شب سه شنبه؛ تجمع برخی از طرف داران اهل بیت علیه السلام
همان شب تعدادی از اصحاب پیامبر برای تغییر دادن وضع به وجودآمده گرد هم آمدند. آنها عبارت بودند از: بَراء بن عازب، مقداد، سلمان، ابوذر، عمار، حُذَیفه، ابوالهِیثم بن تیهان و عُبادة بن ثابت. بنا به نقل ابن ابی الحدید، در آن شب، حذیفه از وجود دیدگاهی مبنی بر لزوم بازگرداندن مسئله خلافت به شورا در میان مهاجران خبر داد و ابی بن کعب را نیز شاهد مدعایش معرفی کرد و هنگامی که آن گروه به در خانة ابی بن کعب رفتند، وی در را نگشود، اما سخن حذیفه را تأیید کرد (همان، ج2، ص51؛ ج1، ص220).
روز سه شنبه
الف. صبح سه شنبه؛ تثبیت بیعت سقیفه
صبح روز پس از رحلتِ رسول خدا صل الله علیه و آله عمر و ابوعبیده جراح به ابوبکر برخورد کردند، درحالی که لباس هایی را دور گردن خود انداخته و برای فروش آنها، راهی بازار بود! آنها وی را از انجام این کار منصرف کردند و به وی گفتند: تو خلیفة مسلمانان هستی. از این رو، برای وی از بیت المال مقرری تعیین نمودند (ابن سعد، 1376ق، ج 3، ص 184ـ185) تا وی به جای پرداختن به کسب و کار، به انجام امور مسلمانان مشغول شود! سپس عمر گفت: من منصب قضاوت را بر عهده می گیرم. ابوعبیده نیز مسئلة غنایم را عهده دار گردید (همان). آنان پس از تقسیم این مقام ها در بین خود، به سمت مسجد به راه افتادند. ابوبکر بر منبر رسول خدا نشست و عمر به ایراد سخنرانی پرداخت و در پایان آن، از مردم خواست مجدداً با ابوبکر به عنوان خلیفة مسلمانان بیعت کنند (ابن عبدالرزاق، بی تا، ج5، ص438). پس از اتمام بیعت، ابوبکر نیز سخنانی ایراد کرد. ظاهراً این دو سخنرانی و بیعتِ مجددِ مردم از صبح تا ظهر به طول انجامید؛ زیرا ابوبکر در پایان سخنان خود، خطاب به مردم گفت: خداوند شما را مورد رحمت خویش قرار دهد. برخیزید و نماز خود را بخوانید» (ابن هشام، 1355ق، ج4، ص311؛ طبری، 1387ق، ج2، ص450). نکتة ظریف این سخن آن است که ابوبکر نه تنها خود را امام جماعت آنان معرفی نکرد، بلکه در هیچ منبعی نیز به اقامة نماز جماعت در این ایام به امامت وی اشاره نکرده است، در حالی که یکی از مهم ترین علل انتخاب ابوبکر به خلافت، در میان منابع اهل تسنن، ادعای امامت جماعت وی در روزهای پایانی عمر پیامبر صل الله علیه و آله است (مرتضی عاملی، 1426ق، ج32، ص301).
ب. عصر سه شنبه؛ نماز مسلمانان بر پیکر پیامبر صل الله علیه و آله
در حالی که سیره و سنت پیامبر خدا صل الله علیه و آله اهتمام بر تشییع سریع جنازة مسلمانان (نووی، بی تا، ج5، ص271؛ ابن قدامه، بی تا، ج2، ص271؛ ابن حزم، بی تا، ج5، ص154)، اصرار بر حضور و اقامة نماز جماعت بر اموات و تشویق مسلمانان به حضور گسترده در این گونه مراسم (بکری، 1418ق، ج2، ص150) بود و حتی گاه به هنگام رفتن به جنگ، در حالی که سلاح برداشته و زره پوشیده بودند، رفتن را به تأخیر می انداختند و بر جنازه حاضر می شدند و بر آن نماز می گذاردند و سپس حرکت می کرند (واقدی، 1409ق، ج1، ص214)، منابع حکایت از آن دارند که عصر روز سه شنبه برخی از حاضران سقیفه پس از اقامة نماز روزانه، برای تجهیز پیامبر صل الله علیه و آله به منزل ایشان روی آوردند (ابن هشام، 1355ق، ج4، ص312). اما به نقل شیخ مفید و ابن شهرآشوب، بسیاری از مهاجران و انصار در نماز و مراسم تدفین رسول خدا صل الله علیه و آلهحضور نداشتند و دلیل آن سرگرمی آنها به انتخاب خلیفه بود (مفید، 1413ق، ج1، ص189؛ ابن شهر آشوب، 1410ق، ج1، ص297).
ابن ابی شیبه (م 235ق) نیز به حضور نداشتن ابوبکر و عمر در تدفین پیامبر تصریح دارد. او به صورت ضمنی، به حضور نداشتن انصار نیز اشاره می نماید.
ادامه دارد....
در سقیفه، ابوبکر سخنرانی کرده و در آخر گفت: من به خلافت عمر یا ابوعبیده راضی ام». برخی از انصار گفتند: امیری از ما و امیری از شما. هرگاه یکی مُرد آن دیگری امیر شود و به همین صورت، یک امیر از ما و پس از مرگش امیری از شما. ابوبکر این سخن را نپذیرفت و گفت: امارت از ما و وزارت از شما. حُباب بن منذر، که این سخن را شنید، برخاست و گفت: ای انصار، خلافت را از دست ندهید و به دیگران راضی نشوید؛ چون پایه های این حکومت را شما استوار ساختید، و اگر می گویید مهاجران با ما مخالفت می کنند حداکثر راضی شوید به اینکه امیری از ما و امیری از آنها باشد. عمر در جواب وی گفت: دو شمشیر در یک غلاف جای نمی گیرد. نزاع بالا گرفت و بشیر بن نعمان از اوس، که به سعدبن عُباده از خزرج حسادت می ورزید، از روی حسادت و اینکه مبادا خلافت به سعدبن عباده برسد، طی سخنانی انصار را به بیعت با ابوبکر فراخواند. ابوبکر نیز از مردم خواست با عمر یا ابوعبیده بیعت کنند، اما آن دو نپذیرفته، ابوبکر را اولی به این امر دانسته، خواستار بیعت با وی شدند. در این هنگام، بشیر بن سعد بر آنان پیشی گرفت و با ابوبکر بیعت کرد. به دنبال این امر، اوسیان حاضر در جلسه نیز از ترس اینکه مبادا خلافت به خزرجیان برسد با ابوبکر بیعت کردند (ر.ک. همان، ص 219ـ222).
و. بیعت گرفتن از سایران
پس از آنکه گروهی از حاضران در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند، عده ای برای تثبیت آن به راه افتادند. ابن ابی الحدید به نقل از بَراء بن عازِب می نویسد: عده ای از بنی هاشم مشغول غسل رسول خدا صل الله علیه و آله بودند و من از شدت غصه و ناراحتیِ مصیبت واردشده و از ترس اینکه مبادا خلافت را از دست بنی هاشم خارج سازند، بین این گروه و مسجد در رفت و آمد بودم. در این اثناء خبر رسید که عده ای در سقیفه اجتماع کرده اند. ناگهان عمر و ابوبکر غیبشان زد. سپس خبر رسید که با ابوبکر بیعت کرده اند. طولی نکشید که عمر، ابوعبیده جراح و عده ای از اهل سقیفه را به همراه ابوبکر دیدم که به راه افتاده اند و هر که را می بینند دستش را گرفته، به عنوان بیعت به دست ابوبکر می دهند، خواه راضی به چنین عملی باشد یا از آن اکراه داشته باشد. به سرعت خود را به بنی هاشم رساندم. آنان در را (برای غسل دادن رسول خدا صل الله علیه و آله) به روی خود بسته بودند. با شدت تمام در را کوبیدم و با فریادی بلند آنان را از بیعت مردم با ابوبکر آگاه ساختم (ابن ابی الحدید، 1337، ج1، ص219).
