فرارسیدن یازدهم ذى القعده سالروز ولادت هشتمین امام معصوم، خورشید فروزان خراسان، مایه برکت و افتخار کشور ایران، محبوب دلهاى شیعیان، حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا علیه السلام را به محضر ولی عصر ارواحنا فداه و همه مسلمانان جهان بالأخصّ شیعیان تبریک مى گوییم.
سلام بر تو اى امام هشتم، اى فرزند پیامبر و على، اى پاره تن فاطمه! اى جگر گوشه حضرت موسى بن جعفر، و اى امامى که هر لحظه دل هاى ما به شوق دیدار حرم مطهّرت مى تپد، سلام بر تو اى على بن موسى الرضا، و سلام بر پدارن بزرگوارت و فرزندان پاک و معصومت.
سلام بر تو که عظمت کشور ما هستی و ضامن سعادت و سربلندی ما!
سلام بر تو و بر خانه ای که قدم در آن نهادی!
سلام بر تو و دامانی که تو را بپرورید!
سلام بر تو و زندگیِ سراسر نورانی ات.
سلام بر تو و مزاری که وعده گاه زیارت و التجای عاشقان است! مولا جان، امام رضا علیه السلام ! به خانه دل های عاشقان خوش آمدید!
چشممان روشن، که در تاریکخانه تاریخ، از خانه ولایت، خورشیدی دیگر سربرکشید و در تداوم راه، از «مدینه» تا «طوس» را پیمود و از برکت این هجرت، ایران برای همیشه در چشم انداز پرتو «امامت» قرار گرفت،و سرزمین عجم را با پیام رسول عرب عجین نمود و سرزمین سلمان را بیمه «خط اهل بیت» ساخت......
مقدمتان گلباران!
مسیح محو صدای نقاره خانه او کرم نَـمی بُوَد از بهر بی کرانه او
به زائر حرمش وعده
داده و باید که روز حشر سه
جا بازدید او آید
الا رئوف تر از ما به ما امام رضا غریب ِ با همه کس آشنا امام رضا
ابوالحسن خَلَف
مرتضی امام رضا رفیق زائر بی
دست و پا امام رضا
نگاه ماست به دست
تو یا امام رضا
حضرت فرمود: «أَزْرَی بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»؛ کسی طمع را شعار خود قرار بدهد، این پارچهها و پیراهنهای رویی را میگویند «دِسار»، آن زیری را آن زیرپوش را که با شَعر و موی بدن بسته است میگویند «شِعار». «اِسْتشعَر»؛ یعنی این را شِعار خود قرار بدهد. کسی که طمع را شِعار خود قرار میدهد، خود را ارزان فروخت، به رذالت کشاند، به فرومایگی و پستی کشاند. این جان آدمی که بهترین فرشته مخلوق خداست، این را ارزان فروخت. «أَزْرَی بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، بنابراین ما باید هر روز بررسی بکنیم در درون ما چیست!
«وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ»؛ ما مشکلات فراوانی داریم، به صاحبدرد بگوییم و آن «الله» است. وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) عرض کرد خدایا! من شکوه دارم؛ اما ﴿أَشْکُو﴾؛ من شکایتم از فراغ یوسف به توست.
آدم نزد دیگری ناله بکند غیر از اینکه خودش را ضعیف کرده و ذلیل نشان داده اثر دیگری ندارد. فرمود شما هرگز مشکلات خود را با دیگری در میان نگذار، برای اینکه کاری از او ساخته نیست، آن که مشکل را حلّ میکند با او در میان بگذار.
«وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ»؛ از دیرباز گفتند زبان «قلیل الجِرم» است و «کثیر الجُرم». حداقل بیست گناه بزرگ را ایشان در همان احیاء برای زبان شمرده است. فرمود انسان در درون خود یک فرمانده داخلی میخواهد؛ اگر کسی زبان خود را فرمانده خود قرار بدهد هلاکت خودش را امضا کرده است. قلم هم «أحد اللسانین» است. هم به نویسندهها، هم به گویندهها سفارش میکند اسرار مردم را بازگو نکنید، آبروی کسی را نبرید. «کَفَی بِالْمَرْءِ کَذِباً أَنْ یُحَدِّثَ بِکُلِّ مَا سَمِع»، فرمود: هر چه آدم شنید وارد گوش شد از این حنجره و زبان بیرون بیاید، در کاذب بودن آن همین بس! آنچه انسان شنید وارد دستگاه فکر بکند، بررسی بکند، صحیح است یا نه؟ نشر آن درست است یا نه؟ کیفیت نشر آن چگونه است؟ و مانند آن. فرمود هر کسی که قلمش را، یا زبان خود را بر خود امیر کرد، خودش را ارزان فروخت. یا به هلاکت رسید، «وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ»؛ زبان باید در اختیار ما باشد، قلم باید در اختیار ما باشد، نگاه باید در اختیار ما باشد.
هیچ کس مهربانتر از اهل بیت برای جامعه اسلامی نیستند. فرمود زبانتان را، قلمتان را، فرمانروا نکنید تحت عقلتان قرار بدهید. این طور نباشد که هر چه هوستان خواست به زبانتان جاری بشود، «وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ».
امروز ستاره ای در مدینه از افق هفتمین خورشید طلوع می کند و زمین نورباران می شود.
جشن ولادت است امروز.
جشن شکفتن گلی است بر شاخه طوبا که جهان را پر می کند از عطر عصمت فاطمه.
بانویی در نگاهش قداست مریم موج می زند و مثل زینب دلبسته برادر است.
آنقدر که برادر مهربانش در خراسان فرمود:((من زار المعصومه بقم کمن زارنی))
بانو حضرت معصومه (س) چشمه حیات است در کویر قم.
عطر بهشت می گیرد کسی که زیارتش کند که فرمودند : (من زارها عارفاً بحقها فله الجنه)
چشم دلم به سمت حرم باز می شود
با یک سلام صبح من آغاز می شود
قفل دلم شکسته کنار در حرم
از مرقدت دری به جنان باز می شود
فهمیده ام ز حکمت ایوان آینه
اینجا دل شکسته سبب ساز می شود
اینجا بهشت دختر موسی بن جعفر است
از نفحه ی شهود و تجلی معطر است
چشم امید عالِم و عاشق به سوی توست
اینجا چقدر چشمه ی جوشان کوثر است
صحن تو غرق بوی گل یاس می شود
اینجا حضور فاطمه احساس می شود
میلاد این بانوی کریمه آغاز دهه کرامت و چله گیری اولیای الهی
امسال را با توصیه استاد گرانقدر جوادی آملی چله بگیرید:
غروب غریبت، در لابه لای دقیقه های خاکی بقیع قد میکشد. مدینه، با التهاب به مدار پرواز کبوتران دست می برد تا مردم، آیه های زخمی نشناختنت را به دوش بکشند و عذر نیاورند.
زمین، آبستن اشک می شود. خورشید، قد خم میکند و دستهای ملتمس عرشیان، همگام با فرشیان، شعر بیقراری را در آغوش میکشند.
داغ در گلوی شیعیان منتشر میشود تا بلوغ ابری بقیع را نظاره کنند.
نبض تاریخ، به هم خورده است. دشمنان، با زهرشان، قلب تو را نشانه رفته اند تا حوصله خدا را سر ببرند.
با این بدبختی عمیقی که فراهم کرده اند، نه تنها به ساحت سبزت راه نیافته اند، که آتش جهنم خودشان را شعله ورتر ساخته اند. اینان، سپاهیان شیطانند که از دهلیزهای پرپیچ و خم جهالت و نکبت سردرآورده اند. اینان می خواهند آینه امامت را بشکنند؛ ولی دیری نخواهد پایید که مذلت و سرافکندگی خویش را در قامت «وجوه یومئذ خاشعه» تجربه خواهند کرد.
