مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

.:: یا علی بن موسی الرضا (ع) ::.

▪️ داستان رحلت #دختر پیامبر در مصادر رسمی تاریخ اسلام بسیار کوتاه، سرد و ساده نقل شده است. این مورخان نقل می کنند:
ایشان در روز آخر عمر مبارکش، سلمی، زن ابورافع (صحابی پیامبر) را خواسته و به او فرمود:  
➖برای من آب مهیّا کن.
سلمی می گوید:
من از ایشان در آن ایام که دوران سختی #بیماری بود، پرستاری می کردم. آن روز حال دختر پیامبر بسیار بهتر شده بود و ایشان از همه ی روزها آرام تر بودند. اتفاقاً امیرالمؤمنین #على، به دنبال کاری به خارج از خانه رفته بود. آب را آماده کردم. دختر پیامبر بدن خود را به بهترین صورت شست وشو داد. آن گاه جامه ای تازه خواست و پوشید.
▫️سپس به من فرمود:
«در وسط اتاق برای من #بستری آماده ساز»
ایشان در آن بستر دراز کشیده، رو به قبله خوابیدند.
▪️ بعد به من فرمود:
مادر! من همین الآن جان خواهم سپرد. اگر از دنیا رفتم و شما خواستید بدن مرا #غسل بدهید، هرگز بدنم را برهنه نکنید.
این را گفت و جان سپرد. پس از مرگ #فاطمه، علی به خانه آمد. من ماجرا را به او خبردادم. در ادامه نقل می کنند:
امیرالمؤمنین #علی خود غسل ایشان را برعهده گرفت ایشان نماز خواند و آنگاه او را #شبانه دفن کرد. مآخذ مکتب #خلافت بیش از این چیزی ندارند. اما در مداری شیعی مسأله کمی توضیح داده شده است.
 
◾️ محدث بزرگ شیعی قرن هفتم، «علی بن عیسی اربلی» از صدوق نقل می کند: آنگاه که وفات آن حضرت نزدیک شد، به اسما فرمود:
جبرئیل هنگامی که وفات رسول خدا رسید، کافوری از بهشت برای ایشان آورد...برو بقیه ی حنوط پدرم را از فلان محل بیاور و آن را در کنار سر من قرار بده. من به آنچه فرموده بود، عمل کردم و حنوط را در کنار ایشان قرار دادم. آن گاه روی خود را با لباس پوشانید و فرمود:
ساعتی منتظر من باش. آن گاه صدایم بزن. اگر جواب گفتم که خب! وگرنه بدان که من به نزد پدرم #رحلت کرده ام.
▫️ اسما مدتی انتظار کشید. آنگاه دختر پیامبر را صدا کرد، اما جوابی نیامد. بار دیگر صدا زد:
ای دختر محمد مصطفی!
ای دختر بهترین کسی که زنان او را حمل کرده اند! ای دختر بهترین کسی که بر روی سنگ ریزه ی بیابان ها راه رفته است! ای دختر کسی که به مقام قاب قوسین راه یافت هیچ جوابی نبود. پارچه را از روی صورت دختر پیامبر از برداشت او از دنیا #مفارقت کرده بود. خود را بر روی ایشان انداخت و می بوسید و می گفت:
فاطمه! آنگاه که به محضر پدرت وارد شدی، سلام مرا هم برسان.
▪️بی مادری
 طولی نکشید که #حسن علیه السلام و #حسین علیه السلام به خانه آمدند. #مادر را در بستردیدند که پارچه ای بر رویش کشیده شده است.
 پرسیدند:
اسما! چرا مادر ما در این ساعت خوابیده است؟
 اسما حادثه را پنهان نکرد و گفت:
ای فرزندان رسول خدا! #مادر شما نخوابیده است؛ او از دنیا
رفته است.
#حسن (ع) خود را بر روی #مادر انداخت و می گفت:
#مادر با من سخن بگو قبل از اینکه روح از بدنم مفارقت کند.
#حسین (ع) هم خود را بر روی پاهای #مادر انداخت، آن را می بوسید و می گفت:
مادر! من فرزندت #حسین هستم. با من سخن بگو قبل از اینکه قلبم پاره شود. اسما گفت:
ای فرزندان #رسول خدا! بروید به نزد پدرتان و او را از این حادثه خبردار کنید.
آن دو از خانه بیرون رفتند. آن وقت صدای فریاد گریه شان برخاست.  صحابه که در مسجد بودند، دور آن دو را گرفتند و گفتند:
 ای فرزندان #رسول خدا! چرا گریه می کنید؟ خدا چشم های شما را نگریاند. شاید نظر به جایگاه پدر بزرگتان کردید و به این علت گریه می کنید؟
گفتند:
#مادر ما، #فاطمه، از دنیا رفته است.
▪️ #امیرالمؤمنین علی(ع) که این سخن را شنید، از بزرگی مصیبت به رو به زمین افتاد و با خود می گفت:
من خود را به چه کسی #تسلیت بدهم ای #دختر پیامبر؟ من خود را در مصیبت های روزگار به تو آرام می ساختم؛ حال بعد از تو چه کسی را خواهم داشت؟؟