عمر، ابوعبیده، ابوبکر و همرانشان وارد مسجد النبی شدند، درحالی که عمر مرتب اطراف ابوبکر می دوید و فریاد می زد: مردم با ابوبکر بیعت کرده اند! (همان، ج2، ص56) سپس ابوبکر بر منبر رسول خدا صل الله علیه و آله نشسته خطبه ای خواند (همان). ابوذر، که از مسئلة بیعت آگاهی یافته بود، به مسجد رفت و طیّ سخنانی مردم را به اطاعت از حضرت علی علیه السلام فراخواند (فرات کوفی، 1410ق، ص81).
در این هنگام، قبیلة بنی اسلم»، از اعراب خارج مدینه (طبری، 1387ق، ج3، ص222)، که برای تأمین آذوقه وارد مدینه شده بودند، با بیعت گیران برخورد کردند. عمر به اطلاع آنان رساند که اگر در بیعت گرفتن یاری شان کنند در عوض، آذوقة آنان را تأمین خواهد نمود. آنان نیز پذیرفته، چوب به دست به راه افتادند. تعداد آنها به حدی زیاد بود که کوچه های اطراف مسجد النبی از آنان پر گردید (همان). آنان هر که را می دیدند، گرفته، به زور و کشان کشان برای بیعت نزد ابوبکر می آوردند (مفید، 1413ق، ص59). این روندِ بیعت گیری تا شب ادامه یافت و با فرارسیدن شب، آنها به منازل خود بازگشتند (ابن ابی الحدید، 1337، ج6، ص19).
ادامه دارد...
روز دوشنبه
الف. رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله
رسول خدا روز دوشنبه هنگام زوال (ظهر) (ابن سعد، 1376ق، ج2، ص273؛ یعقوبی، بی تا، ج2، ص113؛ نیز ر.ک. ابن هشام، 1355ق، ج4، ص304؛ بلاذری، 1417ق، ج2، ص232) درحالی که سر آن حضرت بر دامان امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام بود (ابن سعد، 1376ق، ص 226-264؛ مفید، 1413ق، ج1، ص186؛ ابن شهرآشوب، 1376ق، ج1، ص203)، چشم از جهان فرو بستند. با وجود شهرتِ دوشنبه به عنوان روز رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، در تاریخ رحلت آن حضرت اختلاف نظر وجود دارد. علمای بزرگ شیعه، همچون شیخ مفید و شیخ طوسی آن را 28 صفر می دانند (مفید، 1413ق، ص189؛ طوسی، 1411ق، ص790). اما واقدی، ابن سعد، بلاذری، مرحوم کلینی، شیخ طوسی- در قول دیگرش- و خلیفة بن خیاط تاریخ رحلت ایشان را دوازدهم ربیع الاول ذکر کرده اند (واقدی، 1409ق، ج3، ص1120؛ ابن سعد، 1376ق، ج2، ص272-273؛ بلاذری، 1417ق، ج2، ص244؛ کلینی، 1363، ج1، ص439؛ طوسی، 1414ق، ص266؛ ابن خیاط، 1415ق، ص46). بر اساس روایت کتاب تاریخ اهل البیت علیه السلام به نقل از امام رضا علیه السلام (تاریخ اهل بیت،1410ق، ص68) و نقل اربلی از امام باقر علیه السلام (اربلی، بی تا، ج1، ص13) و نقل طبری از ابو مخنف (طبری، 1387ق، ج2، ص442) و نقل یعقوبی (یعقوبی، بی تا، ج2، ص113)، تاریخ وفات رسول خدا صل الله علیه و آله دوم ربیع الاول بوده و برخی از محققان معاصر همین قول را ترجیح داده اند (یوسفی غروی، 1417ق، ج3، ص702)ب. غسل رسول خدا صلی الله علیه و آله و نماز بر ایشان توسط امیرالمؤمنین علیه السلام
برخی از محققان پس از ارائة احادیث متعدد در باب چگونگی و همچنین حاضران در مراسم تغسیل پیامبر، این گونه نتیجه گیری می کنند که پس از رحلت رسول خدا صل الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام به تنهایی مشغول غسل ایشان شد و هیچ کس با ایشان (بجز در آوردن آب) در این کار مشارکت نداشت (ابن شهرآشوب، 1376ق، ج1، ص205؛ نیز ر.ک. مرتضی عاملی، 1426ق، ج33، ص17-25). پس از غسل، بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله را کفن کردند و امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام تنها بر بدن ایشان نماز خواندند، درحالی که سایر مردم مشغول به امر خلافت بودند (مفید، 1413ق، ج1، ص191). با توجه به دستور رسول خدا صل الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام مبنی بر رها نساختن بدن ایشان از زمان رحلت تا زمان دفن، می توان نتیجه گرفت که زمان غسل با فاصلة اندکی پس از رحلت و به هنگام زوال بوده است.
ج. اقامة نماز ظهر
معلوم نیست این نماز به امامت چه کسی برگزار شده، ولی ـ چنان که در ادامه خواهد آمد ـ قطعاً ابوبکر حضور نداشته است؛ زیرا وی آن هنگام در مدینه نبود. مولای متقیان علی علیه السلام هم مشغول به امور رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، و شاید همین مسئلة امامت نماز ظهر بود که موجب شد برخی به دنبال تعیین خلیفه بیفتند.
د. ورود ابوبکر به مدینه
ابوبکر همسری از زنان انصار به نام حبیبة بنت خارجة بن زید (ر.ک. ابن عبدالبر، 1415ق، ج4، ص396؛ ابن اثیر، 1409ق، ج6، ص60؛ عسقلانی، بی تا، ج 8، ص 80) اختیار کرده بود و اتفاقاً در آن ایام، به منزل وی رفته بود (بلاذری، 1417ق، ج2، ص232؛ ابن اثیر، 1409ق، ج6، ص60؛ عسقلانی، بی تا، ج8، ص80) که در منطقه ای خارج از محدودة مرکزی مدینه به نام سُنْح» قرار داشت. چون خبر شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه شایع گشت و به گوش ابوبکر رسید، سوار بر اسبی شد و به سرعت خود را به مسجدالنبی رساند و برای اطمینان از صحت این واقعه، مستقیم به منزل عایشه رفت (ر.ک. ابن سعد، 1376ق، ج2، ص265).
ه . تشکیل اجتماع سقیفة بنی ساعده
عصر روز دوشنبه و پس از اقامة نماز ظهر، انصار در سقیفة بنی ساعده» اجتماع کردند و گفتند: پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، امر را بر عهدة سعد بن عباده می گذاریم. سعد، رئیس قبیلة خزرج، که در آن هنگام مریض بود، خطبه ای خواند و پسران یا پسرعموهایش آن را با صدای بلند برای دیگران تکرار می کردند. وی در آن خطبه، به پیشگامی انصار در پذیرش اسلام و حمایت از پیامبر صلی الله علیه و آله اشاره نمود و افزود: خلافت حق شماست، پس آن را محکم برای خود نگاه دارید. انصار او را تأیید کردند و گفتند: اگر مهاجران نپذیرفتند و در جواب ما گفتند ما از بستگان رسول خدا هستیم، چه کنیم؟ برخی پاسخ دادند: می گوییم: امیری از شما و امیری از ما امور را اداره کنند و به کمتر از این هرگز راضی نخواهیم شد (همان، ص 218(.