به 25 شوال که می رسیم، مظلومیت شیخ الائمه ، پدر فقه شیعه بیشتر از همیشه آشکار می شود
امامی که با توجه به فرصت مناسب سیاسی و نیاز شدید جامعه، دنباله نهضت علمی و فرهنگی پدرش را گرفت و حوزه وسیع علمی و دانشگاه بزرگی به وجود آورد و در رشته های مختلف علمی و نقلی شاگردان بزرگی تربیت کرد. شاگردانی چون: هشام بن حکم، مفضل بن عمر کوفی جعفی، محمد بن مسلم ثقفی، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن طاق، جابر بن حیان و . . . . تعداد شاگردان امام را تا چهار هزار نفر نوشته اند. ابوحنیفه رئیس یکی از چهار فرقه اهل سنت مدتی شاگرد ایشان بود و خودش به این موضوع افتخار کرده است.
امام جعفر صادق (ع) از فرصت های گوناگونی برای دفاع از دین و حقانیت تشیع و نشر معارف صحیح اسلام استفاده می برد. مناظرات زیادی نیز در همین موضوعات میان ایشان و سران فرقه های گوناگون انجام پذیرفت که طی آنها با استدلال های متین و استوار، پوچی عقاید آنها و برتری اسلام ثابت می شد.
عصر امام صادق (ع)، عصر جنبش فرهنگی و فکری و برخورد فرق و مذاهب گوناگون بود. پس از زمان رسول خدا دیگر چنین فرصتی پیش نیامده بود تا معارف اصیل اسلامی ترویج گردد، بخصوص که قانون منع حدیث و فشار حُکّام اموی باعث تشدید این وضع شده بود. لذا خلأ بزرگی در جامعه آن روز که تشنة هرگونه علم و دانش و معرفت بود، به چشم می خورد.
همچنین در حوزه فقه و احکام نیز توسط ایشان فعالیت زیادی صورت گرفت، به صورتی که شاهراههای جدیدی در این بستر گشوده شد که تاکنون نیز به راه خود ادامه داده است. بدین ترتیب، شرایطی مناسب پیش آمد و معارف اسلامی بیش از هر وقت دیگر از طریق الهی خود منتشر گشت، به صورتی که بیشترین احادیث شیعه در تمام زمینه ها از امام صادق نقل گردیده و مذهب تشیع به نام مذهب جعفری و فقه تشیع به نام فقه جعفری خوانده می شود.
اما پس از به قدرت رسیدن عباسیان، همانطور که آن حضرت پیش بینی کرده بود فشار بر شیعیان افزایش یافت و با روی کار آمدن منصور این فشار به اوج خود رسید. امام جعفر صادق (ع) نیز از این فشار ها مستثنی نبود و چند سال آخر عمر آن حضرت بر خلاف دوران اولیه امامتشان، دوره سختی ها و انزوای دوباره آن حضرت و حرکت تشیع بود.
منصور شیعیان را به شدت تحت کنترل قرار داده بود. سرانجام کار به جایی رسید که با تمام فشارها، منصور چاره ای ندید که امام صادق را که رهبر شیعیان بود از میان بردارد و بنابراین توسط عواملش آن حضرت را در سن 65 سالگی در سال 148 هجری به شهادت رساند .
