مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

.:: یا علی بن موسی الرضا (ع) ::.

اربعین 1400


اربعین نزدیک است


یزید که شرایط را سخت و غیرقابل‌کنترل یافته بود در نشستی با امام زین‌العابدین او را از قصد خود آگاه کرد و گفت: آنچه اتفاق افتاد و دیدی قضای الهی بود. حال هر احتیاجی دارید بنویسید تا انجام دهم، امام علیه السلام درخواست کرد تا سر پدر بزرگوارش را تحویل دهند و فرمود اول این‌که می‌خواهم یک‌بار دیگر چهره پدرم را زیارت کنم دوم هرآنچه را که به یغما بردند بازپس گردانند و سوم اگر به قتل من کمر همت بسته ای فردی امین را با این زنان همراه کن تا آنان را به حرم جدشان(رسول خدا) برساند.

یزید در پاسخ گفت: خواسته اولی تو هیچ‌گاه برآورده نخواهد شد و خواسته دوم تو را به چندین برابر جبران خواهم کرد و در مورد خواسته سوم جز تو کسی زنان را همراهی نمی‌کند.

امام (ع) فرمود: ما را به اموال تو حاجتی نیست. اموال غارت‌شده را به ما بازگردان که در میان آن‌ها مقنعه و گردن‌بند و پیراهن فاطمه(س) وجود دارد. یزید با مهیا شدن سفر مقدار زیادی اموال را در مقام دل‌جویی به زنان بخشید، اما ام‌کلثوم در آخرین لحظات ضمن استیضاح طاغوت بنی‌امیه فریاد برآورد که ما هرگز این اموال را نمی‌پذیریم.

کاروان حسینی آماده‌ی سفر بود و حاجیان کربلایی آل‌محمد خسته و کوفته اما سربلند و پرشکوه پای در رکاب و قاصد راهی بودند که در منتهایش هزاران حکایت عجیب و حیرت‌انگیز در انتظار بود.

طلوع و غروب غم‌انگیز شام و قطرات سرشک زینب انس بسته بود و کوچه‌پس‌کوچه‌های بازار آن شهر پر ستم با آثار قدم‌های زین‌العابدین سرخ و سوزان شده و آن سرزمین بخشی از خاطرات زندگی زین‌العابدین و زینب را شکل داده بود، خاطراتی تلخ، ساعات و  لحظاتی پرهراس، ...

 اما چاره‌ای نبود می‌بایست پیام عاشوراییان ابلاغ می‌شد و هر رنجی برای انجام این رسالت چشیدنی بود،

وداع با شام هرگز به تلخی وداع با کربلا نبود،

 زینب بود و غروبی غمگین، درحالی‌که سرخی آفتاب مغرب شهر را رنگین کرده بود، دختر علی که آثار شکستگی در چهره‌اش پیدا شده بود در افق دوردست دیده به کربلا دوخته بود، گویی نگاهش با نگاه برادر تلقی داشت، اما این‌بار نه بر نیزه در افقی بالاتر از خورشید و در تجلی فروزنده تر از مهر!

 زینب استوار و پابرجا اما خسته و از داغ برادران و عزیزان بشکسته، آخرین وضوی شام را با به یاد لب‌های گداخته و سوخته برادر ساخت و به راه مدینه پرداخت و...


 📚منابع:

🔹بحار الانوار ج ۴۵،ص ۱۹۷

🔹کامل بهایی، ج ۲، ص۳۰۲

🔹بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۳۰۸

 ▪یزید عراق کوفه و بصره را در حوزه قلمرو عبیدالله قرارداد و یک میلیون درهم پاداش برای وی فرستاد و در جواب بی‌وفایی مردم کوفه نسبت‌به امام حسین و خلق ماجرای کربلا دستور داد عبیدالله به میزان صددرصد بر پاداش‌ها و هدایای مردم کوفه بیفزاید.

به‌هرحال شام در شام بلای سخت گرفتار آمده بود. مردمان شام حیران و سرافکنده زینب را می‌دیدند که علی‌رغم آن‌همه اندوه در اوج قله عزت و آزادگی بر تباهی آل ابوسفیان متبسم بود، شهر زینت کردهٔ دیروز یکسره ویران سرایی بود که هر لحظه از شأن و مرتبت اموی اش کاسته می‌شد و لحظه به لحظه با گریه‌های هدایت افزای زینب، علوی می‌گردید.