عُوَیم بن ساعده، که از قبیلة اوس بود، به این امر (خلافت سعد بن عباده که خزرجی بود) اعتراض کرد. در نتیجه، او را از سقیفه بیرون انداختند (ابن ابی الحدید، 1337، ج6، ص19(.
او در راه به مَعْن بن عدی بلوی» برخورد و ماجرا را برای وی بازگو نمود. معن بن عدی از هم پیمانان قبیلة اوس بود و عُوَیم بن ساعده نیز توسط پیامبر، برادر دینی عمر بن خطاب گردیده بود (بلاذری، 1417ق، ج1، ص319؛ عسقلانی، بی تا، ج4، ص620). ابن ابی الحدید به نکته ای جالب توجه اشاره می کند: این دو از دوستان ابوبکر بودند و وی را دوست داشتند اما بغض و عداوت سعد بن عباده را در دل داشتند (ابن ابی الحدید، 1337، ج6، ص19). به همین سبب عُوَیْم با خلافت سعد بن عباده در شورا مخالفت کرد. سپس آن دو نزد عمر رفتند. مَعْن بن عَدی تمام آنچه را از عُوَیم بن ساعده شنیده بود برای عمر تعریف کرد (یوسفی غروی، 1417ق، ج4، ص20). عمر با نگرانی نزد ابوبکر رفت وی را خبردار کرد. آنها در راه به ابوعبیده جراح برخوردند و هر پنج نفر با سرعت به طرف سقیفه به راه افتادند (طبری، 1387ق، ج3، ص219(.
ادامه دارد...
با رحلت غمبار رسول خدا صلوات الله علیه حوادث تلخ دیگری رخ داد که نوک اصلی پیکان این حوادث متوجه اهلبیت رسول خدا بود. تجمع تعدادی از مهاجران و انصار در سقیفه، سرآغاز شکلگیری جریان انحراف مسیر خلافت بود؛ جریان اما به اینجا ختم نشد و پیامدهای آن، حتی در شکل هجوم به خانه برترین بانوی هستی و مصدومیت و سپس شهادتش بروز یافت. در فاصله اندک میان اجتماع سقیفه و شهادت حضرت فاطمه حوادثی رخ داده که مستقیم یا غیرمستقیم با شهادت آن حضرت مرتبط است. تاکنون پژوهشهای متعددی در خصوص رخداد سقیفه و پیامدهای آن به نگارش درآمده، اما در خصوص تاریخ و ترتیب حوادثی که منتهی به شهادت صدیقه طاهره شد اثری درخور توجه به چشم نمیخورد. با توجه به اینکه گزارشهای تاریخی نیز معمولا به تاریخ دقیق حوادث یادشده نپرداخته، در این نوشتار که توسط سیدعلی حسینپور /دانش پژوه دکتری تاریخ تشیع اثنی عشری و محمدرضا جباری / دانشیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی تهیه شده، تلاش شده است با بررسی مجموعه شواهد و قراین تاریخی ـ روایی موجود، به تصویری دقیق و نزدیک به واقع در اینباره دست یابیم.
مقدمه
امروزه تصور رایج در محافل شیعه آن است که حوادث منتهی به شهادت حضرت فاطمه علیها السلام همچون هجوم به خانة آن حضرت و آتش زدن درِ خانة ایشان و مصدومیتش تنها سه روز پس از رحلت پیامبر صل الله علیه و آله رخ داده و بر این اساس، مدت مصدومیت تا شهادت حضرت صدیقه طاهره علیها السلام را قریب 72 یا 92 روز می دانند.
چنین ترتیبی دارای اشکالات متعدد است. برای نمونه، می توان به این موارد اشاره کرد: با وجود آن همه مهاجر و انصار حاضر در مدینه، چرا هیچ یک اقدامی عملی برای بازگرداندن خلافت به امیرمومنان علیه السلام نکردند؟ چرا همگان تنها نظاره گر حمله به خانة صدیقه طاهره علیها السلام بودند؟ آیا سکوت تمامی آنان به هنگام غصب فدک، معقول است؟ امیرالمؤمنین علیه السلام همسرش را با وجود سقط جنین و ضعف جسمی ناشی از مصدومیت، برای یاری طلبی، شب های متوالی به در خانه ساکنان مدینه برد؟ با توجه به فاصلة دو ماه و نیم یا سه ماه و نیم بین مضروب شدن حضرت صدیقه طاهره علیها السلام تا شهادت ایشان، آیا امکان ندارد مسئلة دیگری موجب شهادت ایشان شده باشد؟
شواهد، حکایت از تأخیر حوادثی دارد که امروزه به باور عمومی در جامعة ما، تنها چند روز پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله اتفاق افتاده است. نتیجة این پژوهش با صرف نظر از ابعاد علمی و تاریخی، تثبیتِ هرچه بیشترِ استناد شهادت حضرت زهرا علیها السلام به مصدومیتِ ناشی از هجومِ غاصبانِ خلافت به خانه آن حضرت است.
اکنون پرسش
این است که تاریخ و ترتیب حوادثِ پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، که منجر
به شهادت فاطمه علیها السلام شد، چگونه بوده است؟
با بررسی و چینش شواهد تاریخی و روایی، به پاسخ درستی برای این پرسش ها دست یابیم که هجوم به خانة حضرت فاطمه زهرا علیها السلام، مدت بیماری و در نهایت، شهادت آن حضرت در چه تاریخی رخ داده و ترتیب حوادثِ منجر به شهادت آن حضرت چگونه بوده است؟ وجود قراینی چند حکایت از آن دارد که هجوم به خانة فاطمه زهرا علیها السلام بر خلاف تصور رایج، بلافاصله پس از رحلت رسول خدا صل الله علیه و آله رخ نداده است. برای نمونه، گزارش های مربوط به حالات حضرت فاطمه علیها السلام پس از رحلت رسول خدا صل الله علیه و آله، همچون زیارت مکرّرِ قبورِ شهدای احد، چگونگیِ آمدن به مسجد برای ایراد خطبه پس از غصب فدک، رفتن شبانه به در خانة مهاجران و انصار، همه حکایت از سلامت آن حضرت در دهه های پس از رحلت پدر دارد. همچنین گزارش مربوط به بازگشت بریدة بن حصیب اسلمی (پس از همراهی با سپاه اسامه) و اعلامِ اینکه تا وقتی علی علیه السلام بیعت نکند من بیعت نخواهم کرد» نیز حکایت از آن دارد که بیعت گیری از امام علی علیه السلام تا بازگشت سپاه اسامه به تأخیر افتاده است. اما بر فرضِ تأخیر هجوم، این واقعة شوم در چه تاریخی رخ داده است؟ در این مقاله، با ارائة مستنداتی، به این نتیجه رسیدیم که هجوم به خانه فاطمه زهرا علیها السلام قریب 50 روز پس از رحلت رسول خدا صل الله علیه و آله رخ داده و پس از آن، حضرت فاطمه علیها السلام به مدت 40 روز در بستر بیماری بودند، تا آنکه سه ماه پس از رحلت پدرشان به شهادت رسیدند.
ادامه دارد...