گوشه ای از حرای حجره ی خویش نیمه شب ها،خدا خدا می کرد
طبق رسمی که ارث مادر بود مردم شهر را دعا می کرد
هر زمان دل شکسته تر می شد «فاطمه اشفعی لنا» می خواند
زیر
لب با صدای بغض آلود
روضه ی تلخ کوچه را می خواند
عاقبت در یکی از
آن شب ها دل او را به
درد آوردند
بی
نمازان شهر پیغمبر
سرسجاده دوره اش کردند
پیرمرد قبیله ی
ما را در دل شب،کشان کشان بردند
با
طنابی که دور دستش بود
پشت مرکب،کشان کشان بردند
ناجوانمردهای بی
انصاف سن و سالی
گذشته از آقا !؟
می
شود لااقل نگهدارید
حرمت گیسوی سپیدش را
پابرهنه،بدون
عمامه روح
اسلام را کجا بردید؟
سالخورده
ترین امامم را بی
عبا و عصا کجا بردید؟
نکشیدش،مگر نمی
بینید!؟ زانویش ناتوان
و خسته شده
چقدر
گریه کرده او نکند؟
حرمت مادرش شکسته شده
ای سواره،نفس نفس
زدنش علت روشن کهن سالی
است
بسکه
آقای ما زمین خورده!؟ در
نگاه تو برق خوشحالی است
جگرم تیر می کشد
آقا چه بلاهایی
آمده به سرت!
تو
فقط خیزران نخورده ای و شمر و خُولی نبوده دور و برت
به خدا خاک بر
دهانم باد شعر آقا
کجا و شمر کجا!؟
حرف
خُولی چرا وسط آمد؟
سرتان را کسی نبرد آقا؟
به گمانم شما دلت
می خواست شعر را سمت کربلا
ببری
دل
آشفته ی محبان را با خودت پای نیزه ها ببری
شک ندارم شما دلت
می خواست بیت ها را پر از سپیده
کنی
گریه هایت اگر امان بدهد یادی از حنجر بریده کنی
یک بیان نورانی از پیغمبر(عَلَیْهِ وَ عَلَی آلِه آلَافُ التَّحِیَّةِ وَ الثَّنَاء) رسیده است که فرمود: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِه»، فرمود: مردم! زنها! جوانها! بزرگسالان! میانسالان! بدانید ازدواج، تشکیل امور خانواده، اجتماع نر و ماده نیست، اجتماع مذکر و مؤنّث نیست، آن در گیاهان هم هست، آنها ازدواج دارند. در حیوانات هست، ازدواج دارند. تلقیح گیاهان برای همین است. ازدواج در اسلام، اجتماع مذکر و مؤنّث نیست. ازدواج در اسلام صبغه ملکوتی دارد، فرمود: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِه»، خدایی که مرد را آفرید، خدایی که زن را آفرید، فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها﴾، برای زن حرمت قائل شد، فرمود درست است که مسکن را مرد فراهم میکند؛ ولی سکینت را زن میسازد. آرامش، اطمینان، هماهنگی، همآوایی در منزل مشترک است؛ ولی قسمت مهم و عنصر محوری آن به عهده خانمهاست. تهیه مسایل مورد نیاز به عهده مرد است؛ اما ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها﴾.
امام(عَلَیْهِ السَّلام) فرمود هیچ خانهای با طلاق ویران نشده که این بافت فرسوده را بشود به آسانی ساخت. بافت فرسوده شهر را شهرداران محترم، بعد از یک مدتی میسازند؛ اما ـ خدای ناکرده ـ اگر خانهای گرفتار این غدّه طلاق شد، به این آسانی ساخته نمیشود
این ایام ، بهترین فرصتی است که برای ما وجود دارد که حداقل برای خودمان یک چشمه باشیم، اگر نتوانیم یک جامعهای را سیراب بکنیم لااقل خودمان تشنه نمانیم. یک فرصتی است برای اینکه چشمه از درون جان آدم بجوشد، آن وقت دیگر مشکلاتی مانند نبود استاد یا از کار افتادن گوش و چشم در زمان پیری برای انسان نخواهد بود تا از کسب علم محروم شود، برای اینکه اگر کسی مانند چشمه باشد و از درون او علم بجوشد دیگر اینگونه مشکلات برای او معنا ندارد. فرمود کاری کنید که از درون جان شما چشمه علم بجوشد، این راه شدنی است و اگر نبود که این همه اصرار نمیکردند.