 حزن کربلایی حتی زنان حرم بنی‌امیه را نیز در خود گرفت و آنان که احساسی لطیف‌تر از مردان شمشیر داشتند سه روزی را در همراهی با آل عصمت به عزا نشستند. طاغوت بنی‌امیه دستور داد تا هر آنچه از اهالی کاروان حسین غارت‌شده بود بازگردانند. و مانند تمام اصحاب شیطان برای گریز از رسوایی در مجالس و محافل به طعن و سرزنش عبیدالله‌بن‌زیاد می‌پرداخت، و هر آن کس را که فاجعه کربلا را به او نسبت می‌داد مجازات می‌نمود. یزید در اوج بلاهت و نادانی که خصیصه زندگی طاغوتی ستمگران است بارها می‌گفت من و قتل حسین‌بن‌علی؟! هرگز!! من چنین فرمانی نداده بودم و عبیدالله او را به قتل رساند.

خون‌خواهی حسین‌بن‌علی به‌سرعت در رگ و جان مردمان شامی جای گرفت و مروان‌بن‌حکم از طریق اخبار عوامل نفوذی در مجالس و محافل مردم پی برده بود که قصر حکومتی دیگر محل امن و پناه محکمی نیست لذا به‌سرعت خود را به یزید رساند و پیشنهاد کرد که خاندان ابی‌عبدالله را به مدینه بازگرداند وگرنه تداوم حکومت او با مخاطره جدی مواجه خواهد شد.


📚منابع:

🔹بحار الانوار ج ۴۵،ص ۱۹۹

🔹ارشاد شیخ مفید ج۲، ص ۱۲۶

🔹الدمعة الساکبة ج۵، ص۱۴۰

🔹بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۳۰۷

 ▪سخنان حضرت زینب (س) غرور و تکبر یزید را درهم شکسته و اعتبارش را به باد داده بود دختر علی در اوج عزت و شرف و آزادگی فرهیختگان دنیا را آن‌چنان در هم کوبید که تا آخرین لحظه آفرینش آرامشی در پی آن نداشت.

شرایط در مجلس یزید بسیار سخت و جانکاه بود که اشاره به آن کمی مشکل است. یزید سرافکنده و منفعل دستور داد آنان را از مجلس بیرون برده و در محلی حبس کردند که دیوارهایش در شرف فرو ریختن بود و آن‌ها را از هیچ سرما و گرما در امان نمی‌داشت، بعضی از اهل‌بیت گفتند ما را به این خانه آورده‌اند تا سقف و دیوارش بر سر ما فروافتد و مراقبان آنان با زبان رومی به یکدیگر گفتند اینان بیمناک هستند که خانه بر سرشان فرود آید و نمی‌دانند که فردا آن‌ها را خواهند کشت.

امام علیه‌السلام فرمود:«این‌گونه نخواهد شد.»

شرایط بسیار سختی بود و تغییر شکننده هوا باعث شد صورت‌های آل عصمت پوست بیاندازد اما هیچ‌چیز مانع از آن نشد که گریه هدف‌دار و هدایت آفرین بر حسین‌بن‌علی و شهدای کربلا متوقف شود، گریه بر امام شهید، پیمودن راه صالحان، و تداوم نهضت عاشورا بود، سر امام به فرمان طاغوت بنی‌امیه بر سردر مسجد دمشق نصب شد و سرهای بقیه شهدا بر دروازه‌های شهر آویخته گردید و تا سه روز همچنان بر جای خود بودند و بارها مردم از لب‌های حسینی تلاوت قرآن را با لحن نبوی و علوی شنیدند.

یزید که نقشه‌های خود را خنثی و برنامه‌هایش را ملغی می‌دید دستور داد تا خطیب مسجد جامع در اجتماع مردم از علی و حسین بد بگوید.

مسجد پر از جمعیت بود، خطیب متملق شام در وصف معاویه و یزید سخن گفت و تمام فن و هنر خود را در اهانت به علی(ع) و حسین(ع) بکار گرفت.

امام زین‌العابدین(ع) که در مجلس حاضر بود، فریاد زد:«وای بر تو، خشنودی مخلوق را بر خشم خداوند ترجیح داده‌ای؟ عاقبت خود را در آتش خوب بنگر!»

 آنگاه فرصت خواست تا از فراز منبر سخن گوید.