مواد قرار داد را به این شکل نوشته اند :
1- حکومت به معاویه واگذار مى شود بدین شرط که به کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره خلفاى شایسته عمل کند .
امیرالمؤمنین یک منطقى دارد و آن منطق این است که مى گوید من به خاطر اینکه خودم خلیفه باشم یا دیگرى ، با اینکه خلافت حق من است قیام نمى کنم ، آن وظیفه مردم است ، من آن وقت قیام مى کنم که آن کسى که خلافت را بر عهده گرفته است کارها را از مجرا خارج کرده باشد ، در نهج البلاغه است : «و الله لاسلمن ماسلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا على خاصة». یعنى مادامى که ظلم فقط بر شخص من است که حق مرا از من گرفته اند ، و منهاى این سایر کارها در مجراى خودش است ، من تسلیمم ، من زمانی قیام مى کنم که کارهاى مسلمین از مجرا خارج شده باشد .
این ماده قرار داد این است و در واقع امام حسن اینچنین قرار داد مى بندد : مادامى که ظلم فقط به من است و مرا از حق خودم محروم کرده اند ولى آن غاصب متعهد است که امور مسلمین را در مجراى صحیح اداره کند من به این شرط حاضرم کنار بروم .
2- پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثه اى پیش آمد متعلق به حسین. این جمله مفهومش این است که این صلح یک مدت موقتى دارد، نه اینکه امام حسن گفت دیگر ما گذشتیم و رفتیم ، این تو و این خلافت، تا هر وقت هر کار مى خواهى بکن، نه، تا معاویه هست، این صلح تا زمان معاویه است ، شامل بعد از زمان معاویه نمى شود، پس معاویه حق ندارد براى بعد از زمان خودش توطئه اى بچیند و کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
3- معاویه در شام لعن و ناسزاى به امیرالمؤمنین را رسم کرده بود. این عمل زشت موقوف باشد: معاویه باید ناسزا به امیرالمؤمنین ولعنت بر او را در نمازها ترک کند و على را جز به نیکى یاد ننماید که این را هم معاویه تعهد و امضاء کرد. اینها روى على تبلیغ مى کردند، مى گفتند على را ما به این دلیل لعنت مى کنیم که - العیاذ بالله - او از دین اسلام خارج شده بود. آدمى که اینجا امضا مى دهد، لااقل این مقدار اتمام حجت بر او شده که تو اگر على را یک آدمى مى خوانى که واقعا مستحق لعن است پس چرا متعهد مى شوى که او را جز به نیکى یاد نکنى، و اگر مستحق لعن نیست و آن طور که متعهد شده اى درست است پس چرا اینطور عمل مى کنى؟! که بعد، این را هم زیر پا گذاشت و تا نود سال این کار ادامه پیدا کرد.
4- بیت المال کوفه که موجودى آن پنج میلیون درهم است مستثنى است و تسلیم حکومت شامل آن نمى شود و معاویه باید هر سال دو میلیون درهم براى حسن بفرستد این قید را کرده بودند براى همین که مى خواستند نیاز شیعیان را از دستگاه حکومت معاویه رفع کنند که اینها مجبور نباشند، و بدانند اگر نیازى داشته باشند مى شود خود امام حسن وامام حسین مرتفع کنند. و بنى هاشم را از بخششها و هدیه ها بر بنى امیه امتیاز دهد و یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهدایى که در کنار امیرالمؤمنین در جنگهاى جمل و صفین کشته شده اند تقسیم کند و اینها همه باید از محل خراج دارابجرد تأدیه شود. دارابجرد در اطراف شیراز است که خراج و مالیات این نقطه را به بنى هاشم اختصاص دادند .
5- مردم در هر گوشه از زمینهاى خدا، شام یا عراق یا یمن و یا حجاز، باید در امن و امن باشند و سیاهپوست و سرخپوست از امنیت برخوردار باشند و معاویه باید لغزشهاى آنان را نادیده بگیرد مقصود کینه توزیهایى است که به گذشته مربوط مى شود، چون اینها اغلب کسانى بودند که در گذشته با معاویه در صفین جنگیده اند و هیچکس را بر خطاهاى گذشته اش مؤاخذه نکند و مردم عراق را به کینه هاى گذشته نگیرد. اصحاب على در هر نقطه اى که هستند در امن و امان باشند و کسى از شیعیان على مورد آزاد واقع نشود و یاران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بیمناک نباشند و کسى ایشان را تعقیب نکند و صدمه اى بر آنان وارد نسازد، و حق هر حقدارى به او برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از آنان باز گرفته نشود. به قصد جان حسن بن على و برادرش حسین و هیچیک از اهل بیت رسول خدا توطئه اى در نهان و آشکار چیده نشود
این مواد ، مخصوصا ماده 5 و ماده 3 که مسئله لعن امیرالمؤمنین است - اگر چه از همان شرط اول تأمین شده زیرا وقتى که او متعهد میشود که به کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره خلفاى را شدین عمل کند، طبعا اینها در آن مستتر است، ولى مع ذلک اینها را که مى دانستند مورد توجه خاص معاویه است و بر خلاف عمل مى کند، براى اینکه بعدها هیچگونه تأویل و توجیهى در خصوص این کارها به کار نبرد، به طور خصوصى در مواد قرار داد گنجاندند و در هیچیک از آفاق عالم اسلام ارعاب و تهدیدى نسبت به آنان انجام نگیرد. خواستند نشان بدهند که ما از حالا به روش تو بد بین هستیم.
معاویه نماینده اى داشت به نام عبدالله بن عامر. او را با نامه اى که زیر آن را امضا کرده بود فرستاد نزد امام حسن و گفت شرایط همه همان است که تو مى گویى، هر چه تو در آن صلحنامه بگنجانى من آن را قبول دارم. امام حسن هم این شرایط را در صلحنامه گنجانید . بعد هم معاویه با قسمتهاى خیلى زیادى که من خدا و پیغمبر را ضامن قرار مى دهم ، اگر چنین نکنم چنان ، اگر چنین نکنم چنان، همه این شرایط را گفت و این قرار داد را امضا کردند .
بنابراین به نظر نمى رسد که در صلح امام حسن، در آن شرایطى که امام حسن مى زیست ایرادى باشد.
ادامه دارد....
حال فرض کنیم الان ما در مقابل تاریخ اینجور
قرار گرفته بودیم که معاویه آمد یک چنین کاغذ سفید امضایى براى امام حسن
فرستاد و چنین تعهداتى را قبول کرد، گفت تو برو کنار ، مگر تو خلافت را
براى چه مى خواهى؟ مگر غیر از عمل کردن به مقررات اسلامى است ؟ من مجرى
منویات تو هستم، فقط امر دائر است که آن کسى که مى خواهد کتاب و سنت الهى
را اجرا بکند من باشم یا تو. آیا تو فقط به خاطر اینکه آن کسى که این کار
را مى کند تو باشى مى خواهى چنین جنگ خونینى را بپا بکنى؟! اگر امام حسن
با این شرایط تسلیم امر نمى کرد، جنگ را ادامه مى داد، دو سه سال مى
جنگید، دهها هزار نفر آدم کشته مى شدند، ویرانیها پیدا مى شد و عاقبت امر
هم خود امام حسن کشته مى شد، امروز تاریخ ، امام حسن را ملامت مى کرد،
مى گفت در یک چنین شرایطى باید صلح مى کرد پیغمبر هم در خیلى موارد صلح کرد، آخر یک جا هم آدم باید صلح کند، آرى، اگر ما نیز در آن زمان بودیم مى
گفتیم غیر از این نیست که معاویه مى خواهد خودش حکومت کند، بسیار خوب خودش
حکومت کند، نه از تو مى خواهد که او را به عنوان خلیفه بپذیرى، نه از تو
مى خواهد که او را امیرالمؤمنین بخوانى، نه از تو میخواهد که با او
بیعت کنى، و حتى اگر بگویى جان شیعیان در خطر است، امضا مى کند که تمام
شیعیان پدرت على در امن و امان، و روى تمام کینه هاى گذشته اى که با آنها
در صفین دارم قلم کشیدم، از نظر امکانات مالى حاضرم مالیات قسمتى از مملکت
را نگیرم و آن را اختصاص بدهم به تو که به این وسیله بتوانى از نظر مالى
محتاج ما نباشى و خودت و شیعیان و کسان خودت را آسوده اداره کنى. اگر امام
حسن با این شرایط صلح را قبول نمى کرد امروز در مقابل تاریخ محکوم بود.
