چه اضطرابی دامن زمین را فرا می گیرد، آن گاه که دلش مزار امامی می شود. گویی در آن هنگام، دست و پایش می لرزد! زمین از اینکه باید گوهری را در میان بگیرد، بسیار ناخشنود است. اکنون زمین چه شرمسار است که تنها بیست و پنج بهار، او را مهمان خوانش دیده بود؛ او که جواد بود و جود، قطره ای از پیشانی بلندش؛ تقی بود و پرهیزکاری، سطری از صحیفه وجودش.
او که در همان خردسالی امام شد و در نوجوانی، رهگشای گره های فکری. که بی درنگ، دشوارترین پرسش را پاسخ می گفت و خبر از اتصال خویش به دریای علم الهی می داد.
برای هروله از «مروه» دلت تا «صفای» کاظمین، راهی نیست. در این حج ولایت و عشق همیشه در «سعی» باش؛ که بی «سعی» نمی توان به «صفای» جمال معصوم علیهم السلام رسید.
تنها «بیست و پنج» سال بود که نسیم «هل اتی» می وزید و نهرهایی که از سرچشمه «طه» سیراب می شود، جاری بود. و چه زود، این نسیم از وزیدن افتاد و این عطر دل نواز، دامن برچید! اما، نه... چشم دلت را باز کن و ببین! هنوز آن نسیم در حال وزیدن است و این شمیم روح بخش به مشام می رسد.
سلام بر تو ای جوادالائمه علیه السلام و بر آن بارگاه خدایی ات که تا دامنه قیامت، چشم نواز همه از ره رسیدگانِ خسته خواهد بود!
از آن کلمات نورانی حضرت علی امیرالمؤمنین این است که فرمود: «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الْأَسْرَارِ»؛ فرمود اگر کسی بخواهد پیروز بشود ناچار است اهل حزم باشد. «حزم» به این بَند و کمربند که نمیگذارد بیگانه وارد بشود و آشنا خارج بشود این را میگویند حزم و حزام. انسان که مرزی فکر نکند باز فکر بکند، نه از ورود بیگانه جلوگیری میکند نه از خروج آشنا. وقتی انسان متفکرانه میاندیشد که مرزبندی کند.
حازم کسی است که مرز فکری او مشخص است؛ یعنی اگر خواست استدلال کند، چیزی که مقدمه ضروری است وارد بشود و دیگری هیچ! حالا ما در فارسی میگوییم زیرکی؛
فرمود اگر میخواهید پیروز باشید چه در مسائل خانوادگی، چه در مسائل اجتماعی، چه در مسائل سیاسی یک کمربند فکری باید داشته باشید. فرمود شما باید چندین مبنا را فحص کنید تا کمربندتان را پیدا کنید، باید جولان بدهید، فکر بدهید؛ فکر بسته هرگز به کمربند دسترسی پیدا نمیکند. باید جَولان داشته باشید مبانی دیگران را، منابع دیگران را، نقد دیگران را، اشکالات و تأیید و تقویت دیگران را همه را دور بزنید تا کمربندی انتخاب بکنید و دور اندیشه خود را ببندید.
فرمود ظفر به حزم است و حزم به اجاله رأی است و رأی به تحصین اسرار است، دوم اینکه انسان راز خود را برای هر کسی باز نمیکند. مهمترین راه برای پیروزمندی یک متفکر از دخالت وساوس این است که راه خود را برای شیطان باز نکند. این یعنی چه؟ اگر کسی بیراهه رفت و ـ خدای ناکرده ـ مال حرام خورد، او شریک اوست و شریک در تمام کارهای انسان راه پیدا میکند. مگر ممکن است کسی مال حرام بخورد و شیطان شریک اندیشه او نشود؟ شیطان کجا پیدا میشود؟ شیطنت از راه مال حرام، نگاه حرام و اینها پیدا میشود.