 یزید به وی اجازه نداد، اما پافشاری مردم چاره از او گرفته بود و امام بر منبر استقرار یافت و خطبه خواند و چنین گفت:«ای مردم خداوند ما را شش خصلت عطا فرموده و بر هفت ویژگی برتری یافته‌ایم: علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت، و محبت در قلوب مؤمنان را به ما ارزانی داشت و ما را بر دیگران این‌گونه برتری داد که #پیامبر بزرگ اسلام، دوست او #علی، #جعفرطیار، شیر رسول خدا #حمزه امام #حسن و امام #حسین، فرزندان بزرگ رسول خدا را از ما انتخاب کرد. هر کس که مرا شناخت و آنان که مرا نمی‌شناسند با معرفی پدرانم خود را به آن‌ها می‌شناسانم.

 ای مردم من فرزند مکه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند کسی هستم که...

 امام آن‌چنان با روحی سرشار از حماسه و عزت سخن می‌گفت که دستگاه اموی بیمناک شد و برای پرهیز از خشم مردم به مؤذن دستور داد که اذان بگوید..

حرکت #کاروان_اهل_بیت از کوفه به سمت شام

بانگ مؤذن نغمه دل‌نواز فروپاشی نظام جابر بنی‌امیه بود که ده‌ها سال برای انهدام آئین محمد(ص) تمامی راه‌ها را پیموده بود.

چون صدای مؤذن به تکبیر بلند شد امام (ع) فرمود: چیزی بزرگ‌تر از خداوند نیست.

چون مؤذن به یگانگی خدا شهادت داد امام(ع) فرمود:

موی، پوست، گوشت و خونم به یکتاپرستی شهادت می‌دهد.

آنگاه که مؤذن بانگ زد:«أشهد أنَّ محمداً رسول‌اللَّه»، امام فرمود:

🔻 این محمد که نامش برده شد جد من است یا تو؟ اگر ادعا کنی که جد توست دروغ‌گویی و کافر شوی و اگر جد من است چرا خاندان او را از دم تیغ گذراندی؟

 سخنان روشنگرانه امام(ع) موجی از نفرت و خشم را در طبقات مردم به وجود آورد. صدای ضجه و شیون اهالی شام حکومت اموی را درمانده کرد، یزید به‌خوبی دریافته بود که علی‌رغم آن‌همه توجه و رسیدگی به مردم شام امنیت و ثبات سلطنت او هم‌اکنون از سوی آنان در معرض خطر جدی است، لذا چاره‌ای نیافت جز این‌که اجازه دهد خاندان پیامبر برای شهدای کربلا به عزاداری بپردازند.

خاندان وحی تا هفت روز مراسم سوگواری برگزار کردند و تمامی زنان شامی و قریشی در تعزیت آل‌محمد شرکت می‌کردند.

شهر یکسره ماتم گرفته بود و هیچ کوی‌وبرزنی نبود مگر آنکه بانگ شیون از آن‌جا برمی‌خاست، شهری که تا دیروز با پارچه‌های رنگی زینت شده بود یکپارچه سیاه‌پوش شده بود.

مراسم سوگواری امام(ع) و شهدای کربلا، گریه و شیون مخدرات حرم پیامبر به مؤثرترین ابزار برای استیضاح دستگاه جابر اموی تبدیل شد.

 و کار آن‌چنان بالا گرفت که یزید هم از عبیدالله بیزاری می‌جست و به خاندان امام حسین(ع) ادای احترام می‌کرد.

 روزی از امام سجاد عذرخواهی کرد و گفت: آنچه گذشت به‌عهده فرزند مرجانه است. لعنت خدا بر پسر مرجانه اگر حسین(ع) با من مواجه می‌شد هرچه می‌خواست انجام می‌دادم و با تمام قدرت از کشته شدنش جلوگیری می‌کردم


منابع:

بحار الانوار ج ۴۵،ص ۱۷۷و ۱۳۷ / مقتل الحسین ج۲، ص۶۹و۷۱ و۵۹ / الدمعة الساکبة ج۵، ص۱۱۹و 120 / بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص299 تا ۳۰۴

اهل‌بیت را در حالی به مجلس یزید وارد کردند که دست‌هایشان با زنجیر به یکدیگر بسته‌شده بود.

بساط عشق و طرب برپا و چاپلوسان دین و دنیا متملقانه یزید را مدح می‌کردند و طاغوت آل ابوسفیان بر تخت استکبار خود جلوس کرده و به باده‌گساری ادامه می‌داد.