قبول کرد، وقتى که قبول کرد، تاریخ آن طرف را محکوم کرد. معاویه با آن
دستپاچگى که داشت تمام این شرایط را پذیرفت. نتیجه اش این شد که معاویه
فقط از جنبه سیاسى پیروز شد، یعنى نشان داد که یک مرد صد در صد سیاستمدارى
است که غیر از سیاستمدارى هیچ چیز در وجودش نیست، زیرا همینقدر که مسند
خلافت و قدرت را تصاحب کرد تمام مواد قرار داد را زیر پا گذاشت و به
هیچکدام از اینها عمل نکرد و ثابت کرد که آدم دغلبازى است، و حتى وقتى که
به کوفه آمد صریحا گفت: مردم کوفه! من در گذشته با شما نجنگیدم براى
اینکه شما نماز بخوانید، روزه بگیرید، حج بکنید، زکات بدهید، ولکن
لاتأمر علیکم من جنگیدم براى اینکه امیر و رئیس شما باشم. بعد چون دید
خیلى بد حرفى شد گفت اینها یک چیزهایى است که خودتان انجام مى دهید ، لازم
نیست که من راجع به این مسائل براى شما پافشارى داشته باشم. شرط کرده بود
که خلافت، بعد از او تعلق داشته باشد به حسن بن على، و بعد از حسن بن على
به حسین بن على. ولى بعد از هفت هشت سال که از حکومتش گذشت شروع کرد
مسئله ولایتعهدی یزید را مطرح کردن . شیعیان امیرالمؤمنین را که در متن قرار
داد بود که مزاحمشان نشود به حد اشد مزاحمشان شد و شروع کرد به کینه توزى
نسبت به آنها . واقعا چه فرقى هست میان معاویه و عثمان؟ هیچ فرقى نیست،
ولى عثمان کم و بیش مقام خودش را در میان مسلمین (غیر شیعه) حفظ کرد به
عنوان یکى از خلفاى راشدین که البته لغزشهایى هم داشته است، ولى معاویه از
همان اول به عنوان یک سیاستمدار دغلباز معروف شد که از نظر فقها و علماى
اسلام عموما (نه فقط ما شیعیان، از نظر شیعیان که منطق، جور دیگر است)
معاویه و بعد از او، از ردیف خلفا، از ردیف کسانى که جانشین پیغمبرند و
آمدند که اسلام را اجرا کنند به کلى خارج شدند و عنوان سلاطین وملوک و
پادشاهان به خود گرفتند .
بنابراین وقتى که ما وضع امام حسن را با
وضع امام حسین مقایسه مى کنیم مى بینیم که اینها از هیچ جهت قابل مقایسه
نیستند . جهت آخرى که خواستم عرض بکنم این است که امام حسین یک منطق بسیار
رسا و یک تیغ برنده داشت. آن چه بود؟ (من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام
الله . . . کان حقا على الله ان یدخله مدخله )... اگر کسى حکومت ستمگرى
را ببیند که چنین و چنان کرده است و سکوت بکند ، در نزد پروردگار گنهکار
است. اما براى امام حسن این مسئله هنوز مطرح نیست، براى امام حسن حداکثر
این مطرح است که اگر اینها بیایند، بعد از این چنین خواهند کرد. اینکه
(اگر بیایند بعد از این چنین مى کنند) غیر از این است که یک کارى کرده اند و
ما الان سند و حجتى در مقابل اینها بالفعل داریم .
این است که مى گویند صلح امام حسن زمینه را براى قیام امام حسین فراهم کرد . لازم بود که امام حسن یک مدتى کناره گیرى بکند تا ماهیت امویها که بر مردم مخفى و مستور بود آشکار شود تا قیامى که بناست بعد انجام گیرد ، ازنظر تاریخ قیام موجهى باشد . پس از همین قرار داد صلح که بعد معلوم شد معاویه پایبند این مواد نیست عده اى از شیعیان آمدند به امام حسن عرض کردند : دیگر الان این قرار داد صلح کأن لم یکن است - و راست هم مى گفتند زیرا معاویه آن را نقض کرد - و بنابراین شما بیایید قیام کنید . فرمود : نه ، قیام براى بعد از معاویه ، یعنى کمى بیش از این باید به اینها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن کنند ، آنوقت وقت قیام است . معنى این جمله این است که اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده مى بود و در همان موقعى قرار مى گرفت که امام حسین قرار گرفت قطعا قیام مى کرد . بنابراین از نظر هر سه عاملى که انگیزه هاى صحیح و مشروع و جدى قیام امام حسین بود ، وضع امام حسن با وضع امام حسین کاملا متفاوت و متغایر بود . از او تقاضاى بیعت مى کردند و از این بیعت نمى خواستند . (خود بیعت کردن یک مساله اى است). براى امام حسین از ناحیه مردم کوفه اتمام حجتى شده بود و مردم مى گفتند کوفه دیگر بعد از بیست سال بیدار شده است ، کوفه بعد از بیست سال معاویه غیر از کوفه قبل از بیست سال است ، اینها دیگر قدرشناس على شده اند ، قدرشناس امام حسن شده اند ، قدر شناس امام حسین شده اند ، نام امام حسین که در میان مردم کوفه برده مى شود اشک مى ریزند ، دیگر درختها میوه داده اند و زمینها سر سبز شده است ، بیا که آمادگى کامل است . این دعوتها براى امام حسین اتمام حجت بود . براى امام حسن بر عکس بود ، هر کس وضع کوفه را مشاهده مى کرد مى دید کوفه هیچ آمادگى ندارد . مسئله سوم مسئله فساد عملى حکومت است (فساد حاکم را عرض نمى کنم ، فساد حاکم یک مطلب است ، فساد عمل حکومت مطلب دیگرى است) . معاویه هنوز در زمان امام حسن دست به کار نشده است تا ماهیت آشکار گردد ، و تحت عنوان امر به معروف و نهى از منکر زمینه اى براى قیام باشد ، یا به اصطلاح تکلیفى بالفعل به وجود آید ، ولى در زمان امام حسین صد در صد اینچنین بود .
ادامه دارد....
