مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

.:: یا علی بن موسی الرضا (ع) ::.

حضرت علی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ»؛ زبان یک نیش عقربی است که اگر شما او را رها بکنید نیش می‌زند. این زبان می‌تواند انسان را نجات بدهد، می‌تواند ـ خدای ناکرده ـ انسان را به دام بیندازد؛ لذا درباره زبان بیست گناه ذکر کردند که گفتند زبان «قلیل الجِرم و کثیر الجُرم» است و چون «کثیر الجُرم» است؛ این را به عنوان تشریح گفتند، هر روز زبان از اعضا و جوارح سؤال می‌کند که حالتان چطور است؟ آنها به زبان می‌گویند اگر تو بگذاری، دست و پا و مانند آن، اینها در امان هستند. فرمود اگر این را رها کردی، این آدم را عقر می‌کند پی می‌کند.

اینکه فرمود زبان، یعنی همه دست و پا و جوارح مواظب هستند که زبان چه می‌کند. این زبان اگر عقال نشود هر حرفی دلش بخواهد می‌زند دست و پا هم قیام می‌کنند.

بعد فرمود: «الْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللَّسْبَةِ»؛ در اینجا باید این روایت را با قرآن الهی تفسیر بکنیم. در قرآن وقتی سخن از زن و مرد است، فرمود: ﴿هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ﴾، زن لباس مرد است و مرد لباس زن است. لباس، انسان را از سرد و گرم حفظ می‌کند، یک؛ آبروی انسان را حفظ می‌کند، دو؛ زیور و فخر انسان را در پذیرایی‌ها و مهمانی‌ها تأمین می‌کند، سه. زن و مرد باید حافظ یکدیگر باشند، یک؛ از سرد و گرم روزگار یکدیگر را حفظ کنند، دو؛ فخر و زیبایی و زیور یکدیگر باشند، سه؛ این پیام قرآن خداست که زن و مرد را آفرید.

بعد فرمود زندگی جامعه را دو رکن اساسی اداره می‌کند: ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها﴾، از یک سو؛ ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾، از سوی دیگر. اینها بیانات خدا در قرآن است که انسان چه زن و چه مرد را آفرید. فرمود زن و مرد دو رکن اساسی‌اند که هر کدام این کمال را دارند، ولی در یکی بیشتر از دیگری است: ﴿جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾؛ یعنی اصول خانوادگی را این دو عنصر دوستی و گذشت اداره می‌کند و لاغیر! مسئله جهیزیه و مهریه یک امر عادی است که طرفین ادا می‌کنند؛ اما آن جهیزیه قرآنی و مهریه قرآنی همین دو چیز است. فرمود: ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾، 1/ دوستی عاقلانه باعث تحکیم بنیاد خانواده است، 2 /  همه ما غیر از معصومین(علیهم السلام) لغزش‌هایی داریم، هر کدام از ما اگر لغزیدیم دیگری مهربانانه از این لغزش بگذرد؛ ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾.

 در خانواده‌های ما شیعه‌ها می‌بینید که زن و مرد پیر علاقه‌شان به یکدیگر خیلی بیش از علاقه دو تا جوان است؛ چون براساس این قرآن تربیت شدند. دوستی عاقلانه و گذشت از اشتباهات دیگری مهربانانه؛ ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾.

بعد در تنظیم امور خانواده هم فرمود مسکن را باید مرد تهیه کند، اما سکینت و آرامش را که بالاتر از مسکن است به عهده زن است: ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها﴾، سکینت فراهم شدن خیلی سنگین‌تر از مسکن فراهم کردن است. این کار سنگین را قرآن به عهده زن‌ها گذاشته است؛ چون زن را طرزی خدا آفرید که او قدرت بر رحم و مهربانی دارد، این مهربانی آن ملات است. درست است مرد می‌تواند مهربان باشد، ولی این هنر در مرد کم است. فرمود زندگی را، خانواده را، اساس جامعه را رَحم اداره می‌کند و ملکه رَحم زن‌ها هستند، ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها﴾؛ این عظمت زن است. این جلال زن است، این شکوه زن است، این حق‌شناسی خدا درباره زن‌هاست.