صحنه‌ای بسیار دل‌خراش و جانکاه بود. عصاره تمامی فضایل هستی را با دست‌های بسته و در هیئت اسیری به دربار مردی آوردند که جامع تمام مفاسد و جنایات و خیانت‌ها بود. اما بهترین فرصت برای ابلاغ پیام #عاشورا نیز فراهم‌شده بود.

امام زین‌العابدین با دیدن یزید فرمود:«چه می‌پنداری اگر جد ما رسول خدا ما را در چنین حالتی ببیند؟»

پیش‌از آن که یزید سخن بگوید فاطمه دختر امام حسین گفت:«ای یزید آیا دختران رسول خدا باید این‌گونه به اسارت گرفته شوند؟»

عده‌ای در مجلس به گریه افتادند و یزید دستور داد دست‌های امام سجاد را باز کنند. آنگاه درحالی‌که با چوب‌دستی‌اش بر لب و دندان‌های امام حسین (ع) ضربه می‌زد گفت:«سرهایی را از کسانی که عزیز بودند شکافتیم و آن‌ها آزاردهنده‌تر و ستمکارتر بودند»

با مشاهده چنین صحنه‌ای دختر علی برخاست و با صوتی حزین فریاد زد:«ای حسین! ای عزیز رسول خدا! ای پسر مکه و منا! ای پسر فاطمه زهرا، بانوی بانوان! ای پسر رسول برگزیده!»

فریاد #زینب فضای مجلس در هم کوفت. سخنان زینب بسیار کوتاه و معارفه‌ای با چند واژه ولی به ژرفای آفرینش پر از حکمت و دقت و ظرافت بود، آنچه زینب گفت با همه فشردگی استیضاح و مهر مرگ حاکمیت طاغوتی بنی‌امیه بود، اشک و آه و اندوه مجلس را در خود گرفت و در این هنگام یحیی بن حکم درحالی‌که می‌گریست گفت آن‌هایی که در کنار طف بودند به ما نزدیک‌تر هستند تا ابن‌زیاد عبد، که نسب پستی دارد. نسل سمیه مادر زیاد به تعداد ریگ‌هاست اما از دختر پیامبر نسلی بجای نمانده‌است.

یزید بر سینه او کوفت و گفت خاموش باش! او که در موضع انفعال قرار گرفته بود گفت خداوند پسر مرجانه را رسوا کند! اگر بین او و شما خویشاوندی بود چنین نمی‌کرد. زنجیرها را بردارید و طناب‌ها را باز کنید!

یزید با اشاره به سر مبارک امام حسین(ع) گفت این مرد به خود می‌بالید و می‌گفت: پدر من از پدر یزید بهتر و مادرم از مادر او بهتر است. جد من از اجداد یزید، و من خود از او بهتر هستم، و همین مسائل بود که وی را به کشتن داد! اما اینکه پدر او بهتر از پدر من از کار به داوری کشید و خدا به نفع پدر من داوری کرد! اما این‌که مادر او بهتر از مادر یزید است به جانم سوگند که فاطمه(س) دختر رسول خدا بهتر از مادر من است.

 اما در مورد جدّ او، مسلم است هر کس به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد نمی‌تواند بگوید که جدّ من بهتر از محمد(ص) است. ولی در مورد خودش و من، شاید او این آیه را نخوانده‌است:

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِیَدِکَ الْخَیْرُ ۖ، آل عمران، ۲۶

سپس خطاب به حضرت زین‌العابدین گفت: ای پسر، پدر تو رابطه خویشاوندی را نادیده گرفت و حق مرا انکار کرد و با حکومت و سلطنت من به مبارزه برخاست و خداوند با او چنان رفتار کرد که دیدی!

امام ادعای او را با آیه پاسخ داد: مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ/ سوره حدید، ۲۲

🔹هیچ مصیبتی به مال و جان شما نرسد مگر پیش‌از آن که آن را خلق کنیم در کتاب خدا نوشته‌شده و این امر بر خدا آسان است.

یزید از فرزند خود خالد خواست تا پاسخ امام(ع) را بدهد، اما چون او درماند، خود گفت:

وَمَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ ،  شوری، آیه۳۰

🔹 اگر مصیبتی بر شما رسد برای کارهایی است که انجام می‌دهید و خدا بسیاری از گناهان را می‌بخشد۰

امام زین‌العابدین فرمود ای زاده معاویه و صخر و هند، نبوت و رهبری همیشه در اختیار پدران و اجداد من بوده‌است؛ پیش‌از آنکه تو متولد شوی. براستی که جدم علی‌بن‌ابیطالب در جنگ بدر احد و احزاب پرچم‌دار رسول خدا بود و پرچم کافران در دست پدر و جد تو بود.