برای اینکه انسان از خطر این چنینی نجات پیدا کند، فرمود شما باید کمربند داشته باشید. رازتان را حفظ بکنید. سری به دلتان بزنید ببینید که این دلتان سر جایش هست یا نه؟ کسی آمد یا نه؟ در را باز کرد یا نه؟ ما الا و لابد هر شب مسئول هستیم که سری به دل بزنیم ببینیم چه کسی آمده و چه کسی رفته؟ چون با او کار داریم. فرمود این را قلعه کنید، دژ کنید، کلید هم دست خودتان باشد. مگر آدم هر چیزی را به دل خودش راه میدهد؟ چون سلطان ما همان دل ماست، هر چه او تصمیم بگیرد ما عمل میکنیم. فرمود این را حصن قرار بدهید قلعه قرار بدهید. کلید هم دست خودتان باشد، بیگانه را راه ندهید.
آن وقت آدم راحت میشود. دو رکعت نماز بخواهد بخواند راحت است، میخواهد بخوابد راحت میخوابد، میخواهد غذا بخورد راحت غذا میخورد؛ چون کسی مزاحم او نیست. ما هر چه میکشیم از این دل میکشیم. اگر این دل آرام باشد و بیگانه نیاید، راحت هستیم.
گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه
این علی(صلوات الله و سلامه علیه) میگوید: ارزش هر کسی به همّت اوست؛ «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ». در حقیقت از خودش دارد سخن میگوید. «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ»؛ این مُرُوءت از «مرء» بودن و مرد بودن نشأت میگیرد. مروّت دارد یعنی مرد است، مردانگی دارد. ما به یک کسی میگوییم جوان؛ اما آن که عرب هست اگر آثار سنّی فقط در او هست میگوید شابّ در برابر شیخ؛ اما اگر آثار جوانمردی در او هست نمیگوید شاب، میگوید «فتی» و وجود مبارک حضرت در جاهلیت با اینکه نظام، نظام بردگی بود، هرگز به غلام و أمه کسی را صدا نمیزد. «فتی و فتاة، فتی و فتاة». این ادب پیغمبر قبل از نبوت بود. با ادب با مردم سخن میگفت.
فرمود مردانگی هر کسی در صدق اوست. صدق تنها در قول نیست؛ اگر فعل با قول مطابق باشد صادق است. اگر فعل با نیت مطابق باشد صادق است و اگر قول با نیت و اگر قول با فعل مطابق باشد صادق است. میگوید صدق هر کسی به قدر مردانگی اوست و شجاعت هر کسی به قدر انفیت اوست. «وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَیْرَتِهِ»، این کلمه «غیرت» از آن واژههای کمنظیر است که ما در فارسی هیچ معادلی نداریم.
ما غیرت را هر چه بخواهیم معنا کنیم ناچاریم سه چهار کلمه بیاوریم تا این کلمه غیرت را معنا کنیم. غیرت که از پرفضیلتترین فضایل نفسانی است. غیرت واژهای است که از سه عنصر دقیق تشکیل میشود؛ یعنی تا این سه عنصر پیدا نشود معنای غیرت ظهور نمیکند. غیرت یعنی آدم در حریم غیر دخالت نکند، یک؛ غیر را به حریم خود دخالت ندهد، دو؛ مجموع این جمعها هم متفرّع است بر اینکه حریمشناسی کند، سه. اینکه میگوییم داخل در حریم غیر نشوید، یعنی چه؟ یعنی محدوده خودش را میشناسد و از این محدوده بیرون نمیرود. اینکه میگوییم غیر را وارد حریم خود نکنید یعنی چه؟ یعنی مرز خودش را میشناسد اجازه ورود نمیدهد. اینجا هم ورود ممنوع است هم خروج ممنوع است. این ورود ممنوع بودن یعنی مرز نهایی، خروج ممنوع بودند یعنی مرز ابتدایی، حتماً حتماً متفرّع است بر اینکه انسان هم مرز خودش را بشناسد. پس «معرفة المرء نفسه»، اوّلاً؛ خروجشناسی، ثانیاً، دخولشناسی، ثالثاً؛ این سه عنصر که جمع شد، این مرد میشود اهل غیرت.