مام طبق وصیت دختر پیامبر به سرعت به کار غسل، کفن، نماز و دفن ایشان پرداخت. #جزئیات حوادث در هیچ یک از اسناد و مدارک موجود #نیست.
 خانه ی امام کوچک بود و بایستی از نامحرمان خالی شود تا امکان غسل فراهم بیاید. ناگزیر این کار انجام گرفت. شست وشو و #غسل دختر پیامبر و آن چنان که اسناد می گویند با حضور جمع اندکی از نزدیکان که عبارت بودند از: چهار فرزند خردسال ایشان و فضه (خادمه) و اسماء بنت عمیس انجام گرفت. غسل دهنده طبق وصیت دختر پیامبر، امام بود و اسما نیز ایشان را یاری می کرد...
▪️ یک اختلاف جدی در میان مورخان و تذکرہ نویسان وجود دارد. پاره ای گفته اند:
1⃣ جسد مطهر با همراهی همین کسان به #بقیع تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد و البته برای اینکه قبر مطهر ایشان
مشخص نباشد، چندین صورت قبر ساخته شد.
دیگران گفته اند:
2⃣ ایشان را در کنار #روضه ی پیامبر بین قبر و منبر به خاک سپرده اند.
دسته ی سوم گفته اند:
3⃣ جایگاه دفن ایشان همان #خانه ی خود آن حضرت بود.

▪️کلینی آورده است: چون دختر پیامبر از دنیا رفت، امیرالمؤمنین او را پنهان به #خاک سپرد و آثار قبر را از میان برد.
▪️شیخ مفید، اضافه کرده:
و آنگاه که دفن پایان یافت و دست ها را از خاک قبر تکان داد، اندوه چون سیلی براو هجوم آورد و اشکها بر صورت مبارک فرو ریخت. ناچار به قبر پیامبر روی کرده، همه ی دردی که بر دلش می گذشت را با ایشان در میان نهاد...

▪️زبان حال امام را از زبان خودش در خطبه ۲۰۲ نهج البلاغه بخوانید...

🔹اموال بیت نبوت
شکست خوردن در #هجوم به بیت نبوت، دولت را از انجام نقشه ها و اهداف ظاهراً از پیش تعیین شده اش باز نداشت؛ بلکه چند روز بیشتر از رحلت نبی اکرم نگذشته بود که هجومِ دوباره ی مأموران دولت با #مصادره ی اموال خاندان نبوت ادامه یافت.
اگر مقدار آنچه خاندان نبوت از قبل به عنوان #ملک در دست داشت و آنچه بعداً به صورت #ارث پیامبر نصیب آنها می شد و همچنین #موقوفاتی که تولیت آن به ایشان واگذار شده بود را بدانیم، بزرگی و خطر این هجوم روشن تر خواهد شد.
🔹 سوال:
آیا واقعاً دولت خلفا با کمبود بودجه روبه رو بود و برای تحرکات جنگی دفاعیِ آینده اش نیاز به این اموال داشت؟
🔸پاسخ:
خیر؛ نظر حکومت این بود که خاندان نبوت #تھی دست باشند تا در #مقابله ای که با دولت جدید خواهند داشت، کاری از پیش نبرند؛ یا اینکه فکر می کردند اگر پولی این چنین در خانه ی نبوت باشد، آنها آن را بین مردم تقسیم نموده، به دست فقرا خواهند رساند و این کار مردم را به دور ایشان جمع خواهد کرد و حذف آن ها دیگر ممکن نخواهد بود.
 در اینجا آوردن نکته ای ضروری است و آن، اینکه
❌ متأسفانه تمام #مورخان و #فقیهان و #مفسران و حتی #اهل لغت همه ی آنچه را که روزی #مِلک پیامبر بوده است زمان #حیات به دخترشان #بخشیده شده بود و نیز تمام آنچه به عنوان #ارث از آن حضرت باقی مانده بود را #«صدقه» نام نهاده اند.
✓ ما به هرکتاب تاریخی، تفسیر و متن فقهی که مراجعه کنیم و یا به هرکتاب لغت که نگاهی می اندازیم، چیزی جز عنوان «صدقه» مشاهده نخواهیم کرد. این نام گذاری جز روایتی که #ابوبکر در روزهای اولیه ی حکومت خود نقل کرده بود، هیچ #سنددیگری #ندارد. او گفته بود که خود از رسول خدا شنیده است که:
همه ی آنچه از ما پیامبران باقی می ماند، صدقه است!
 بنابراین، همه ی کسانی که به نوعی در زمینه ی اموال پیامبراکرم سخن گفته اند، از آنها با عنوان صدقه نام برده اند و لذا ریشه ی این نام گذاری نبایستی از چشم محققان پوشیده بماند و آن را نامی تاریخی و مسلم بدانند...