 به‌هرحال صحنه‌های بسیار دردناکی در حضور آزادگان آل‌محمد به وقوع می‌پیوست و یزید به‌عنوان سرمنشأ تمام تباهی‌ها نه‌تنها از کار خود نادم نبود و از عملکرد کارگزارانش بیزاری نمی‌جست بلکه آزار و اذیت او پی‌درپی افزوده می‌شد...


منابع:

حیاةالامام زین العابدین، ص ۱۷۳ / ارشاد (شیخ مفید)، ج۲، ص۱۲۴ / بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۸5 تا 287 / بحار الانوار ج ۴۵،ص۱۳۱- ۱۳۵- ۱۶۷ / مقتل الحسین ج۲، ص۶۲

شمربن‌ذی‌الجوشن برخلاف درخواست دختر علی علیه‌السلام عمل کرد و آن‌ها را از دروازه ساعات که برای ورود کاروان تزئین‌شده و مردم فراوانی از ساعاتی پیش در آن‌جا اجتماع کرده بودند به شهر وارد کرد و در مکانی نزدیک به مسجد جامع شام مستقر ساخت تا در معرض تماشای مردم باشند.

این‌جا #شام است!

شامی که نزدیک به چهل سال تحت تربیت اسلام بنی‌امیه با تمامی اصالت‌های اسلام ناب در تعارض است!

شامی که در اندیشه مردمش #علی علیه‌السلام واجب‌القتل بود!

و اوج منبرهای مساجد محل دشنام و نفرین بر خاندان وحی است و عده‌ای محدود که نور هدایت بر قلب‌هایشان تابیده در مظلومیت و اقلیتی مطلق سکوت و تقیه پیش گرفته‌اند.

این‌جا #شام است... جایی‌که تلخ‌ترین یاد و خاطره این سفر سرشار از حماسه و مصیبت را در سینه حضرت زین‌العابدین کاشت و می‌فرمود ای‌کاش وارد #دمشق نشده بودم و یزید این‌گونه مرا در هر شهر و دیاری اسیر نمی‌دید...

یزید در جیران سرگرم میگساری بود و با این پندار که دیگر نه رسالتی مانده و نه دینی پابرجاست مستانه می‌خندید و یاوه‌گویی می‌کرد و شعر می سرود:

« هنگامی‌که محمل‌ها رسیدند و آن خورشید ها بر اوج پشته‌های جیران درخشیدند، چون صدای کلاغ برخاست گفتم فریاد بزنی یا نزنی من دیونی را که طلب داشتم بازپس گرفتم»

🏴 خانواده پیامبر با دست‌های زنجیرشده در کنار مسجد ایستاده و در انتظار آینده بودند...

قاسم بن بخیت گزارش کرده‌است؛  هنگامی‌که فرستادگان اهل کوفه با سر #حسین به مسجد دمشق وارد شدند، مروان‌بن‌حکم با دیدن آن‌ها پرسید:«شما چه کردید؟»

آن‌ها پاسخ دادند: هجده تن از آن‌ها به سوی ما آمدند، به خدا سوگند همه را کشتیم و هم‌اکنون این‌ها سرهای ایشان است مروان با شنیدن پاسخ برخاست و از آن‌ها جدا شد آنگاه یحیی برادر مروان آمد و او نیز پرسید: شما چه کردید؟ و همان پاسخ اول را به او نیز گفتند یحیی درحالی‌که اندوهناک شده بود برخاست و گفت شما از ملاقات محمد در روز قیامت محروم شده‌اید و هیچ‌گاه و در هیچ کاری با شما همکاری نمی‌کنم. سپس از مسجد بیرون شد.

طریحی اضافه می‌کند یحیی خطاب به سر امام گفت: ای #اباعبدالله مصیبتی که بر تو رفت برایم سخت و دشوار بود، امام غریب کربلا که سر از بدن تو جدا شد از سوی ابن‌زیادی که او از اراذل عالم است.