اگر کسی بیگانه را به داخل منزل راه دارد غیرت ندارد و اگر خود از حریم خود تجاوز کرد غیرت ندارد. این است که حضرت در نهج البلاغه فرمود: «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ»؛ هرگز آدم باغیرت، نامحرم را نگاه نمیکند. این یعنی چه؟ یعنی دارد از مرز خودش تجاوز میکند. ورود ممنوع، خروج ممنوع، این دو عنصر الّا و لابدّ بعد از شناخت قلمرو خود آدم است که قلمرو من کجاست؟ که خروج ممنوع و ورود ممنوع است؟
پس تا این سه حقیقت یکجا جمع نشود، غیرت پدید نمیآید؛ لذا گفتند خودت را بشناس. این بیان نورانی حضرت که در نهج البلاغه دارد که هیچ مرد باغیرتی نامحرم را نگاه نمیکند یعنی چه؟ یعنی دارد تجاوز میکند. خود حضرت هم در یک سخنرانی افراد نشسته بودند نامحرمی عبور میکرد، فرمود آقایان! آن کسی که در خانههایتان است همین است. کجا را نگاه میکنید؟ اینکه فرمود ارزش هر کسی به اندازه غیرت اوست، تا این سه اصل را نشناسد غیور نیست و اگر غیور نبود، بسیاری از فضایل برای غیرتمند است. اینجا فرمود به اینکه: «وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَیْرَتِهِ».
بنابراین اگر کسی عفیف باشد چرا گفتند: «لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَة»؟ این یکی از بیانات نورانی حضرت است. فرمود یک انسان عفیف نزدیک است که با فرشتهها محشور بشود. چطور بعضیها ﴿فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾، نزدیک سگ هستند؟ چرا برخیها از نظر سفاهت نزدیک حمار هستند؟ ﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾. چرا برخیها مَثلشان مَثل شیطان است که ﴿شَیاطینَ الْإِنْسِ﴾ بشود؟ همان طور هم یک راه چهارمی هم هست که «مثله کمثل الملک». این را حضرت فرمود: «لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَة».
ما میتوانیم در باطن فرشته شویم:
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس
گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه
«قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَی قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَیْرَتِهِ»؛ گفتیم این کلام مولا در حقیقت بخشی از شناسنامه خود حضرت علی(سلام الله علیه) است. میفرماید ارزش هر کسی به اندازه همت اوست. این دارد خودش را معرفی میکند. البته همت انسان هر چه بلندتر باشد، ارزش آن بیشتر است. وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) یک بیان نورانی دارد ، فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیَتْ عَلَیْهِ النِّیَّة»؛ که ریشه آن، این بیان بلند وجود مبارک حضرت علی(سلام الله علیهما) است که فرمود: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ».
اگر اراده قوی باشد بدن تابع است. اینکه میبینید دو نفرند ماه مبارک رمضان همان ماه تابستان است و روزهای گرم است و طولانی است، یکی اصلاً احساس حرارت نمیکند، چون حواسش جای دیگر است. حواسش نزد قلبش است، آن دیگری حواسش نزد شکمش است مرتّب میگوید تشنه شدم، آیا غروب نزدیک است یا نه؟ این یکی بطنی فکر میکند آن یکی قلبی فکر میکند، حواسش جای دیگر است. روح بدن را اداره میکند، نه عکس. چرا آدمی که غصّه دارد اصلاً احتیاج به غذا ندارد؟ چرا آدمی که در یک کار خیلی خوشحال شد اشتها به غذا ندارد؟ کسی که «عند الله»ی فکر بکند اینگونه است. گوشهای از آن همین جریان کشیدن تیر شکسته از پای مبارک حضرت امیر است. او واقعاً احساس نمیکرد، نه اینکه درد داشت و تحمّل کرد! وقتی حواس جای دیگر باشد آدم احساس نمیکند. فرمود ببرید حواستان را در جای دیگر، خیلی فشار روزگار اثر نمیکند. چه چیزی کم است، چه چیزی گران است، چه فلان است!