ما را به صله رحِم دعوت کردند، فرمودند که صله رحم واجب است و اگر کسی عمداً بدون عذر صله رحم را قطع کند، مورد طعن است. آنها که ﴿وَ یَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ﴾، مشکل جدّی دارند، لعن بر اوست. صله رحم واجب است و ارتباط واجب است، با تلفن، با نامه، با رفت و آمد، با عرض سلام، با عرض ادب. این ارحام خود را باید حفظ بکنیم ولی ما مأمور به صله اصلاب نیستیم، مأمور به صله ارحامیم! همه ما به هر حال پدری داریم، پدربزرگی داریم، این از اصلاب آمده است؛ اما از اصلاب آن هنر ساخته نیست که خانواده را اداره کند، از ارحام ساخته است، آن رحم است، آن ادب است، آن مهربانی است. آنها که اهل اصول خانواده‌اند وقتی مادر را از دست می‌دهند، احساس غربت می‌کنند ولو سنّشان سنّ هفتاد یا هشتاد باشد. این رحامت و این هنر را ذات اقدس الهی به زن‌ها داده است. ما مأمور به صله ارحام هستیم نه صله اصلاب. اصلاب آن هنر را ندارد که در ما رحم و رحامت ایجاد کند. این مادری مادر است که می‌تواند این کار را بکند؛ لذا فرمود اساس خانواده این است. لباس یکدیگر هستند، چرا یکدیگر را برهنه می‌کنند؟ می‌دانید این طلاق ـ خدای ناکرده ـ اگر در جایی رخنه کند چه می‌شود؟ وجود مبارک امام(سلام الله علیه) فرمود ـ خدای ناکرده ـ اگر طلاق در جایی رخنه کرد آن خانه‌ای که با طلاق ویران شده است، این بافت فرسوده به آسانی ساخته نمی‌شود.

 ما غیر از ائمه و قرآن، چه پناهگاهی داریم برای تأمین زندگی خود؟! آنکه ما را آفرید به زبان قرآن و عترت دارد با ما حرف می‌زند. این جوان که گفت ما رها کردیم آزاد شدیم، نمی‌داند که بر آن پدر و مادر بیچاره چه می‌گذرد! هر وقت آن مادر این دخترِ رهاشده را می‌بیند در رنج و غصّه است. فرمود طلاق بدترین کار است. چرا طلاق هست؟ برای اینکه مواظب زبان نیستیم. آن اصالتی که مربوط به زن‌ها است ما به حرمت نگاه نداشتیم. فرمود آن سرمایه‌ای می‌تواند خانواده را حفظ بکند مادر است، زن است. صُلب آن قدرت را ندارد که جامعه و خانواده را نگهداری و نگهبانی کند؛ اما رحامت و رحِم چون محور رحم است، آن را خدای سبحان مظهر رحمت قرار داد.

اساس خانواده باید حفظ بشود ـ إن‌شاءالله ـ تا ذات اقدس الهی وقتی فرمود لباستان را در بر کنید ما بگوییم: ﴿هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ﴾.

گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه

 

حضرت علی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ»؛ کسی که شما را از عواقب کار بد ترساند، به شما مژده داد، مثل اینکه مژده داده باشد. گفت اعتیاد نکن، رفیق بد نگیر، حرف بد نزن، کسی تحذیر کرد و شما را برحذر داشت، یعنی گفت: ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾؛یعنی هوشتان را بگیرید، عقلتان را بگیرید، با چراغ عقل حرکت کنید؛ مثل آن است که به شما مژده داد، برای اینکه با چراغ عقل که حرکت کردید، به مقصد می‌رسید.

گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه

 

در بیان نورانی دیگری حضرت علی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ»؛ به هر حال انسانی که متوسط می‌اندیشد ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾، اصلاً مال را مال گفتند چون طبع به آن میل دارد، نه چون عقل به آن مایل است. وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) فرمود: عقل را عقل گفتند برای اینکه این زانوی جموح و چموش انسان شهوتران را او عقال می‌کند. قرآن لغت تازه نیاورد، مصداق تازه آورد. این کلمه «عقل» در عرب بود اما وقتی دین آمد، مصداق تازه آورد؛ یعنی بیان کرد که عالم، عالم غیب است و شهادت، این کلمات هم دو مصداق دارد: مصداق غیب و مصداق شهادت. عقال شهادت همین زانوبند جموح و چموش است، عقال غیب عقل است که شهوت و غضب را می‌بندد. چرا عقل را عقل گفتند؟ برای اینکه یک زانو زانوی شهوت است یک زانو زانوی غضب، این دو تا زانوی سرکش را عقال می‌کند. این بیان نورانی رسول خداست.