زهر بن قیس ضمن تحویل نامه عبیدالله به یزید چنین گزارش داد:

ای امیر مؤمنان تو را بشارت دهم که خداوند فتح و پیروزی را نصیب تو ساخت #حسین‌بن‌علی همراه با هجده تن از خاندان و شصت تن از اصحاب و شیعیان اش نزد ما آمد و ما آن‌ها را به تسلیم دعوت کردیم، نپذیرفتند. پس هنگام طلوع خورشید بر آنان تاختیم و از هر سو آن‌ها را در خود گرفتیم چون شمشیرها بر آنان فرود می‌آمد، می‌گریختند! بی‌آن‌که پناهگاهی داشته باشند. آن‌گونه که کبوتر از چنگال عقاب می‌گریزد به بیشه‌ها و گودال‌ها پناه می‌بردند! به خدا سوگند به‌اندازه‌ی یک خواب نیمروزی کشتن آن‌ها بیشتر به طول نیانجامید. همه آنان را کشتیم. اکنون پیکرهایشان #برهنه، جامه‌های شان #خونین، و چهره‌هایشان #غبارآلود است. آفتاب بر بدن‌هایشان می‌تابد و باد بر ایشان می‌وزد و کرکس‌ها به دیدار آن‌ها می‌روند و در سرزمینی خشک بر خاک افتاده‌اند...

یزید گفت من بدون قتل #حسین نیز از شما راضی بودم. اگر او به نزد من می‌آمد او را عفو می‌کردم اما خداوند روی ابن مرجانه را زشت کند که چنین کرد...

 


📚منابع:

🔹ریاض الاحزان، ص۱۰۸/ مقتل الحسین(مقرّم)، ص۳۴۸ / بحارالانوار، ج۴۵،ص۱۹۹ / جواهرالمطالب، ج۲، ص۲۷۰ / کامل (ابن اثیر)، ج۳، ص۲۹۸و۳۰۱/ المنتخب (طریحی)، ج۲، ص۴۸۴ / بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۸۲و۲۸۵

مصیبت اسیری اهل‌بیت و زندانی شدن آن‌ها در کوفه از بزرگ‌ترین و سخت‌ترین مصیبت هاست ولی امان از شام!

بعلبک آخرین منزلگاه قبل‌از شام بود، که به خاندان وحی خیلی سخت گذشت، امام علی‌بن‌الحسین علیه‌السلام با دیدن وضعیت و پریشانی عمه‌اش در پی ابیاتی فرمود:

شگفتی‌های این زمان از نظر بزرگان پایانی ندارد و مصائب آن ناپیداست

ای‌کاش می‌دانستم که مشغله‌های زمان ما را تا کجا بدنبال خود می‌کشد و می‌بینی که ما او را به‌دنبال خود نمی‌کشانیم

ما را درحالی‌که بر شترهای عریان سوار کرده‌اند در هر شهر و دیار می‌گردانند

و کسانی از پشت سر آن‌ها را حمایت می‌کنند پنداری مانند اسیران رومی در میان آن‌ها هستیم

و گویی آنچه پیامبر فرموده‌است نادرست بود وای بر شما نسبت‌به رسول خدا کفران نعمت کردید و مانند راه گم کردگان هستید که راه‌ها را نمی‌شناسید.

پس از گذر از منازل مختلف سرانجام دیوارهای مرکز حکومت بنی‌امیه پدیدار شد و خاندان مصیبت‌زده رسول خدا خسته و پریشان به سرزمینی گام گذاشت که کانون ظلم، فساد، خیانت و ناجوانمردی بود و در باغ یاد و خاطره خاندان پیامبر جز زشتی و سیاهی یادگار و نشانی از سران شان وجود نداشت.

شهر #شام در سال چهاردهم هجری زمان خلافت خلیفه دوم توسط یزید بن ابی‌سفیان گشوده شد و خلیفه هم او را حاکم شام قرار داد، در سال هیجدهم هجری یزید مرد و خلیفه دوم برادرش معاویه را به‌عنوان حاکم شام نصب کرد. از این تاریخ تا سال شصت هجری سال مرگ معاویه یعنی بیش‌از چهل و دو سال او در این منطقه حکومت کرد که البته از سال چهلم هجری به بعد حکومت همه جهان اسلام در اختیار او بود.

معاویه با تبلیغات فراوان منفورترین چهره را برای امیرالمؤمنین و فرزندانش در نظر اهل شام ایجاد کرد. طوری که به آنان در منبرها و خطبه‌ها سبّ ‌و لعن می‌کردند و آنان را واجب‌القتل می‌دانستند.