حضرت میفرماید: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَی قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَیْرَتِهِ». مستحضرید هر کاری که انسان انجام میدهد، اگر کارهای عادی نباشد، به اوصاف او برگردد یک مبدأ نفسانی دارد. فرمود مبادی چهارگانه این امور چهارگانه فرق میکند. ارزش هر کسی به اندازه همت اوست که هر کسی به اندازه همّتش میارزد. ارزیابی میکنند، قیمتگذاری میکنند در قیامت، هر کسی را که کارهای خوب انجام داد، آن کارها را معیار قرار نمیدهند، مبادی و ملکات و اوصاف نفسانی که مبادی این کارهاست آنها را میسنجند. فرمود: قدر هر کسی به قدر همت اوست.
همت، یعنی چیزی که انسان اهتمام میورزد و آن را اصل میداند و سایر امور را فرع میداند و فدای آن میکند.
بیانات استاد جوادی آملی در شرح نهج البلاغه
یک بیان نورانی از پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) بیان شد که وجود مبارک حضرت امیر میزان اعمال است، صراط مستقیم است، فرمود یا علی! دوستی تو نشانه آن ایمان درونی است. کسی که مشکل دارد از نظر ایمان هیچ ممکن نیست دشمن تو باشد ولو همه نعمتها را ما به او بدهیم، این ممکن نیست. و کسی که مشکل درونی دارد هرگز دوست تو نیست و کسی که مشکل درونی ندارد دوست توست ولو آسیبهای فراوانی ببیند.
در نهج البلاغه حضرت علی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَی أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَی الْمُنَافِقِ»؛ «جمّات» یک اصطلاح کشتیرانی است. این کشتی که در دریا حرکت میکند، در این تلاطمها یک مقدار آب در یکجا جمع میشود بعد جمع میشود نه جَم! این محل را میگویند جمّه، جمّات. این را که وقتی سرازیر میکنند میگویند جمّاتِ کشتی را سرازیر کردند و تخلیه کردند. فرمود اگر ما جمّات دنیا را در دهن کسی بریزیم که با ما مخالف است، دوست ما نخواهد شد. این شرح بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که یا علی مؤمن دوست توست و هرگز دشمن نمیشود، منافق دشمن توست هرگز دوست تو نمیشود.
«وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضَی عَلَی لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء)» که فرمود: «یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ»؛ بعد حضرت فرمود: «سَیِّئَةٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ»؛ گاهی انسان اشتباهی میکند؛ اما فوراً پشیمان میشود نگران است استغفار میکند، در صدد جبران است. گاهی یک کار خیر میکند، خوشحال است خیلی خندان است خیلی اعجاب میکند مرتّب دلش میخواهد که بگویند، مرتّب اسمش را ببرند. فرمود آن گناهی که پیامد خیر دارد، به هر حال ترمیم میشود، به خیر ختم میشود. این کار خیری که به دنبال بَنرگذاری و مدح و ثناست، این یک کار خیری است که به شرّ ختم شده است. انسان یک کار خیری کرد باید مواظب باشد که از بین نبرد این کار را.
تتمیم این سخن، این کلام مولا است که «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَی قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَیْرَتِهِ»؛ در حقیقت بخشی از اینها خود شناسنامه حضرت علی(سلام الله علیه) است. میفرماید ارزش هر کسی به اندازه همت اوست. این دارد خودش را معرفی میکند. البته همت انسان هر چه بلندتر باشد، ارزش آن بیشتر است. اما در حقیقت وصف خودش است، امام است، این هم أَمام است هم إمام؛ هم پیشروست هم راهنماست...