مال که ماده شهوت است، آن عقل این را عقال می‌کند، نمی‌گذارد طغیان کند که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾. اما اگر آن را در راه خیر صرف کند یا از راه حلال به دست بیاورد ولو اندک، این عقال شده است وگرنه مال حرام تا آبروی آدم را نبرد رها نمی‌کند؛ این کاری است که ذات اقدس الهی به همه ما هشدار داد. فرمود مال حرام، حرف حرام، نگاه حرام، از هر کسی صادر بشود این در خط تولید می‌افتد. این چنین نیست که انسان حرفی زد یا کاری را کرد یا مالی را گرفت، بگوید گذشت؛ «ماضی ما مضی»، خیر! چیزی نمی‌گذرد مگر اینکه در خط تولید می‌افتد، این اصل اوّل.

اصل دوم آن است که ما یک موجود معطّل در نظام هستی نداریم که چیزی در عالم موجود شده باشد و عطله باشد؛ نه در چیزی اثر بگذارد، نه از چیزی اثر بگیرد نداریم. چون در خط تولید می‌افتد، بعد از ده سال یا بیست سال معلوم می‌شود که فلان کس این کار را کرده، در زندان می‌افتد یا اعدام یا غیر اعدام، می‌شود آبروریزی. ممکن نیست کسی کاری بکند بگوید گذشت. هیچ موجودی, معدوم نخواهد شد، هر چه یافت شد، می‌افتد در خط تولید.

یک وقت است که ذات اقدس الهی جبران خیر می‌کند. وجود مبارک موسای کلیم به خضر(سلام الله علیهما) عرض کرد ما هر دو خسته اینجا آمدیم، اینجا هم که مسافرخانه ندارد، مردم این منطقه هم که ما را به عنوان میهمانی نپذیرفتند: ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾، شما دستور می‌دهید ما اینجا بایستیم این دیوار شکسته و خراب را بسازیم برای چیست؟ با اینکه اهل این منطقه ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾. حضرت در رازگشایی فرمود این دیوار برای دو تا بچه یتیم بود، تحت آن گنج بود، اینها باید بزرگ شوند و از زیر دیوار، آن گنج را بگیرند و زندگی آنها تأمین شود: ﴿کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾؛ پدر آنها کارهای خیری می‌کرد. مرحوم امین الاسلام و دیگران نقل کردند منظور از این پدر جدّ هفتم یا هفتادم بود. حالا هفتاد سال قبل یا بیش از هفتاد سال قبل جدّش یک آدم خیّری بود کار خیر می‌کرد، این افتاد در تولید بعد از هفتاد سال یک خضر راه آمد، مشکل او را حلّ کرد.

برهان مسئله این است که چون جدّش یا پدرش آدم خوبی بود، خدا ما را رساند تا این دیوار را بچینیم. خضر راه همیشه هست. این نه اختصاصی به موسی و خضر(سلام الله علیهما) دارد نه مختص قبل از آنها بود نه مختص بعد از آنها؛ همواره خضر راه در راه است. از طرفی هم: ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدیدٌ﴾؛ او همواره در راه است. هرگز خیال نکنیم حرفی که زدیم مالی که گرفتیم آبرویی کسی را بردیم، گذشته گذشت! هیچ چیز نمی‌گذرد. هر کاری که کردیم در خط تولید می‌افتد. مگر اینکه با توبه آن را ترمیم بکنیم. در نظام هستی یعنی نظام عالم طبیعت، اینجا جای تغییر و تبدیل هست. شما ببینید بدبوترین کود وقتی در تحت تدبیر بهترین کشاورز قرار بگیرد، یا می‌شود گل یاس یا می‌شود سیب و گلابی. اینجا جای تبدیل و تغییر است. کار توبه این است، کار اِنابه این است، کار توجه این است. همه کفّار صدر اسلام که سالیان متمادی در برابر بت سجده می‌کردند اینها شدند یا سلمان یا اباذر یا عمار یا مقداد. ما تا نفس می‌کشیم جای تغییر است.

«إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ»  اما تا زنده‌ایم جای تغییر و تبدیل است. اینجا جای تغییر و تبدیل است؛ چون ما در عالم حرکت هستیم از عالم حرکت به عالم ثبات می‌رسیم نه سکون. بهشتی‌ها اگر میلیاردها سال در بهشت بمانند خسته نمی‌شوند، چون آنجا جای سکون نیست، جای ثبات است. هیچ کس نمی‌تواند بگوید که دو دو تا چهارتا خسته نشده که دو دو تا چهارتا؛ الآن میلیون‌ها سال دو دو تا چهارتاست؟ برای اینکه او نه زمان دارد نه زمین. ما به جایی می‌رسیم که نه زمان داریم نه زمین. ثابت می‌شویم نه ساکن؛ لذا خستگی ندارد. مگر فرشته‌ها خسته می‌شوند؟! در بیانات نورانی حضرت امیر در همین خطبه اوّل نهج البلاغه این است که فرشته‌ها سالیان متمادی مشغول سجود و رکوع و ذکر و تسبیح و تکریم و اجلال الهی هستند احساس خستگی نمی‌کنند، چون انسان از قلمرو خستگی یعنی حرکت می‌آید بالا و می‌شود ثابت. ما چنین موجودی هستیم، ولی تا در عالم طبیعت هستیم جا برای تغییر و تبدیل هست. فرمود مال ماده شهوات است و آن عاملی که این ماده سرکش را عقال می‌کند عقل است که قبلاً هم فرمودند: «لَا غِنَی کَالْعَقْلِ».

گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه

 

به این بیان نورانی حضرت امیر رسیدیم که حضرت علی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «إِذَا حُیِّیتَ بِتَحِیَّةٍ فَحَیِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ إِذَا أُسْدِیَتْ إِلَیْکَ یَدٌ فَکَافِئْهَا بِمَا یُرْبِی عَلَیْهَا وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِکَ لِلْبَادِئِ‏»؛ فرمود جامعه را آن ادب اداره می‌کند. اینکه به ما گفتند سلام بکنید، برای اینکه جامعه‌ای که با سلامت و سِلم و وِداد زندگی می‌کند این ادب متقابل را حفظ می‌کند و آنچه جامعه را حفظ می‌کند همین ادب متقابل است. فرمود اگر کسی به شما سلام کرد که جواب سلام واجب است و اگر تحیّتی و چیزی که باعث حیای جدید و حیات تازه است به شما داد، شما معادل آن یا بهتر از آن را جبران کنید.

مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله تعالی علیه و علیهم) که از مراجع عظام شیعه بود به استناد همین آیه که مضمون آن آیه را در نهج البلاغه می‌خوانیم، فتوای احتیاطی می‌دادند که اگر کسی سلام کرد بعد گفت «صبّحکم الله بالخیر»، احتیاط واجب این است که شما هم در جواب «صبّحَکُم الله» بگویید یا بهتر از آن. به استناد همین آیه‌ای که این آیه را وجود مبارک حضرت امیر به صورت یک حدیث برای ما بیان کرده است. آیه دارد: ﴿وَ إِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا﴾، جمع هست؛ ولی حضرت دارد: «إِذَا حُیِّیتَ بِتَحِیَّةٍ فَحَیِّ»؛ یعنی اگر کسی تحیّه‌ای به شما داد، شما معادل آن یا بهتر از آن را برگردانید، ظرف خالی را برنگردانید. طرزی کنید که نه شرمنده باشید و نه احسان ابتدایی. بعد فرمود: اگر هم ظرف را پر برگرداندید رجحان با صاحب اوّلی است.

«هاهنا أمورٌ ثلاثة»؛ امر اوّل این است که اگر کسی نسبت به ما ادب کرد؛ چه ادب زبانی، چه ادب کتبی و نامه‌ای، چه ادب مالی، چه ادب حیثیتی، ما پاسخ بدهیم. دوم اینکه این کاسه خالی یا نامه را یا قول را که بی‌پاسخ قرار ندادیم، این عدل است نه احسان. سوم اینکه بار دیگر خود ما اگر ابتدائاً نامه‌ای دادیم یا کاسه‌ای دادیم یا مشکل او را حلّ کردیم، این می‌شود جزای احسان. در قرآن نفرمود جزای احسان، عدل است؛ فرمود جزای احسان، احسان است: ﴿هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ﴾. ما اگر مشکلی داشتیم، کسی مشکل ما را حلّ کرد و بعد او مشکلی پیدا کرد و ما مشکل او را حلّ کردیم، این می‌شود عدل، نه احسان؛ چون ما بدهکار بودیم دَین خود را ادا کردیم، هنوز جزای او را ندادیم. بار دیگر اگر او مشکلی پیدا کرد، ما ابتدائاً و ارتجالاً مشکل او را حلّ کردیم، این می‌شود احسان، این احسان جزای آن احسان است.