به‌همین‌جهت در #شام بسیار به فرزندان پیغمبر سخت گذشت طوری که وقتی از آنان پرسیده شد در این سفر در کجا از همه بیشتر بر شما سخت گذشت سه بار گفتند در #شام، #شام...

مردم شام که تربیت‌شدگان دستگاه تبلیغاتی بنی‌امیه بودند در شکستن صفوف مسلمانان و جلوگیری از حکومت و ولایت امام علی نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند و هم‌اکنون دل‌ها لبریز از ریا و نفاق آن‌ها از دیدار خاندان عصمت که حسب ظاهر جامه اسارت پوشیده بودند شادمان می‌شد...

چون قافله به نزدیکی دروازه‌ی دمشق رسید ام‌کلثوم از شمر درخواست کرد تا اولاً آن‌ها را از دروازه‌ای به شام وارد کنند که کمتر مورد توجه و اجتماع مردم باشد و ثانیاً سر مقدس شهدا را از میان محمل‌ها دور کنند تا مردم متوجه آن‌ها شوند و نوامیس رسول خدا از تیر نگاه شامیان در امان بماند.


📚منابع:

🔹مقتل الحسین، ص۳۴۸

🔹بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۸۰

(به خاطر رفتار مردم شهرهای مسیر) شرایط برای مأموران بنی‌امیه سخت شده بود و آنان چاره‌ای جز ادامه راه نداشتند پس‌از چندی به منطقه سیبور وارد شدند، جوانان هم‌داستان شده بودند که از ورود امویان جلوگیری کنند، پیرمردی از هواداران عثمان گفت: از #فتنه پرهیز کنید که خداوند #فتنه را نمی‌پسندد، این سرا در تمام سرزمین‌ها گردانده‌اند و هیچ‌کس با ایشان مخالفت نکرده‌است! بگذارید از سرزمین شما نیز بگذرند.

جوانان گفتند به خدا سوگند! هرگز اجازه نخواهیم داد [به شهر وارد شوند] آنگاه با شتاب پل ارتباطی منطقه را تخریب کرده و به خونخواهی امام (ع) لباس رزم پوشیدند و به کارزار پرداختند و تعدادی از آنان کشته شدند، ام‌کلثوم با مشاهده رشادت و جوانمردی مردان سیبور فرمود: خداوند آب را بر آن‌ها گوارا و خوراک‌شان را ارزان و ستمکاران را از آن‌ها بازدارد

🔹 مأموران سرخورده و تشنهٔ اموی ناچار راه حماة را پیش گرفتند و چون در آن شهر نیز دربها را به روی خود بسته و صدای همهمه‌ی مردم را شنیدند که قصد جنگ و جدال با آن‌ها را دارند راه هرمز را در پیش گرفتند!

اما در حمص نیز شرایط سخت بر علیه بنی‌امیه بود لذا مأموران عبیدالله با شتاب به سوی بعلبک روانه شدند.

به فرمان والی مردم درحالی‌که پرچم‌هایی را با خود حمل می‌کردند به استقبال کاروان اسرا آمدند و فرزندان خود را نیز برای تماشا به‌همراه آوردند.

در این منزل شرایط بسیار مناسبی برای عیش و عشرت غارتگران و تجاوز پیشگان بنی‌امیه فراهم‌آمده بود و هیچ کدام از تجلیّات نهضت حسینی و حقایقی که سایر مردم را در کوتاه‌ترین زمان دگرگون می‌ساخت و موجب می شد هر لحظه بر نفرت عمومی از دستگاه اموی افزوده شود، کوچک‌ترین حرکتی در فریب‌خوردگان دنیا در این شهر به وجود نیاورده بود.

 با استقرار کاروان در بعلبک بساط هرزگی گرم شد و رامشگران و نوازشگر می‌نواختند.

 ام‌کلثوم با مشاهده شادابی و نشاط آن‌ها از اسارت و پریشانی خاندان وحی، ایشان را نفرین نمود و فرمود: خداوند عمران و آبادانی آن‌ها را نابود کند و آب آن‌ها را شیرین نگرداند و دست ستمکاران را از آن‌ها کوتاه نکند اگر دنیا آکنده از عدل‌وداد باشد ایران اینان را جز ستمگری بهره‌ای نرساند.