گزیده ای از بیانات استاد جوادی آملی در شرح نهج البلاغه
بغضِ غریبی گلوی عالم را می فشارد و سنگینی داغی جانسوز بر قلب زمین زخم
می زند. ملائک، کوچه پس کوچه های مدینه را در پیِ مرد بی نظیری می گردند که
محضرِ مبارکش، منبع فیض آسمانی بود؛ اما چه سود که اینک خوشه های زهرآگینِ
کینه منصور، قلب سپیدش را هزارپاره کرده است.
به ستاره ها بگویید دیگر ماه صادقانه شان طلوع نخواهد کرد!
شب
های تیره مدینه آرام بگیرند که دیگر مأمورین سیاهدلِ عباسی، از دیوارهای
خانه ولایت بالا نمی روند و جانشینِ خدا را از سجاده نماز، با سروپای برهنه
به دربارِ جور نمی برند!
امشب کوچه های مدینه داغدارند و بقیع،
چشمانتظار آخرین مسافر خویش است. بقیع، بقعه ای خاموش و تاریک؛ بقیع،
آشنایی غریب؛ بقیع، مزار بی چراغ و فانوسی که مظهر مظلومیت هزار و اندی
ساله است. در بقیع، روضه لازم نیست، خودش مرثیه مجسم است...
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خَازِنِ الْعِلْمِ الدَّاعِی إِلَیْکَ بِالْحَقِّ النُّورِ الْمُبِینِ اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ کَلامِکَ وَ وَحْیِکَ وَ خَازِنَ عِلْمِکَ وَ لِسَانَ تَوْحِیدِکَ وَ وَلِیَّ أَمْرِکَ وَ مُسْتَحْفَظَ [مُسْتَحْفِظَ] دِینِکَ فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیَائِکَ وَ حُجَجِکَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
خدایا درود فرست بر جعفر بن محمد صادق، خزانهدار دانش، دعوتکننده به سوى تو بر پایه حق، آن نور آشکار! خدایا چنانکه او را قرار دادى معدن کلامت، و وحیات، و خزانهدار دانشت، و زبان توحیدت و سرپرست فرمانت، و نگهدارنده دینت، پس بر او درود فرست؛ بهترین درودى که بر یکى از برگزیدگانت، و حجّتهایت فرستادی که تو ستوده و بزرگوارى.
از امیر مؤمنان حضرت علی علیه آلاف التحیه والثناء در اوصاف بنده خوب خدا ذکر شده که فرمود : نه تنها یاد معاد باشد، بلکه «وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ» و به روزیِ حلال قناعت کند و از ذات اقدس الهی راضی باشد، چون خدای سبحان گاهی ما را امتحان میکند به بیماری، گاهی امتحان میکند به سلامت.
می دانید که باریتعالی در سوره «فجر» فرمود بعضی مبتلا به سلامتاند، بعضی مبتلا به مرض. «مبتلا»؛ یعنی «ممتحَن». این طور نیست که ما فقط در حال بیماری بگوییم مبتلا به بیماری است. در سوره مبارکه «فجر» این است: ﴿وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ) فرمود بعضی مبتلا به ثروت هستند بعضی مبتلا به فقر. بعضی مبتلا به سلامتاند بعضی مبتلا به مرض. «ابتلاء»؛ یعنی «امتحان». بعضیها مبتلا به بیمارستاناند بعضی مبتلا به پزشک بودن و درمان کننده بیمارها. همه مبتلا هستند؛ یعنی ممتحناند، چیزی در عالم نیست که امتحان الهی نباشد. آن که جای امتحان نیست فقط بهشت است، پاداش است، در پاداش دیگر جا برای امتحان نیست. تعبیر سوره «فجر» در هر دو گروه؛ یعنی آنهایی که دارای ثروتاند، دارای سلامتاند، دارای امنیتاند، دارای آسایشاند، فرمود اینها مبتلا به این امورند. آنهایی که مشکل مالی دارند، مشکل بدنی دارند، مشکل امنیتی دارند، مبتلا به این امورند. چیزی در عالم نیست مگر اینکه امتحان الهی است. آن وقت کسی از بلوای الهی و امتحان الهی سربلند بیاید «طوبی له».