و راههای عملیاش این است که وجود مبارک امام رضا(ع) فرمود ساکت بودن، حرفهای زاید و بیخود نزدن، این بابی از ابواب حکمت است! آدم که مرتب دهن باز نمیکند هر حرفی بزند یا چشم باز نمیکند هر جایی را ببیند، چون همه اینها یک سلسله اموری است که وارد حوزه بدن و جان ما میشود و هنگام مرگ برای ما مشکلات ایجاد میکند.
حضرت فرمود شما در عین حال که مشغول کارتان هستید هر شغلی که دارید میتوانید این سه برنامه را داشته باشید؛ مؤمن وقتی ایمانش کامل میشود که هم سنّتی از خدا داشته باشد، هم سنّتی از پیغمبر، هم سنّتی از امام؛ به ما گفتند ببینید خدا چطور با شما رفتار میکند شما همانطور با مردم رفتار کنید، پیغمبر چطور با شما رفتار میکند شما همانطور با مردم رفتار کنید، امام چطور زندگی میکند شما همانطور زندگی کنید! بعد حضرت توضیح دادند که آدم همه اسرار خود را با دیگران بازگو نمیکند اینکه خدای سبحان در قرآن دارد «عالِمُ الْغَیبِ فَلا یظْهِرُ عَلی غَیبِهِ أَحَداً» مگر خدا همه غیب را برای همه میگوید، بلکه فقط برای معصومان خاص میگوید، آدمی نیز همه اسرار و رمز و راز زندگی خود را برای دیگران نمیگوید.
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی
قرآن کریم توصیه میکند شما بکوشید عالم ربانی بشوید، عالم ربانی شدن ناممکن نیست، ربّانی شدن، عالم ربّانی شدن آدرسش همین حوزههاست، آدرسش مسجد، منبر، حسینیه و حرم است. تعلیم و تعلّم، مدارس، درس و بحث اینها زمینه عالِم ربانی شدن را فراهم میکند. ربّانی به کسی می گویند که شدیدالربط باشد بالربّ و المربوب، آنکه ارتباطش به ربّالعالمین قوی است و فقط حرف او را گوش میدهد، اطاعت میکند و همیشه او را حاضر ناظر میداند و شدید الارتباط با مربوب است و دلسوز به حال مردم است.
یکی از بیانات نورانی علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه این است که من عالم ربّانیام. ما اگر پذیرفتیم که اینها پدران ما هستند و صدیقه کبرا(سلام الله علیها) مادر ماست ما میشویم صراط مستقیم.
وجود مبارک حضرت امیر فرمود برادرم جعفر وقتی دوتا دستش را در جبهه داد، ذات اقدس الهی به او دوتا بال داد ما باید بدانیم که با طرّاری، کسی جعفر طیّار نمیشود، با بازی آخوندی، با زهدفروشی، کسی جعفر طیّار نمیشود، خب عالِم دینی که بالاتر از شهید است، این بیان نورانی رسول گرامی(علیه و علی آله الاف التحیة و الثناء) فرمود مرکّب عالم از خون شهید بالاتر است پس این مقام هست، چرا ما به دنبال آن نرویم.
امام باقر(سلام الله علیه) فرمود: ما یک بیماری و غدّه دردناکی داریم و آن این است که خیلیها را میخوانیم اما آنها نمیآیند! ما که نمیتوانیم بگوییم «بگذار تا بیفتد و بیند جزای خویش» این دردِماست، این جامعه که حرف ما را گوش نمیدهد یعنی این راهی که ما نشان میدهیم نمیآید و این برای ما یک درد است؛ سخن ائمه این است که ما ربّانی هستیم، عالِم ربّانی هم شدید الربط بالرب است، هم شدید الربط بالمربوب، هم خوب فیوضات را از ذات اقدس الهی دریافت میکند و هم خوب این فیوضات را به مربوبها و به جامعه منتقل میکند.