امام حسن و امام حسین در سایر شرایط نیز خیلى با یکدیگر فرق داشتند . سه عامل اساسى در قیام امام حسین دخالت داشته است . هر کدام از این سه عامل را که ما در نظر بگیریم مى بینیم در زمان امام حسن به شکل دیگر است . عامل اول که سبب قیام امام حسین شد این بود که حکومت ستمکار وقت از امام حسین بیعت مى خواست : خذ الحسن بالبیعة اخذ شدیدا لیس فیه رخصة . حسین را بگیر براى بیعت ، محکم بگیر ، هیچ گذشت هم نباید داشته باشى ، حتما باید بیعت کند . از امام حسین تقاضاى بیعت مى کردند . از نظر این عامل ، امام حسین جوابش فقط این بود : نه ، بیعت نمى کنم ، و نکرد . جوابش منفى بود . امام حسن چطور ؟ آیا وقتى که قرار شد با معاویه صلح کند ، معاویه از امام حسن تقاضاى بیعت کرد که تو بیا با من بیعت کن ؟ (بیعت یعنى قبول خلافت) نه ، بلکه جزء مواد صلح بود که تقاضاى بیعت نباشد و ظاهرا احدى از مورخین هم ادعا نکرده است که امام حسن یا کسى از کسان امام حسن یعنى امام حسین، برادرها و اصحاب و شیعیان امام حسن آمده باشد با معاویه بیعت کرده باشد. ابدا صحبت بیعت در میان نیست. بنابر این مسئله بیعت که یکى از عواملى بود که امام حسین را وادار کرد مقاومت شدید بکند، در جریان کار امام حسن نیست .
عامل
دوم قیام امام حسین دعوت کوفه بود به عنوان یک شهر آماده. مردم کوفه بعد
از اینکه بیست سال حکومت معاویه را چشیدند و زجرهاى زمان معاویه را دیدند و
مظالم معاویه را تحمل کردند واقعا بیتاب شده بودند، که حتى مى بینید بعضى
(4) معتقدند که واقعا در کوفه یک زمینه صد در صد آماده اى بود و یک جریان
غیر مترقب اوضاع را دگرگون کرد. مردم کوفه هجده هزار نامه مى نویسند براى
امام حسین و اعلام آمادگى کامل مى کنند. حال که امام حسین آمد ومردم کوفه
یارى نکردند، البته همه مى گویند پس زمینه کاملا آماده نبوده، ولى از نظر
تاریخى اگر امام حسین به آن نامه ها ترتیب اثر نمى داد مسلم در مقابل
تاریخ محکوم بود، مى گفتند یک زمینه بسیار مساعدى را از دست داد. و حال
آنکه در کوفه امام حسن اوضاع درست بر عکس بود، یک کوفه خسته و ناراحتى بود، یک کوفه متفرق و متشتتى بود، یک کوفه اى بود که در آن هزار جور اختلاف
عقیده پیدا شده بود، کوفه اى بود که ما مى بینیم امیرالمؤمنین در روزهاى
آخر خلافتش مکرر از مردم کوفه و از عدم آمادگیشان شکایت مى کند و همواره
میگوید خدایا مرا از میان این مردم ببر و بر اینها حکومتى مسلط کن که
شایسته آن هستند تا بعد اینها قدر حکومت مرا بدانند. اینکه عرض مى کنم
«کوفه آماده» یعنى بر امام حسین اتمام حجتى شده بود، نمى خواهم مثل بعضى
ها بگویم کوفه یک آمادگى واقعى داشت و امام حسین هم واقعا روى کوفه حساب مى
کرد. نه ، اتمام حجت عجیبى بر امام حسین شد که فرضا هم زمینه آماده نباشد
او نمى تواند آن اتمام حجت را نادیده بگیرد. از نظر امام حسن چطور؟ از
نظر امام حسن اتمام حجت، بر خلاف شده بود، یعنى مردم کوفه نشان داده
بودند که ما آمادگى نداریم. آنچنان وضع داخلى کوفه بد بود که امام حسن
خودش از بسیارى از مردم کوفه محترز بود و وقتى که بیرون مى آمد - حتى وقتى
که به نماز مى آمد - در زیر لباسهاى خود زره مى پوشید براى اینکه خوارج و
دست پرورده هاى معاویه زیاد بودند و خطر کشته شدن ایشان وجود داشت، و یک
دفعه حضرت در حال نماز بود که به طرفش تیراندازى شد ، ولى چون در زیر
لباسهایش زره پوشیده بود ، تیر کارگر نشد ، والا امام را در حال نماز با
تیر از پا در آورده بودند .
پس ، از نظر دعوت مردم کوفه که بر امام
حسین اتمام حجتى بود - و چون اتمام حجت بود باید ترتیب اثر مى داد - در
مورد امام حسن ، بر عکس، اتمام حجت بر خلاف بوده و مردم کوفه تقریبا عدم
آمادگیشان را اعلام کرده بودند .
عامل سومى که در قیام امام حسین وجود داشت عامل امر به معروف و نهى از منکر بود ، یعنى قطع نظر از اینکه از امام حسین بیعت مى خواستند و او حاضر نبود بیعت کند ، و قطع نظر از اینکه مردم کوفه از او دعوت کرده بودند و اتمام حجتى بر امام حسین شده بود و او براى اینکه پاسخى به آنها داده باشد آمادگى خودش را اعلام کرد، قطع نظر از اینها، مسئله دیگرى وجود داشت که امام حسین تحت آن عنوان قیام کرد، یعنى اگر از او تقاضاى بیعت هم نمى کردند باز قیام مى کرد و اگر مردم کوفه هم دعوت نمى کردند باز قیام مى نمود. آن مسئله چه بود؟ مسئله امر به معروف و نهى از منکر، مسئله اینکه معاویه از روزى که به خلافت رسیده است، در مدت این بیست سال هر چه عمل کرده است بر خلاف اسلام عمل کرده است، این حاکم، جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم دیدند و مى بینید، احکام اسلام را تغییر داده است، بیت المال مسلمین راحیف و میل مى کند، خونهاى محترم را ریخته است، چنین کرده، چنان کرده، حالا هم بزرگترین گناه را مرتکب شده است و آن این که بعد از خودش پسر شرابخوار قمار باز سگباز خودش را به عنوان ولایتعهد تعیین کرده وبه زور سرجاى خودش نشانده است، بر ما لازم است که به اینها اعتراض کنیم، چون پیغمبر فرمود : «من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله ، ناکثاً عهده ، مخالفاً لسنة رسول الله ، یعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان ، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول ، کان حقاً على الله ان یدخله مدخله ، الا و ان هولاء قد لزموا طاعة الشیطان . . .» اگر کسى حاکم ستمگرى را به این وضع و آن وضع و با این نشانیها ببیند و اعتراض نکند به عملش یا گفته اش، آنچنان مرتکب گناه شده است که سزاوار است خدا او را به همان عذابى معذب کند که آن حکمران جائر را معذب مى کند. اما در زمان معاویه در اینکه مطلب بالقوه همینطور بود بحثى نیست. براى خود امام حسن که مسأله محل تردید نبود که معاویه چه ماهیتى دارد، ولى معاویه در زمان على علیه السلام معترض بوده است که من فقط مى خواهم خونخواهى عثمان را بکنم، و حال مى گوید من حاضرم به کتاب خدا و به سنت پیغمبر و به سیره خلفاى راشدین صد در صد عمل بکنم، براى خودم جانشین معین نمى کنم، بعد از من خلافت مال حسن بن على است و حتى بعد از او مال حسین بن على است، یعنى به حق آنها اعتراف مى کند، فقط آنها تسلیم امر بکنند (کلمه اى هم که در ماده قرار داده بود ، کلمه «تسلیم امر» است) یعنى کار را به من واگذار کنند، همین مقدار، امام حسن عجالتا کنار برود، کار را به من واگذار کند و من با این شرایط عمل مى کنم. ورقه سفید امضا فرستاد، یعنى کاغذى را زیرش امضا کرد، گفت هر شرطى که حسن بن على خودش مایل است در اینجا بنویسد، من قبول مى کنم، من بیش از این نمى خواهم که من زمامدار باشم والا من به تمام مقررات اسلامى صد در صد عمل مى کنم. تا آنوقت هم که هنوز صابون اینها به جامه مردم نخورده بود .