این تعبیر آیه ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْر فِتْنَةً﴾، «فتنه»؛ یعنی «امتحان». فرمود ما شما را گاهی به سلامت و جوانی امتحان میکنیم، گاهی به بیماری و پیری امتحان میکنیم، همه امتحان است. چیزی نیست که انسان در برابر آن مسئول نباشد.بیانات استاد جوادی آملی
دو مقام برای انسان در عبادت خالق وجود دارد؛
در بحثهای
قبلی این بیانات نورانی از امیر مؤمنان حضرت علی علیه آلاف التحیه والثناء ذکر
شده که فرمود : خدا معاد را خلق کرده ... ، عدهای
گویا بهشت را میبینند (این در همان خطبه «همّام» است که فرمود: «فَهُمْ وَ
الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ
کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُون»). اینها مقام «کأنّ» است که مربوط
به مادون اهل بیت است. یک مقام «أنّ» است؛ یعنی این «کأنّ» نیست: «لَوْ کُشِفَ
الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»، برای من قیامت مثل کف دست من شفاف است،
من «کأنّ» بهشت را ببینم نیست.
در مقام ولایت آنها تقسیم کردند که بعضی به مقام «کأنّ» رسیدند، این اصطلاح مقام «کأنّ» از همان روایتی است که از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) سؤال کردند که احسان چیست؟ که شما میگویید به مقام احسان رسیدند! حضرت فرمود: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَل للِّهِ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاک»; مقام احسان این است. طرزی در قبال حضرت به نماز بایستی که گویا خدا را میبینی این امانت الهی را داری تقدیم میکنی و بدانی که اگر تو او را نمیبینی او تو را میبیند.
حضرت فرمود احسان این است که انسان به مقام «کأنّ» برسد. آنکه به مقام «أنّ» رسید میشود «ولیّ الله» که «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»، آنکه به مقام «کأنّ» رسید مقام احسان است، «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَل للِّهِ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاک».
در آن خطبه
نورانی «همّام» که حضرت فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»، یعنی
مقام احسان. «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا ... هُمْ وَ النَّارُ
کَمَنْ قَدْ رَآهَا»، این هم مقام احسان است.
گزیده ای از بیانات استاد جوادی آملی
وجود مبارک حضرت علی علیه السلام فرمود طیّب و طاهر کسی است که به یاد معاد باشد و مستحضرید طیّب شدن جامعه نتیجه خون شهداست. این زیارتنامهها درست است ثواب دارد؛ اما همه اینها مدرسه است. به ما میگویند کنار قبرستان بروید زیارت بکنید، زیارتنامه بخوانید، اینها درس است، اینها اگر قویتر از رسائل و مکاسب نباشد، علمیتر از رسائل و مکاسب نباشد، از آنها کمتر نیست. میبینید در این زیارت به این ذوات مقدس شهدا میگوییم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»؛ زمینی که شهید در آن زمین بیارمد طیّب و طاهر است. بعضی از آلودگیها مثل خون و اینها را باران پاک میکند؛ اما باران آن عُرضه را ندارد که استکبار را، استعمار را، اینها را پاک کند. باران فقط میتواند آلودگیها را پاک کند، همین! اما کشوری که استکبارزده است، استعمارزده است، تحت سلطه دیگری است، این آلودگیها را چه چیزی باید پاک بکند؟ این را خون شهید پاک میکند: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ». مدینه با خون شهید پاک شد، مکه با خون شهید پاک شد، ایران با خون شهید پاک شد. کشورهای شهید داده به وسیله خون شهید از استکبار نجات پیدا کردند. این آلودگی را باران پاک نمیکند. قرآن میفرماید کشور طیّب و طاهر مثل سرزمینی است که شیار شده آبیاری شده بذرافشانی شده حالا باید میوه بدهد. میوهاش را قرآن بیان میکند که ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾; خیلی از کشورها هستند که مرتّب میوههای مرتّب دارند، آن را که قرآن این قدر تعریف نمیکند. فرمود کشوری بود، منطقهای بود که از دو طرف آن میوههای فراوان بود ما بساطش را جمع کردیم. اما کشوری که شهید در آن بیارمد با خون شهید تطهیر بشود این بلد طیّب است.