استاد جوادی آملی
ما در محدوده بدن مجاری ادراکی داریم؛ مثل چشم و گوش، مجاری تحریکی داریم؛ مثل دست و پا، این مَقسم است. این مقسم به چهار قسم تقسیم میشود، بعضیها در هر دو بخش سالم هستند؛ یعنی چشم و گوش سالم دست و پای سالم. بعضیها دست و پای سالم دارند، چشم و گوش بسته، نابینا و ضعیف، بعضی چشم و گوششان سالم، دست و پایشان بسته، بعضی هر دو بسته است. پس چهار قسم هستند، بعضی هر دو سالم هستند، بعضی هر دو مریض هستند، بعضی بخش ادارکیشان قوی است، تحریکیشان ضعیف و بخشی برعکس. پس یک مَقسم داریم و چهار قسم، این یک مطلب.
اگر این مَثل خوب روشن بشود؛ آن کسی که قسم اول است؛ یعنی بخش ادراکی و تحریکی هر دو سالم است، چشم و گوش سالم دارد، دست و پای سالم دارد، او مار و عقرب را میبیند، یک؛ برمیخیزد و خود را نجات میدهد، دو؛ چون هم مجاری ادارکی او فعّال است، هم مجاری تحریکی او؛ اما آن که مجاری ادارکی او کامل است، مجاری تحریکی او بسته است، یک انسان ویلچری است، او دست و پایش ویلچری است، او مار و عقرب را میبیند؛ اما قدرت کار ندارد، چون چشم و گوش که فرار میکند، آن چه که فرار میکند، ویلچری است. آنها که هر دو جهتش بسته است که مشخص است، به اصطلاح فاقد طهورین هستند، آن که چشم و گوشش بسته است و دست و پای او سالم است، یک جاهل متمسّک است که به هر طرف به هر جا که به او بگویند، میرود. پس کسی که چشم و گوش او سالم و دست و پایش سالم است، او خطر را میبیند و میگریزد. کسی که چشم و گوشش سالم و دست و پایش بسته و ویلچری است، خطر را میبیند صد درصد از خطر باخبر است؛ ولی قدرت حرکت ندارد. کسی که دست و پای او سالم است، چشم و گوش او بسته است، جاهلی است که هر سمتی که به او بگویند، میرود. کسی که هر دو جهتش بسته است، فاقد طهورین است، او نه میفهمد که چه بکند و نه میفهمد که کجا برود. این در مثال در سطح بدن است؛ اما در صحنه نفْس، فضلا و دانشوران حوزه و دانشگاه ما و قهراً بسیاری از افراد جامعه ما هم این مَقسم را دارند،
از نظر اقسام، چهار قسم زیرمجموعه مَقسم هستند: قسم اول کسانی هستند که بخش اندیشه او، مسئول اندیشه او خیلی قوی است، حکیمانه سخن میگوید، حکیمانه برهان اقامه میکند، حکیمانه چیزی میفهمد و در بخش انگیزه هم با اراده قوی، با تصمیم قوی، با نیت قوی، با اخلاص قوی کار میکند او میشود عالم باعمل، مثل امام. بخش دیگر کسانیاند که در قسمت اندیشه خیلی تلاش و کوشش میکنند، یک استاد حوزوی، یا استاد خوب دانشگاهی است، کتاب خوب مینویسد، تدریس خوب میکند، خوب سخن میگوید، سخن خوب میگوید؛ اما در مقام عمل آن بخش اراده و تصمیم و عقل فلج است. این بیان نورانی امیرمؤمنان(سَلامُ الله عَلَیْه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»، همین است. در صحنه جهاد نفْس این شکست خورده است؛ یعنی شهوت و غضب زانوی عقل را شکستند، چشم عقل عملی را کور کردند. فرمود اگر این عقل عملی که باید فرمانده باشد، اسیر است: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»، شهوت امیر شد، غضب امیر شد، آن عقل را به اسارت گرفتند، این شده ویلچری.