 منابع:

مقتل ابو مخنف، ص۱۱۶-۱۱۷ / الدمعة الساکبه، ج۵، ص۶۸ / معالی السبطین، ج۲،ص۱۳۲ / بحارالانوار، ج ۴۵، ص۱۲۶ / زخّار (قمقام)، ص ۵۵ / بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۷۵-۲۷۶

سرزمین دیگری که برای اقامت برگزیده شد دامنه جبل جوشن در شهر حلب بود. آن‌جا پر از درد و رنجی گران برای آل‌محمد(ص) بود. خستگی‌های سفر، پریشانی‌های بهت‌آور و اندوه و غم‌هایی که جز خاندان رسالت تحمل آن را نداشتند، آثار و عارضه‌هایی را برجا می‌گذاشت، در دامنه این کوه محسن بن الحسین که در پهلوی مادر بود سقط شد تا بلندای حلب آدرس و نشانه حماسه‌ی حسینی باشد و مشهد السقط او زیارتگاه اهل ایمان و رسواگر طواغیت آل ابوسفیان باشد، مادر بزرگوار محسن که از درد به خود می‌پیچید از کارگرانی که در معدن مس حلب کار می‌کردند آب‌ونان طلب کرد، اما او را دشنام دادند و بانوی خیمه‌گاه حسینی با قلب دردمند خود ایشان را نفرین کرد. اسرای آل‌محمد با گذشتن از حلب به قنّسرین وارد شدند...

در منزلى به نام قِنَّسرین (شهرى در شام، به فاصله یک روز راه از حَلَب در مسیر حِمْص) فرود آمدند، راهبى مسیحی از دِیْرش به سوى سر، حرکت کرد و نورى را دید که از دهان آن، ساطع بود و به آسمان مى رفت.

راهب مسیحی، ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِیرش برد و بدون آن که شخصى را ببیند، صدایى شنید که مى‌گفت:

«خوشا به حالت ! خوشا به حال آن که قَدر این سر را شناخت!» راهب، سرش را بلند کرد و گفت پروردگارا! به حقّ عیسى، به این سر بگو که با من سخن بگوید.

سر به سخن آمد و گفت:

«اى راهب ! چه مى خواهى؟».

گفت: تو کیستى؟

گفت:انا بن ال محمد المصطفی و انا بن‌علی المرتضی انا بن فاطمةالزهرا الل مقتول و به کربلا و مظلوم انا العطشان... «من فرزند محمّدِ مصطفى و پسر علىِ مرتضى هستم. پسر فاطمه زهرا و مقتول کربلایم. من مظلوم و تشنه کامم» و ساکت شد.

راهب صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمى دارم تا بگویى: «من ، شفیع تو در روز قیامت هستم»

سر به سخن درآمد و گفت: «به دین جدّم محمّد درآى»

راهب گفت: گواهى مى دهم که خدایى جز خداوند نیست و گواهى مى دهم که محمّد پیامبر خداست. آن گاه حسین علیه السلام پذیرفت که شفاعتش کند. صبحدم آن قوم، سر و دِرهم ها را گرفتند و چون به وادى رسیدند دیدند که درهم ها سنگ شده است.

سپس کاروان به راه خود ادامه داد و بعد از توقفی کوتاه در معرة النعمان به شیزر وارد شد در این منطقه مردم با هدایت مردی کهنسال از قوم خود که فریاد می‌زد این سر حسین‌بن‌علی است تصمیم گرفتند با نیروهای کوفی مقابله کنند و مأمورین عبیدالله با درک خطر بزرگی که در کمین آن‌هاست به‌سرعت راه کفر طالب را پیش گرفتند، مردم آن سرزمین نیز آنان را نپذیرفتند و حتی از دادن آب به ایشان خودداری کرده و گفتند به شما قطره آب نمی‌دهیم همان‌طوری که آب را از حسین و اصحابش منع کردید.


منابع:

مناقب آل ابی طالب، تألیف ابن شهر آشوب مازندرانی ج ۴ ص ۶٠

بحار الأنوار تألیف علامه مجلسی : ج ۴۵ ص۳۰۳

معجم البلدان، ج۲،ص۱۸۸

مقرّم(مقتل الحسین)، ص۴۴۵

بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۷۳ـ۲۷۴

مختصر درباره ای از ما

مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)
مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

دسته بندی ها

حدیث هفته

حدیث 135

حضرت فاطمه سلام الله علیها

فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.

خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.

کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣

بایگانی