بیان نورانی حضرت امیر این است که اگر کسی نامه‌ای برای شما نوشت مؤدّبانه، شما پاسخ آن نامه را دادید، این می‌شود عدل و اگر بار دیگر شما ابتدائاً عرض ادب کردید و نامه نوشتید این می‌شود احسان و تحیّت. فرمود: «وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِکَ لِلْبَادِئِ‏»؛

ما موظّف هستیم عادل باشیم، این کف زندگی است. موظّف هستیم احسان کنیم که بالاتر از عدل است. اینکه در سوره «نحل» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾ گرچه با «واو» عطف شده؛ اما آن ترتّب منزلت همچنان محفوظ است که احسان عدل است «مع اضافه». جزای احسان، عدل نیست؛ جزای احسان، احسان است. پس تا آن امور سه‌گانه درست تبیین نشود این کریمه: ﴿هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ﴾ روشن نخواهد شد و این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «إِذَا حُیِّیتَ بِتَحِیَّةٍ فَحَیِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ إِذَا أُسْدِیَتْ إِلَیْکَ یَدٌ فَکَافِئْهَا بِمَا یُرْبِی عَلَیْهَا»؛ اما «وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِکَ لِلْبَادِئِ‏»؛ آنکه ابتدائاً مشکل شما را حلّ کرد، او همچنان در رتبه اوّل ایستاده است و اگر بخواهید به او برسی باید یک کار ابتدایی بکنی نسبت به او که بشود احسان، نه بشود عدل.

گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه

در بخش دیگر حضرت علی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ»؛ در این آیه نورانی که فرمود اگر کسی مؤمن بود و به اصطلاح عقیده خوبی داشت و حُسن فاعلی داشت، عمل صالح داشت و به اصطلاح حُسن فعلی داشت، آدم خوب و کار خوب؛ اگر کسی آدم خوبی بود و کار خوبی داشت، معتقد بود و عامل بود، مؤمن بود و عمل کرد، آن حُسن فاعلی و این حُسن فعلی،  ﴿فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً﴾؛ این وعده را خدا داد. ذیل این آیه از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال شده است که حیات طیبه چیست؟ فرمود: «هِیَ الْقَنَاعَة»؛ انسانی که به حلال قانع باشد، او دارای حیات طیبه است؛ نه بیراهه می‌رود و نه راه کسی را می‌بندد، نه نظامی را گرفتار می‌کند، نه جامعه‌ای را به زحمت می‌اندازد. فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ». بعد از این آیه استفاده کردند که اگر کسی به شما هدیه‌ای داد، سعی کنید بهتر از آن یا مثل آن را برگردانید. از همین آیه ﴿وَ إِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾.

گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه

از کلمات نورانی حضرت علی امیرالمؤمنین علیه السلام این است که فرمود: «الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عَلَی مَا تَکْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُ»؛ در نصوص دیگر صبر را سه قسمت کردند؛ «صبر علی الطاعة»، «صبر عن المعصیة»، «صبر عند المصیبة». اگر ـ خدای ناکرده ـ ناگواری پیش آمد «عند المصیبة» انسان جزع نکند و اگر آزمون الهی فرا رسید در گناه، «صبر عن المعصیة»، یعنی خویشتن‌داری کند. درباره طاعت که حتماً باید انجام بدهیم، این صبر را باید تحمل کرد «صبر علی الطاعة». این درست است؛ ولی وقتی بررسی کنید، میبینید این سه ضلعی در طول هم هستند، نه در عرض هم. صبر یا از روی دشواری است یا از شهوت و از دلخواهی است. دشواری دو قسم است: یا اطاعت است یا معصیت؛ آن خوشایند فقط معصیت است. صبر یا بر مصیبت است یا بر طاعت که دشوار است. «صبر عن المعصیة» صبر از خوشحالی و مانند آن است. این سه قسم در عرض هم نیست؛ لذا اگر در بعضی از روایات تثلیث شده و در بعضی از روایت تثنیه، که حضرت می‌فرماید: «الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَی مَا تَکْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُ»؛ برای اینکه «ما تکره» دو قسم است: یا اطاعت است که انسان دشوار است برای او که جهاد کند، روزه بگیرد و مانند آن؛ یا مصیبتی رخ داده است که برای او ناخوشایند است «الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَی مَا تَکْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُ».

گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه

 ما یک حرف تازه‌ای زیر این آسمان از قرآن شنیدیم، قبل از قرآن که این حرف‌ها نبود که انسان مرگ را می‌میراند نه بمیرد. شما از هیچ کسی نشنیدید غیر از وحی که انسان مرگ را می‌میراند، مرگ تحت سلطه انسان است. انسان یک موجود ابدی است هست که هست که هست که هست. قرآن که نگفت «کلّ نفس یذوقها الموت»؛ هر کسی را مرگ می‌چشد! فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛ هر کسی مرگ را می‌چشد. روشن است که هر ذائقی مذوق را هضم می‌کند. ما هستیم که مرگ را می‌میرانیم. ما هستیم که مرگ را در خود هضم می‌کنیم زیر پا لِه می‌کنیم و سفر می‌کنیم و دیگر مرگی نیست. این بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) را در روز عاشورا بخوانید؛ در بحبوحه‌ای که مثل قطرات باران تیر می‌آمد حضرت به اصحابش چه گفت؟ فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛ کمی صبر کنید، مرگ پلی است زیر پای شما، مرگ که مهاجم نیست، شما مرگ را می‌میرانید روی مرگ پا می‌گذارید می‌روید آن طرف که خبری از مرگ نیست. مرگ بعد از مرگ، مرگی دیگر است؟ ما حساب یک میلیارد و دو میلیارد و هزار میلیارد سال نیست، ابدیت است ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾، این ابد را باید همین جا بسازیم. اگر ما ابدی هستیم که هستیم، اگر تنها دشمن ما مرگ است که مرگ است، اگر در مصاف با مرگ ما پیروز هستیم مرگ را می‌میرانیم باید ابدی بیندیشیم و این کار از درس و بحث محض به دست نمی‌آید.


گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه

در یکی از کلمات نورانی آن حضرت یعنی کلمه پنجاه و چهارم فرمود: «لَا غِنَی کَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ». وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به یکی از شاگردانش فرمود: «فَإِنْ مِتَ‏ فَوَرِّثْ‏ کُتُبَکَ‏ بَنِیک‏»؛ طرزی درس بخوان که بچه‌های تو چهار جلد کتاب تو را ارث ببرند، نه اینکه کتاب بخری بیاوری در کتابخانه. باسواد شدن جُرم نیست، عالم شدن گناه نیست، حرف فهمیدن و حرف آوردن نقص نیست. فرمود طرزی زندگی کن که چهار جلد کتاب تو را بچه‌های تو ارث ببرند. «فَإِنْ مِتَ‏ فَوَرِّثْ‏ کُتُبَکَ‏ بَنِیک‏»، اینها را بگذار. حضرت هم فرمود: «لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ»؛ این امور علمی را به ورثه‌تان بدهید، آن وقت کشور می‌شود آباد. کدام غرب است که بتواند کشور عقل را، کشور غنی را از پا دربیاورد؟ فرمود: «لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ»؛ از فکر دیگران کمک بگیرید. «ظهیر»؛ یعنی پشتیبان. «ظَهر»؛ یعنی پشتیبان. این تظاهرات که می‌کنند از ظهور نیست، از «ظَهر» است؛ یعنی همه پشت به پشت هم می‌دهند، پشتوانه یکدیگر هستند پشتیبان یکدیگر هستند، مطلبی را تثبیت می‌کنند؛ این می‌شود تظاهرات. نه به معنای ظهور است، به معنای ظَهر است، پشتیبانی است پشتوانه است. فرمود: «لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ».

حضرت فرمود: «الْغِنَی فِی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ»؛ انسان یا در شهر خودش است که راحت است، اگر کاری داشته باشد دوستان برای او انجام می‌دهند، مشکلی داشته باشد حلّ می‌کنند و اگر در سفر باشد که بیگانه باشد ناشناخته باشد در زحمت است. فرمود غنا و توانگری در غربت به منزله وطن است. یک انسان مسافر هم اگر وضع مالی‌ او خوب باشد آنجا امکاناتش هست؛ مثل اینکه در وطن خودش است. انسانی که دستش تهی است و جیبش خالی است در شهر خودش هم غریب است. چون فرمود: «لَا غِنَی کَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ»؛ یک انسان عاقل هر جا برود وطن اوست. یک انسان جاهل هر جا زندگی کند در غربت است، برای اینکه نه آداب حرف زدن را بلد است، نه آداب معاشرت را بلد است، نه جذب دوست را آشناست، به هر حال بیگانه است؛ لذا فرمودند حتماً عالِم بشوید و به آن علومی که شما را به آن حیات معنوی می‌رساند آشناتر گردید.

«طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَةٌ»؛ یعنی خیلی خیلی خیلی واجب است. آدم تا نفس می‌کشد باید چیز بفهمد. این علمی که این قدر طلب آن فریضه است و واجب است و دین بر آن تأکید می‌کند، برای اینکه جامعه را زنده می‌کند. علمی که بفهمد چگونه زندگی بکند، چگونه با مشکلات کنار بیاید و اگر آن علم را فراهم نکرد گرفتار فقر می‌شود، یعنی ستون فقراتش شکسته است. اینجا هم فرمود: «لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ». این غنا و فقر را چون قبلاً معنا کرده است منحصر در غنا و فقر مالی نیست؛ چون فرمود: «لَا غِنَی کَالْعَقْلِ»، یک؛ «لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ»، دو؛ بعد فرمود: «الْغِنَی فِی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ  یعنی عقلی را که انسانِ مسافر باعث می‌شود که او در وطن زندگی کند، همیشه در وطن است. جهل یک مسافر همیشه او را مسافر می‌کند ولو در وطن زندگی کند.


گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه

حضرت امیر فرمود: «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»، یعنی یک فقیر آبرومندی که آمده به طرف شما، می‌دانید چه کسی به او آدرس داد یا نمی‌دانید؟ «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ این را خدا فرستاد گفت برو از فلان شخص بگیر. آدم ـ خدای ناکرده ـ اگر مقدورش باشد و مشکل این آقا را حلّ نکند چه چیزی در می‌آید؟  چه کسی به او گفت برو نزد فلان کس؟ «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»، آن وقت حواس ما جمع می‌شود؛ به هر حال به دنبال کار او هستیم. 

یک وقت است که گدای حرفه‌ای است که این را در مکاسب محرمه خواندید که این کسب، کسب حرام است؛ یعنی گدایی که وضع مالی او خوب است، در کوی و برزن و چهارراه‌ها و چراغ قرمز ایستاده و دارد گدایی می‌کند، این کسب او از کسب‌های محرّمه است که در مکاسب محرمه خواندیم؛ اما یک آبرومندی که گرفتار فقر اقتصادی است او به آدم مراجعه کرده، حضرت در نهج البلاغه فرمود می‌دانی این را چه کسی فرستاده؟ «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ خدا او را فرستاده در خانه ی شما. مواظب باش ردّش نکنی!

این است که وجود مبارک امام سجاد اگر چیزی را به فقیر می‌داد یا دستش را می‌بویید، یا می‌بوسید یا بالای سر می‌گذاشت مثل حالت دعا. می‌فرماید قبل از اینکه این دستم به دست فقیر برسد به دست بی‌دستی الله می‌رسد؛ چون خدا قبول می‌کند. اگر او قبول می‌کند صدقات را، او ﴿یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾ را، ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾ اگر او می‌گیرد؛ گیرنده دست بی‌دستی خداست که ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾. لذا حضرت این را می‌بویید و می‌بوسید. باور داشت این آیه را، ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾. آن هم چه خدای بزرگی است! قبول را مستحضرید که با «مِن» استعمال می‌شود نه با «عن»! «یقبل منه، قَبِلَ منه» نه «قَبِلَ عنه»؛ برای اینکه این کلمه «عن» آن تجاوز را می‌رساند. حالا اگر شما بدهکارید، ده درهم بدهکار بودید، ولی دارید پنج درهم می‌دهید یا شش درهم می‌دهید، این «یَقبل منه» نیست، «یَقبل عنه» است؛ یعنی قبول می‌کند با تجاوز، آن پنج درهم را صرف نظر می‌کند. این طور نیست که ما هر چه که او بخواهد را ادا بکنیم تا او قبول بکند؛ نه، درصدی که بدهیم، بقیه را با گذشت قبول می‌کند. نفرمود «یقبل التوبة من عباده»؛ فرمود: ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾، این «مِن» و «عن» و اینها را گذاشتند برای همین حرف‌ها. یعنی «متجاوزاً عن عباده»؛ می‌گذرد. با گذشت قبول می‌کند؛ مثل بشر نیست که به هر حال آدم ده درهم بدهکار است باید ده درهم را بدهد. اگر اینجا به خدا ده درهم بدهکاریم، پنج درهم را دادیم این پنج درهم را به جای ده درهم قبول می‌کند، این خداست! آنجا هم «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»، مسکین را او فرستاده است تا ببیند ما چه کار می‌کنیم.