این عالم حوزوی یا استاد دانشگاهی، مطلب را صد درصد میداند حق است؛ اما صد درصد خلاف میکند، چون به علم عمل نمیکند. بین فعل و علم خیلی فرق است، نیت و اخلاص و اراده و اینها چیزی دیگر است، این شکست خورده است در جهاد درونی؛ صد درصد یقین دارد؛ اما از یقین کاری ساخته نمیشود، از عالم کاری ساخته نمیشود، از قائم به عقل کاری ساخته میشود، از قائم به علم کار ساخته میشود. گروه دیگر کسانی هستند که خوب عمل میکنند؛ ولی نمیدانند که چه بکنند. گروه چهارم جاهل متهتّک هستند، نمیدانند حرف چه کسی را گوش بدهند!؟
استاد جوادی آملی
دین اسلام، دین علمی است و علم با گفتار و نوشتار و کردار و رفتار، سامان میپذیرد. کتابت و علم، زمینهای است برای عقل و عقل وسیلهای است برای فرشته شدن و جامعه فرشته نه بیراهه میرود و نه راه کسی را میبندد. قرآن کریم وقتی أسمای حسنای الهی را ذکر میکند؛ یعنی خلفای او باید به این أسما متّصف شوند.
انسان اگر انسان راستین است، خلیفه خداست و خلیفه او اوصاف «مستخلفعنه» را دارد و «مستخلفعنه» او عالمانه جهان را اداره میکند. قرآن کریم مجاری علم را به ما داد و آموخت؛ هم سمع و بصر را به ما داد و هم قلب و هوش را به ما عطا کرد به إذن خدا، تا عالم و محقق شویم و این را نردبان قرار دهیم برای عقل. قرآن کریم که ما را به علم و کتاب دعوت میکند و به قلم سوگند یاد میکند و به مکتوبات قلمداران قسم یاد میکند: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ﴾، دینی که به ابزار نوشتن سوگند یاد میکند، دینی که به کتابت و مکتوب قسم یاد میکند، آنطوری که به شمس و قمر قسم یاد میکند: ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها﴾؛یعنی قلم باید مثل قمر نور بدهد، کتاب باید مثل شمس فروغ داشته باشد. این طلیعه کار است، باغ کتاب قدم اول است که انسان به نوشتن و گفتن صحیح عادت کند و آگاه شود و این کافی نیست و این مقدمه است.
قرآن
بعد از اینکه جامعه را به علم دعوت کرده است، به آنها میگوید؛ علم نردبان است نه
وسیله و هدف و این نردبان باید جامعه را به عقل برساند، قدم دوم این که بدانیم
خودِ این علم هدف نیست، نردبان است. سوم آن که بدانیم این نردبان را به اوج و عروج
عقل نصب بکنیم که بشویم عاقل. عقل را صاحب شریعت، یعنی وجود مبارک پیامبر
أعظم(عَلَیْهِ وَ عَلَی آلِه آلَافُ التَّحِیَّةِ وَ الثَّنَاء) تفسیر کرد،
فرمود؛ عقل آن است که در بخش اندیشه زانوی سرکش وهم و خیال را عقال کند و در بخش
انگیزه زانوهای سرکش شهوت و غضب را عقال کند، عقل همان عقال است. عقال آن زانوبند شتر است که شتر چموش و جموح
را با زانوبند میبندند که چموشی نکند. وهم در اختیار انسان نیست، خیال در اختیار
انسان نیست، عقل است که وهم و خیال را در بخش اندیشه رام میکند تا اقسام سیزدهگانه
مغالطه منطقی و بیشتر از آن را، راهبند اندیشه قرار ندهد. اگر وهم شیطنت نکند و
اگر خیال، خیالاندوزی و خیالبافی نکند، عقل در اندیشه به دام مغالطات نمیافتد.