داشتن دانشگاه خوب، حوزه خوب، بازار خوب، مردم خوب، زنان خوب، باعفّت، باایمان، با قدرت، اینها میوه طیّب یک مملکت است. وجود مبارک حضرت امیر فرمود طیّب بودن مختص به اینهاست که به یاد معاد دارند به سر میبرند؛ یعنی کارها را فقط «لله» انجام میدهند، نه برای اینکه نام ما را ببرند یا این لقب را بدهند، آنکه خسارت است. فرمود: «طُوبَی لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ».
گزیده ای از بیانات استاد جوادی آملی در شرح نهج البلاغه
معاد از مهمترین عوامل تربیتی ماست. مشرکان حجاز گرچه مسئله الله را میپذیرفتند که خدایی هست و خالق آسمان و زمین است، ولی گرفتار ربوبیتهای جزئی بودند، ارباب متفرّق را میپذیرفتند و مانند آن. مشکل اساسی جاهلیت انکار معاد است؛ یعنی خیال میکنند انسان که میمیرد میپوسد. دین آمده بگوید انسان که میمیرد از پوست به در میآید و برای ابد زنده است و یک موجود محدودی نیست؛ نظیر فلان ستاره که چند میلیارد سال عمرش باشد. نه متزمّن است و نه متمکن. نه زماندار است ما بگوییم انسان عمرش پنج میلیارد یا شش میلیارد است، نه در مکان خاص میگنجد که بگوییم در فلان گوشه آسمان است. کلّ زمان و زمین رخت برمیبندد و انسان در معاد زنده است. یک موجود ابدی است. این موجود ابدی میتواند خلیفه موجود ابدی بالذات باشد. برای چنین موجود ابدی کالای ابدی لازم است، رهتوشه ابد لازم است، راحله ابد لازم است.
اینکه در سوره «بقره» فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ اگر کسی یک روز بخواهد در یکجا بماند، یک سفره غذایی یکروزه کافی است. اگر سه ماه بخواهد به یک منطقه ییلاقی سفر کند، غذای سه ماهه لازم است. اگر بخواهد یک میلیارد سال زندگی کند غذای یک میلیاردی لازم است؛ اما اگر بخواهد تا ابد زندگی کند، آن ابد که دیگر در زمان و زمین نمیگنجد. ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾، مربوط به انسان است. فرمود به یاد معاد بودن، چند اثر مهم دارد؛ یکی اینکه انسان نه بیراهه میرود و نه راه کسی را میبندد. تمام مشکلات جامعه ما، فراموشی معاد است، خیال میکنیم کار تمام میشود.