ادامه دارد....
تفاوت دومى که در کار بود، این بود که درست است که نیروهاى عراق یعنى نیروهاى کوفه ضعیف شده بود، اما این نه بدان معنى است که به کلى از میان رفته بود ، و اگر معاویه همین طور مى آمد یکجا فتح مى کرد ، بلا تشبیه آن طور که پیغمبر اکرم مکه را فتح کرد ، به آن سادگى و آسانى ، با این که بسیارى از اصحاب امام حسن به حضرت خیانت کردند و منافقین ز یادى در کوفه پیدا شده بودند و کوفه یک وضع ناهنجارى پیدا کرده بود که معلول علل و حوادث تاریخى زیادى بود .
یکى از بلاهاى بزرگى که در کوفه پیدا شد، مسئله پیدایش خوارج بود که خود
خوارج را امیرالمؤمنین معلول آن فتوحات بى بند و بار مى داند ، آن فتوحات
پشت سر یکدیگر بدون این که افراد یک تعلیم و تربیت کافى بشوند ، که در نهج
البلاغه هست : مردمى که تعلیم و تربیت ندیده اند ، اسلام را نشناخته اند و
به عمق تعلیمات اسلام آشنا نیستند ، آمده اند در جمع مسلمین ، تازه از
دیگران هم بیشتر ادعاى مسلمانى مى کنند .
به هر حال ، در کوفه یک
چند دستگى پیدا شده بود . این جهت را هم همه اعتراف داریم که دست کسى که
پایبند به اصول اخلاق و انسانیت و دین و ایمان نیست بازتر است از دست کسى
که پایبند این جور چیزهاست . معاویه در کوفه یک پایگاه بزرگى درست کرده بود
که با پول ساخته بود ، جاسوس هایى که مرتب مى فرستاد به کوفه ، از طرفى
پولهاى فراوانى پخش مى کردند و وجدانهاى افراد را مى خریدند و از طرف دیگر
شایعه پراکنى هاى زیاد مى کردند و روحیه ها را خراب مى نمودند . این ها همه
به جاى خود ، در عین حال اگر امام حسن ایستادگى مى کرد یک لشکر انبوه در
مقابل معاویه به وجود مى آورد ، لشکرى که شاید حداقل سى چهل هزار نفر باشد ،
و شاید - آنطور که در تواریخ نوشته اند - تا صد هزار هم امام حسن مى
توانست لشکر فراهم کند که تا حدى برابرى کند با لشکر جرار صد و پنجاه هزار
نفرى معاویه . نتیجه چه بود ؟ در صفین امیرالمؤمنین که در آن وقت نیروى
عراق بهتر و بیشتر هم بود ، هجده ماه با معاویه جنگید ، بعد از هجده ماه که
نزدیک بود معاویه شکست کامل بخورد آن نیرنگ قرآن سرنیزه بلند کردن را اجرا
کردند . اگر امام حسن مى جنگید ، یک جنگ چند ساله اى میان دو گروه عظیم
مسلمین شام و عراق رخ مى داد و چندین ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مى
شدند، بدون آن که یک نتیجه نهایى در کار باشد . احتمال این که بر معاویه
پیروز مى شدند آن طور که شرایط تاریخ نشان مى دهد نیست ، و احتمال بیشتر
این است که در نهایت امر شکست از آن امام حسن باشد . این چه افتخارى بود
براى امام حسن که بیاید دو سه سال جنگى بکند که در این جنگ از دو طرف چندین
ده هزار و شاید متجاوز از صد هزار نفر آدم کشته بشوند و نتیجه نهائیش یا
خستگى دو طرف باشد که بروند سر جاى خودشان ، و یا مغلوبیت امام حسن و کشته
شدنش در مسند خلافت . اما امام حسین یک جمعیتى دارد که همه آن هفتاد و دو
نفر است ، تازه آنها را هم مرخص مى کند ، مى گوید مى خواهید بروید، بروید
من خودم تنها هستم . آنها ایستادگى مى کنند تا کشته مى شوند ، یک کشته شدن
صد در صد افتخار آمیز .
پس این دو تفاوت عجالتا در کار هست ، یکى
اینکه امام حسن در مسند خلافت بود و اگر کشته مى شد ، خلیفه در مسند خلافت
کشته شده بود ، و دیگر این که نیروى امام حسن یک نیرویى بود که کم و بیش با
نیروى معاویه برابرى مى کرد و نتیجه شروع این جنگ این بود که این جنگ
مدتها ادامه پیدا کند و افراد زیادى از مسلمین کشته شوند بدون اینکه یک
نتیجه نهایى صحیحى به دنبال داشته باشد.
ادامه دارد...
تفاوتهاى شرایط زمان امام حسن ( ع ) و شرایط زمان امام حسین ( ع )
اولین تفاوت این است که امام حسن در مسند خلافت بود و معاویه هم به عنوان یک حاکم ، گو این که تا آن وقت خودش،خودش را به عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین نمى خواند ، و به عنوان یک نفر طاغى و معترض در زمان امیرالمؤمنین قیام کرد ، به عنوان این که من خلافت على را قبول ندارم ، به این دلیل که على کشندگان عثمان را که خلیفه بر حق مسلمین بوده پناه داده است و حتى خودش هم در قتل خلیفه مسلمین شرکت داشته است ، پس على خلیفه بر حق مسلمین نیست .
معاویه خودش به عنوان یک نفر معترض - و به عنوان یک دسته معترض - تحت عنوان مبارزه با حکومتى که بر حق نیست و دستش به خون حکومت پیشین آغشته است، قیام کرد . تا آن وقت ادعاى خلافت هم نمى کرد و مردم نیز او را تحت عنوان امیرالمؤمنین نمى خواندند ، همین طور مى گفت که ما یک مردمى هستیم که حاضر نیستیم از آن خلافت پیروى بکنیم.
امام حسن بعد از امیرالمؤمنین در مسند خلافت قرار مى گیرد . معاویه هم روز به روز نیرومندتر مى شود . به علل خاص تاریخى وضع حکومت امیرالمؤمنین در زمان خودش که امام حسن هم وارث آن وضع حکومت بود، از نظر داخلى تدریجا ضعیفتر مى شود به طورى که نوشته اند بعد از شهادت امیرالمؤمنین ، به فاصله هجده روز - که این هجده روز هم عبارت است از مدتى که خبر به سرعت رسیده به شام و بعد معاویه بسیج عمومى و اعلام آمادگى کرده است - معاویه حرکت مى کند براى فتح عراق. در این جا وضع امام حسن یک وضع خاصى است ، یعنى خلیفه مسلمین است که یک نیروى طاغى و یاغى علیه او قیام کرده است . کشته شدن امام حسن در این وضع یعنى کشته شدن خلیفه مسلمین و شکست مرکز خلافت . مقاومت امام حسن تا سر حد کشته شدن نظیر مقاومت عثمان بود در زمان خودش نه نظیر مقاومت امام حسین . امام حسین وضعش وضع یک معترض بود در مقابل حکومت موجود . اگر کشته مى شد - که کشته هم شد - کشته شدنش افتخار آمیز بود همین طور که افتخار آمیز هم شد . اعتراض کرد به وضع موجود و به حکومت موجود و به شیوع فساد و به این که این ها صلاحیت ندارند و در طول بیست سال ثابت کردند که چه مردمى هستند ، و روى حرف خودش هم آن قدر پافشارى کرد تا کشته شد . این بود که قیامتش یک قیام افتخار آمیز و مردانه تلقى مى شد و تلقى هم شد .