انسان باید این علم و دانش را نردبان قرار بدهد تا به قله عقل برسد، وقتی به عقل اندیشمند برسند، میشوند حکیم، میشوند فقیه، میشوند طبیب، میشوند مهندس و مانند آن.
و مستحضر هستید، شخص میتواند در مسایل عادی خود عالمانه مشکل خود را حل کند، عاقلانه دشواری خود را حل کند؛ ولی جامعه را علما اداره نمیکنند، جامعه را عقلا اداره نمیکنند. قرآن کریم میگوید اگر جامعهای اهل علم و عقل شد بین راه است، نه در قله.
مستحضر هستید در این ماه پُر برکت رمضان شریف، آیات فراوانی خواندهاید، فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون﴾، ﴿لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُون﴾ فراوان است؛ اما با این فراوانی، فرمود مشکل را علما حل نمیکنند، مشکل را عقلا حل نمیکنند. جامعه را با علم و عقل نمیشود اداره کرد، جامعه را ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾، ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾، این بخش نهایی قرآن کریم است؛ یعنی اگر ملتی به علم قیام کند، ما قومی به نام قوم عالم نداریم؛ نظیر نژاد عاد و ثمود، نژاد عرب و عجم، تازی و فارسی، این چه قومی است که قرآن میگوید؛ قوم عالم، قوم عاقل؟ این قوم به معنای نژاد نیست، این قوم به معنای قیام است. اگر علما به علم قیام کنند، اگر عقلا به عقل قیام کنند، «قائم بالعقل» باشند؛ مثل امام(رضوان الله علیه) که «قائم بالعلم» بود، «قائم بالعقل» بود، ما میتوانیم به عنوان منتظران آن حضرت باشیم. اینطور نباشد که وقتی در کتابخانه مطلبی را فرا گرفتیم، آنجا بگذاریم و دست خالی از کتابخانه بیرون بیاییم. وقتی تدریس ما در حوزه و دانشگاه تمام شد، آن را بگذاریم و به عنوان فرد عادی در جامعه زندگی کنیم. فرمود: ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾، ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾.
بارها در گفتهها و نوشتهها این مطلب به عرضتان رسید، سرّ اینکه ما عالم بیعمل داریم، این است که انگیزه ما با اندیشه ما هماهنگ نیست؛ این بیماری است...پس در درجه اول کتابخانهها و حوزهها و دانشگاههای دیگر، رسالت اولی آن تولید علم است و عالم شدن، بعد بفهمیم علم نردبان است نه هدف، بعد باید بفهمیم به کدام سَمت برویم و به قله عقل برسیم، بعد حالا که عاقل شدیم، اینطور نباشد که در کارهای شخصی و امثال آن به عقل عمل کنیم، قائم به عقل باشیم؛ مثل امام؛ آن وقت این شخص میشود پیرو امام، این شخص میشود انقلابی، این شخص نه بیراهه میرود و نه راه کسی را میبندد، ببینید! این مراحل چهارگانه را قرآن دید، بعد به این قسم یاد کرد، فرمود؛ قسم به قلم! قسم به کتاب! ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ﴾. بنابراین ما عالمی میخواهیم که «قائم بالعلم» باشد، عاقلی میخواهیم که «قائم بالعقل» باشد.
همه ما مواظب زبانمان و گفتارمان باشیم، عالمانه سخن بگوییم، هم آبروی خود را حفظ بکنیم، هم آبروی دیگران را. نه بیراهه برویم، نه راه کسی را ببندیم و ذات أقدس الهی ما را منتظر کسی کند که «قائم بالعقل» است، «قائم بالقسط» است، «قائم بالعلم» است و منتظِر، مقدار انتظارش، وصف منتظَر را دارد، ما هم «قائم بالعلم» و «قائم بالعقل» باشیم.استاد جوادی آملی
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