در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید دین میگوید حرفی که آدم زد، کاری که کرد، قدمی که برداشت این در خط تولید میافتد. هیچ موجودی از بین نمیرود که بشود عاطل. این کاری که کردیم این حرفی که زدیم، در چیزی اثر میگذارد. فعلاً خودش نیست، آن اثر در دومی اثر میگذارد، آن در سومی اثر میگذارد، بعد از بیست سال میبینید که سند درمیآید انسان رسوا میشود. مگر حرفی که آدم زد، اصلاً شدنی است که یک موجود از بین برود؟ اینکه در روایات دارد دروغگو به هر حال رسوا میشود، یا فلان شخص رسوا میشود، یا فلان تبهکار رسوا میشود، برای اینکه کار «قولاً أو فعلاً» همین که از انسان صادر شد، میافتد در خط تولید. حالا یا بیست سال بعد نتیجه میدهد، یا سی سال بعد نتیجه میدهد. بعضی از درختان هستند که بعد از بیست سال باید ثمر بدهند، رشد بکنند؛ بعضی از درختها هستند که زود ثمر میدهند. هیچ ممکن نیست کار از بین برود، حرف از بین برود.
وجود مبارک حضرت امیر فرمود «طُوبَی» برای کسی است که به یاد ابدیت خود باشد. وقتی که وجود ابدی را پذیرفت کار ابدی میکند. کار ابدی با آن نیت است؛ مثلاً کسی مدرسه میسازد، مسجد میسازد بیمارستان میسازد اینها ابدی نیست، برای اینکه بیمارستان بر فرض صد سال بماند؛ اما «اخلاص العمل لله» ابدی است. «قربة الی الله» ابدی است، چون این مربوط به روح است، روح که نمیمیرد. اگر چیزی در دایره آسمان و زمین بود میپوسید؛ اما چیزی که ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾، به «الله» ازلیِ ابدی مرتبط است که از بین رفتنی نیست. عمده اینکه گفته شد: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّات وَ لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَی»، و امثال آن، برای آن است که این جان وقتی برای جانان کار کرد میشود ابدی و همیشه آثارش هست.
شما ببینید وجود مبارک خضر به موسی(سلام الله علیهما) بعد از آن سؤال و درخواستی که موسای کلیم کرد، عرض کرد که ما از راه دور آمدیم خستهایم، اینجا هم که مسافرخانه ندارد، این مردم هم که ما را نمیشناسند، ما هم که شناخته شده نیستیم: ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾؛ اینها هم که ما را به عنوان ضیف و میهمانی قبول نکردند. شما در چنین شرایطی به من دستور میدهی که با شما همکاری کنم این دیوار مخروبه را بچینم، برای چه؟ رازش چیست؟ فرمود رازش این است که این دیوار برای دو تا بچه یتیم بود زیرش گنج بود، حالا گفتند این گنج کتابهای علمی است، در تفسیر گنج مطالبی گفتند؛ ﴿وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ فِی الْمَدینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما﴾، اما موسی بدان: ﴿وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً﴾؛ پدرشان آدم خوبی بود، خدا مرا امر کرد بیایم زندگی این دو تا کودک یتیم از بین نرود.
مرحوم امین الاسلام و دیگران نقل کردند منظور از این پدر، جدّ هفتم یا هفتادم بود. حالا یا هفتادم یا هفتصدم، این درست است. کاری که انسان کرد، خضر راه همیشه هست. مأموران الهی همیشه هستند. انسان نمیداند که از کجا دارد خیر میبیند! این چنین نیست که این «قضیةٌ فی واقعة» باشد، اگر «قضیةٌ فی واقعة» بود که قرآن اصرار نداشت این معارف را برای ابد نقل کند. فرمود خضر همیشه در راه است، کار خیر همیشه هست. هرگز ممکن نیست کسی آدم خوب باشد، بچههای او بمانند در راه. دلیلی که خضر آورد این است، چون ﴿کانَ أَبُوهُما صالِحاً﴾، خدا مرا امر کرده که این کار را انجام بدهیم. مگر کار از بین میرود؟! بدنه کار آن رُفت و روی کار بله مادی است، کسی مدرسهای ساخت یا بیمارستانی ساخت، این مدتی میماند؛ اما «قربة الی الله» که از بین رفتنی نیست.
گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