حال فرض کنیم الان ما در مقابل تاریخ اینجور
قرار گرفته بودیم که معاویه آمد یک چنین کاغذ سفید امضایى براى امام حسن
فرستاد و چنین تعهداتى را قبول کرد، گفت تو برو کنار ، مگر تو خلافت را
براى چه مى خواهى؟ مگر غیر از عمل کردن به مقررات اسلامى است ؟ من مجرى
منویات تو هستم، فقط امر دائر است که آن کسى که مى خواهد کتاب و سنت الهى
را اجرا بکند من باشم یا تو. آیا تو فقط به خاطر اینکه آن کسى که این کار
را مى کند تو باشى مى خواهى چنین جنگ خونینى را بپا بکنى؟! اگر امام حسن
با این شرایط تسلیم امر نمى کرد، جنگ را ادامه مى داد، دو سه سال مى
جنگید، دهها هزار نفر آدم کشته مى شدند، ویرانیها پیدا مى شد و عاقبت امر
هم خود امام حسن کشته مى شد، امروز تاریخ ، امام حسن را ملامت مى کرد،
مى گفت در یک چنین شرایطى باید صلح مى کرد پیغمبر هم در خیلى موارد صلح کرد، آخر یک جا هم آدم باید صلح کند، آرى، اگر ما نیز در آن زمان بودیم مى
گفتیم غیر از این نیست که معاویه مى خواهد خودش حکومت کند، بسیار خوب خودش
حکومت کند، نه از تو مى خواهد که او را به عنوان خلیفه بپذیرى، نه از تو
مى خواهد که او را امیرالمؤمنین بخوانى، نه از تو میخواهد که با او
بیعت کنى، و حتى اگر بگویى جان شیعیان در خطر است، امضا مى کند که تمام
شیعیان پدرت على در امن و امان، و روى تمام کینه هاى گذشته اى که با آنها
در صفین دارم قلم کشیدم، از نظر امکانات مالى حاضرم مالیات قسمتى از مملکت
را نگیرم و آن را اختصاص بدهم به تو که به این وسیله بتوانى از نظر مالى
محتاج ما نباشى و خودت و شیعیان و کسان خودت را آسوده اداره کنى. اگر امام
حسن با این شرایط صلح را قبول نمى کرد امروز در مقابل تاریخ محکوم بود.
قبول کرد، وقتى که قبول کرد، تاریخ آن طرف را محکوم کرد. معاویه با آن
دستپاچگى که داشت تمام این شرایط را پذیرفت. نتیجه اش این شد که معاویه
فقط از جنبه سیاسى پیروز شد، یعنى نشان داد که یک مرد صد در صد سیاستمدارى
است که غیر از سیاستمدارى هیچ چیز در وجودش نیست، زیرا همینقدر که مسند
خلافت و قدرت را تصاحب کرد تمام مواد قرار داد را زیر پا گذاشت و به
هیچکدام از اینها عمل نکرد و ثابت کرد که آدم دغلبازى است، و حتى وقتى که
به کوفه آمد صریحا گفت: مردم کوفه! من در گذشته با شما نجنگیدم براى
اینکه شما نماز بخوانید، روزه بگیرید، حج بکنید، زکات بدهید، ولکن
لاتأمر علیکم من جنگیدم براى اینکه امیر و رئیس شما باشم. بعد چون دید
خیلى بد حرفى شد گفت اینها یک چیزهایى است که خودتان انجام مى دهید ، لازم
نیست که من راجع به این مسائل براى شما پافشارى داشته باشم. شرط کرده بود
که خلافت، بعد از او تعلق داشته باشد به حسن بن على، و بعد از حسن بن على
به حسین بن على. ولى بعد از هفت هشت سال که از حکومتش گذشت شروع کرد
مسئله ولایتعهدی یزید را مطرح کردن . شیعیان امیرالمؤمنین را که در متن قرار
داد بود که مزاحمشان نشود به حد اشد مزاحمشان شد و شروع کرد به کینه توزى
نسبت به آنها . واقعا چه فرقى هست میان معاویه و عثمان؟ هیچ فرقى نیست،
ولى عثمان کم و بیش مقام خودش را در میان مسلمین (غیر شیعه) حفظ کرد به
عنوان یکى از خلفاى راشدین که البته لغزشهایى هم داشته است، ولى معاویه از
همان اول به عنوان یک سیاستمدار دغلباز معروف شد که از نظر فقها و علماى
اسلام عموما (نه فقط ما شیعیان، از نظر شیعیان که منطق، جور دیگر است)
معاویه و بعد از او، از ردیف خلفا، از ردیف کسانى که جانشین پیغمبرند و
آمدند که اسلام را اجرا کنند به کلى خارج شدند و عنوان سلاطین وملوک و
پادشاهان به خود گرفتند .