آخرین سخن هم این که «لَا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ»؛ اگر خواستی به کسی کمک بکنی، اگر وضع مالی تو خیلی فراوان نبود یک مقدار کمی خواستی کمک بکنی، مضایقه نکن؛ این مقدار کم بهتر از آن است که هیچ چیزی ندهید، چون محرومیت به هر حال پیامد تلخی دارد. اگر یک مال کمی داشتی بدهی، همان مال کم را بدهید. محروم کردن دیگران از این بدتر است ولو یک مال اندکی هم که شد، این مال کم را انسان به مقدار بخشش خودش عطا بکند، بهتر از آن است که فقیری را محروم کند.

گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه

کلمه پنجاه و سوم از بیانات مولای متقیان حضرت علی امیرالمؤمنین علیه السلام،این است که «السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً [فَإِذَا] فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ»؛ سخا، عدل، احسان، همه اینها در بیانات نورانی حضرت است که یکی پس از دیگری روشن شده بود. این ﴿هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ﴾، معنایش این نیست که اگر کسی یک وقت به ما کمک کرد، ما هم به او کمک بکنیم. ما یک وقت در راه ماندیم، کسی مشکل ما را حلّ کرد، یا نیازی داشتیم مالی به ما وام داد که مشکل ما حلّ شد، جزای او این نیست که اگر او یک وقتی مشکل داشت ما مشکل او را حلّ کنیم، این می‌شود عدل، اینکه احسان نیست. اگر ما ماندیم او مشکل ما را حلّ کرد و اگر او ماند ما مشکل او را حلّ کردیم، این می‌شود عدل که خیلی پایین‌تر از احسان است. ما باید به او احسان بکنیم نه عدل. احسان این است که وقتی کار تمام شد، احسان آن کار ابتدایی است؛ یعنی ما هیچ حقّی نسبت به او نداشتیم. او در حال خطر ما را دریافت. ما بار اوّل که پاداش دادیم این عدل است. بار دوم اگر او گرفتار شد کسی نبود ما به سراغش رفتیم این می‌شود احسان. این احسان دوم جزای احسان اوّل است. آن کاری که قبلاً کردیم این عدل است. اینکه احسان نیست. احسان به معنای انجام فعل حسن، احسان یعنی نیکی کردن به دیگری، اینها معنای لغوی و عرفی آن است. اما احسان را وجود مبارک حضرت معنا کرده، احسان به معنای کار خوب نیست، احسان به معنای انجام حسن نسبت به دیگری نیست. اینها معانی لغوی و عرفی احسان است. معانی سیر و سلوک احسان این است که انسان به جایی و مقامی برسد که گویا خدا را دارد می‌بیند، مقام «کأنّ» است. «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ»، این مقام «کأنّ» را در اصطلاح بعضی از علوم می‌گویند مقام احسان. بالاتر از مقام «کأنّ» مقام «أنّ» است که وجود مبارک حضرت فرمود: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه», آن حساب دیگری دارد، آن مقدور هر کسی نیست. ولی غالب فرمایشات حضرت امیر در نهج البلاغه همین مقام «کأنّ» است.

«سخا» به چه می‌گویند؟ ما اگر مشکل این آقا را حلّ کردیم، این می‌شود سخا؟ خیر! فرمود اینکه سخا نیست. دو تا خطر را شما با این کار رفع کردید؛ این معامله است این سخا نیست؛ یکی اینکه او آبرو داده، یکی اینکه اگر ندهید جامعه تو را طرد می‌کند. تو بین دو خطر هستی، داری معامله می‌کنی؛ اینکه سخا نیست. سخا آن است که کسی از تو چیزی نخواهد، جامعه هم باخبر نباشد، مخفیانه مشکل دیگری را حلّ کنی. این بیان نورانی حضرت است فرمود: «السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً»؛ کسی چیزی از ما خواست آبرویش را داد، این که سخا نیست و ما هم اگر ندهیم جامعه می‌فهمد که این شخص آبرومند چیزی از ما خواست و به او ندادیم، هم جامعه نقد می‌کند هم این شخص آبرو ریخت. ما دو خطر را پشت سر گذاشتیم، اینکه سخا نشد؛ این معامله است. فرمود سخا «السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً [فَإِذَا] فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیَاءٌ»، یک؛ به هر حال ما خجالت می‌کشیم. «وَ تَذَمُّمٌ»؛ و زمام جامعه و عهده‌داری جامعه را هم پشت سر گذاشتیم، دو؛ اینکه سخا نشد. این حداقل کار است.



گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی در شرح حکمتهای نهج البلاغه

مختصر درباره ای از ما

مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)
مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

دسته بندی ها

حدیث هفته

حدیث 135

حضرت فاطمه سلام الله علیها

فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.

خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.

کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣

بایگانی