امام حسن وضعش از این نظر درست معکوس وضع امام حسین است ، یعنى کسى است که در مسند خلافت جاى گرفته است ، دیگرى معترض به او است ، و اگر کشته مى شد خلیفه مسلمین در مسند خلافت کشته شده بود ، و این خودش یک مساله اى است که حتى امام حسین هم از مثل این جور قضیه احتراز داشت که کسى در جاى پیغمبر و در مسند خلافت پیغمبر کشته شود . ما مى بینیم که امام حسین حاضر نیست که در مکه کشته شود . چرا ؟ فرمود : این احترام مکه است که از میان مى رود . به هر حال مرا مى کشند . چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بکشند که هتک حرمت خانه خدا هم شده باشد ؟ ! ما مى بینیم امیرالمؤمنین در وقتى که شورشیان در زمان عثمان شورش مى کنند، فوق العاده کوشش دارد که خواسته هاى آن ها انجام شود نه این که عثمان کشته شود . (این در نهج البلاغه هست) از عثمان دفاع مى کرد؛ که خودش فرمود: من این قدر از عثمان دفاع کردم که مى ترسم گنهکار باشم : «خشیتُ ان اکونَ آثِما» . ولى چرا از عثمان دفاع مى کرد؟ آیا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شدیدى که مى کرد، مى گفت من مى ترسم که تو خلیفه مقتول باشى . این براى عالم اسلام ننگ است که خلیفه مسلمین را در مسند خلافت بکشند ، بى احترامى است به مسند خلافت . این بود که مى گفت این ها خواسته هاى مشروعى دارند ، خواسته هاى این ها را انجام بده ، بگذار این ها برگردند بروند. از طرف دیگر امیرالمؤمنین نمى خواست به شورشیان بگوید کار نداشته باشید، حرفهاى حق خودتان را نگوئید، حالا که این سرسختى نشان مى دهد، پس شما بروید در خانه هایتان بنشینید که قهراً دست خلیفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود . این حرف را هم البته نمى زد و نباید هم مى گفت ، اما این را هم نمى خواست که عثمان در مسند خلافت کشته شود ، و آخرش هم علیرغم تمایل امیرالمؤمنین این امر واقع شد .
پس اگر امام حسن مقاومت مى کرد، نتیجه نهائیش آن طور که ظواهر تاریخ نشان مى دهد کشته شدن بود، اما کشته شدن امام و خلیفه در مسند خلافت. ولى کشته شدن امام حسین کشته شدن یک نفر معترض بود . این یک تفاوت شرایط زمان امام حسن (ع) بود با شرایط زمان امام حسین (ع).
ادامه دارد...
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در سخنرانی شب عاشورا:
در زیارتها عموماً و زیارت جامعه خصوصاً این دو عنصر محوری را به ما میآموزاند که هم شهادت، وسیله است و هدف نیست و هم اشک، وسیله است و هدف نیست؛ این از بیانات نورانی خود سالار شهیدان(سلام الله علیه) و ائمه دیگر است.
وجود مبارک حسین بن علی وقتی شهادت را ترسیم میکند میگوید شهید کارش این است که کشور را طیب و طاهر کند، طهارت یک کشور، طیب بودن یک کشور به خون پاک شهید است، شهادت آنقدر تواناست که یک کشور آلودهٴ قبل از انقلاب را طیب و طاهر کند. اگر کشور طیب و طاهر شد باید طبق بیان قرآن کریم میوه طیب و طاهر بدهد میوهٴ یک مملکت، عقل است و عدل، طهارت است و قداست، میوه یک نظام، انسانیت است. شهادت، وسیله است نه هدف.
اشک بر سیدالشهداء(سلام الله علیه) را وسیلهای برای مبارزه با دشمن درون و بیرون دانسته و اظهار داشتند: این اشکفروشی در حسینیه ها بسیار مقدس است مثل کسی که نیزه و شمشیر میفروشد منتها آن خریدار باید عُرضه داشته باشد از این اشک بهره ببرد. به ما گفتند بنال اما گفتند برای چه چیزی بنال، هرگز نگفتند اشک بریز، گفتند برای فلان کار اشک بریز؛ بنگرید که اشک هرگز هدف نیست. روایات فراوانی برای فضیلت گریه کردن هست در این شکّی نیست اما این وسیله است نه هدف، وقتی دعای کمیل را میخوانید میگویید «و سلاحه البکاء» این گریه، اسلحه است تا بیگانه را سر جای خود بنشاند، گریه برای گریه نیست، گریه برای حفظ نظام است، برای حفظ عفاف است، برای حفظ دین است، برای حفظ قرآن و عترت است، این اسلحه را به دست هر کسی نمیدهند اگر کسی گریه کرد و در این گریه یکی از این سه کار را انتخاب نکرد او سلاح و اسلحه خریده ولی با آن مبارزه نکرده اس
هرگز آنکه در کنار نمازشب گریه مناجاتی دارد آن هدف نیست وسیله است، آنکه در محفل حسینی گریه عاشورایی دارد آن وسیله است و هدف نیست. گریه اسلحه است وقتی اسلحه شد میتواند بگوید «سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم» ایران شد، عراق شد، سوریه شد، جای دیگر شد «حربٌ لمن حاربکم» از آغاز جریان کربلا تا پایانش همین حرف است. مگر در زیارت مسلمبنعقیل همین مطالب را عرض نمیکنیم که من آمدمِ توی مسلم را یاری کنم، الآن بیش از هزار سال است او شربت شهادت نوشید، مسلم چه حاجتی به یاری ما دارد؟ غیر از یاری مکتب مسلم؟! بنابراین گریهفروشی به نحو اسلحهفروشی است؛ گریه، شمشیر است، گریه، سپر و نیزه است، گریه، لباس رزمی است که انسان تن بکند چه گریه نماز شب که با دشمن درون میجنگد، چه گریه حسینیه که با دشمن بیرون میجنگد، آنکه بگرید و نیزه نگیرد گریه نکرده است اگر خواستیم بفهمیم گریه یعنی چه، به ما فرمودند: «و سلاحه البکاء».
وقتی به ما فرمودند زیارت وارث بخوانید یعنی چه؟ این زیارت وارث به ما درس علمالوراثه میدهد، از حضرت آدم گرفته تا حضرت خاتم(علیهم السلام) فرمود تو ارث بُردی. ارث لازم نیست کتاب و کتیبه باشد فرق جوهری ارثِ معنا و ارث مادی این است؛ در ارثِ مال تا مورّث نمیرد چیزی به وارث نمیرسد، در ارث عقل و عدل و علم تا وارث نمیرد چیزی به او نمیدهند. اگر کسی خواست از حسینبنعلی(ع) ارث ببرد تا خود انسان نمرده است ارث نمیبرد تا با مرگِ ارادی نمیرد شهوت و غضب را خاموش نکند، خواستههای خودش را خاموش نکند، چیزی به او نمیدهند این علمالوراثه است. اینکه میگویند زیارت وارث بخوانید یعنی شما هم مظهر این باشید شما هم از نوح و آدم و خاتم ارث ببرید. به ما هم گفتند علمالوراثه را در حسینیهها یاد بگیرید.
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