بنابراین وقتى که ما وضع امام حسن را با
وضع امام حسین مقایسه مى کنیم مى بینیم که اینها از هیچ جهت قابل مقایسه
نیستند . جهت آخرى که خواستم عرض بکنم این است که امام حسین یک منطق بسیار
رسا و یک تیغ برنده داشت. آن چه بود؟ (من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام
الله . . . کان حقا على الله ان یدخله مدخله )... اگر کسى حکومت ستمگرى
را ببیند که چنین و چنان کرده است و سکوت بکند ، در نزد پروردگار گنهکار
است. اما براى امام حسن این مسئله هنوز مطرح نیست، براى امام حسن حداکثر
این مطرح است که اگر اینها بیایند، بعد از این چنین خواهند کرد. اینکه
(اگر بیایند بعد از این چنین مى کنند) غیر از این است که یک کارى کرده اند و
ما الان سند و حجتى در مقابل اینها بالفعل داریم .
این است که مى گویند صلح امام حسن زمینه را براى قیام امام حسین فراهم کرد . لازم بود که امام حسن یک مدتى کناره گیرى بکند تا ماهیت امویها که بر مردم مخفى و مستور بود آشکار شود تا قیامى که بناست بعد انجام گیرد ، ازنظر تاریخ قیام موجهى باشد . پس از همین قرار داد صلح که بعد معلوم شد معاویه پایبند این مواد نیست عده اى از شیعیان آمدند به امام حسن عرض کردند : دیگر الان این قرار داد صلح کأن لم یکن است - و راست هم مى گفتند زیرا معاویه آن را نقض کرد - و بنابراین شما بیایید قیام کنید . فرمود : نه ، قیام براى بعد از معاویه ، یعنى کمى بیش از این باید به اینها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن کنند ، آنوقت وقت قیام است . معنى این جمله این است که اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده مى بود و در همان موقعى قرار مى گرفت که امام حسین قرار گرفت قطعا قیام مى کرد . بنابراین از نظر هر سه عاملى که انگیزه هاى صحیح و مشروع و جدى قیام امام حسین بود ، وضع امام حسن با وضع امام حسین کاملا متفاوت و متغایر بود . از او تقاضاى بیعت مى کردند و از این بیعت نمى خواستند . (خود بیعت کردن یک مساله اى است). براى امام حسین از ناحیه مردم کوفه اتمام حجتى شده بود و مردم مى گفتند کوفه دیگر بعد از بیست سال بیدار شده است ، کوفه بعد از بیست سال معاویه غیر از کوفه قبل از بیست سال است ، اینها دیگر قدرشناس على شده اند ، قدرشناس امام حسن شده اند ، قدر شناس امام حسین شده اند ، نام امام حسین که در میان مردم کوفه برده مى شود اشک مى ریزند ، دیگر درختها میوه داده اند و زمینها سر سبز شده است ، بیا که آمادگى کامل است . این دعوتها براى امام حسین اتمام حجت بود . براى امام حسن بر عکس بود ، هر کس وضع کوفه را مشاهده مى کرد مى دید کوفه هیچ آمادگى ندارد . مسئله سوم مسئله فساد عملى حکومت است (فساد حاکم را عرض نمى کنم ، فساد حاکم یک مطلب است ، فساد عمل حکومت مطلب دیگرى است) . معاویه هنوز در زمان امام حسن دست به کار نشده است تا ماهیت آشکار گردد ، و تحت عنوان امر به معروف و نهى از منکر زمینه اى براى قیام باشد ، یا به اصطلاح تکلیفى بالفعل به وجود آید ، ولى در زمان امام حسین صد در صد اینچنین بود .
ادامه دارد....
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