🔹 بررسی اموال پیامبر
 در سال سوم هجرت یک ثروتمند یهودی که تازه مسلمان شده بود، در جنگ احد شرکت کرد و به شهادت رسید. وی قبل از شهادتش همه ی اموال خود را برای پیامبر وصیت کرد. آنچه این یهودی تازه مسلمان داشت، #هفت_باغ بود که همه ی آنها طبق این وصیت به شخص پیامبر منتقل گشت.
🔹 به گفته ی مورخان، سرانجام پیامبر این باغات را در سال هفتم هجری فرمود. اما نمیدانیم که آیا خبر این وقف صحیح است یانه ؟ آیا این باغات بعد از پیامبر توسط دولت خلفا #مصادره شد و یا به عنوان ارث، به وارثان ایشان رسید و آنها آن را #وقف کردند؟
🔹 پیامبر به مدینه که هجرت فرمود، مردم آن شهر تمام #زمین هایی را که به علت عدم دسترسی به آب قابل کشت و زرع نبود، در اختیار آن حضرت قرار دادند. این زمینها نیز بخشی از املاک پیامبر محسوب می شد که مصادره شد.
🔹 طایفه«بنی نضیر» به دلیل توطئه های گوناگون ناچار به ترک مدینه و واگذاشتن سرزمینشان شدند و زمین ها و باغات مزبور به فرمان الهی در قرآن، #ملک_خاص رسول خدا شد؛ ایشان پاره ای از این زمینها را به عنوان ملک به کسانی از اصحاب خویش بخشیدند و بقیه همچنان در دست پیامبر بود تا اینکه ایشان رحلت فرمود.
🔹قلعه های «خیبر» هفت یا هشت قلعه ی نیرومند جنگی بود. تعدادی از قلعه ها با #صلح به دست آمد تعدادی با #جنگیدن؛ و البته به همت و شجاعت امیرالمؤمنین فتح شد. بنابراین همه ی آنچه با صلح به دست آمده بود، طبق دستور قرآن به تمامی ملک و خالصه ی آن حضرت گردید و یک پنجم آنچه به جنگ فتح شده بود، طبق دستور دیگر قرآن در اختیار پیامبر قرار گرفت.
 #قلعه های وطیح وسلالم چون با صلح به دست آمده بودند، ملک و خالصه ی پیامبر شد. این اموال مانند سایر اموال ارزشمند باقی مانده از پیامبر با #مصادره از دست خاندان ایشان خارج شد.
🔹«وادی القری» سرزمین آبادی بود که آب فراوانی داشت. ثلث این سرزمین در اختیار قبیله ای عربی به نام «بنوعذره» و باقیمانده ی آن، ملک یهودیان بود.
پیامبراکرم، یهودیان را به اسلام دعوت کرد و چون نپذیرفتند، با ایشان قرارداد عدم تعرض امضا فرمود و بر نصف زمین هایشان صلح کرد. بنابراین #ثلث وادی القری خالصه ی رسول خداوند بود.
🔹فتح خیبر، یهودیان «#فدک» را بیمناک ساخت. واسطه ای به محضر رسول خدا، فرستادند و پیشنهاد صلح دادند. پس این سرزمین هم باصلح فتح شده بود و فیء و خالصه ی رسول خدا به حساب می آمد؛ و چنان که می دانیم، این سرزمین آبادان را پیامبر چند سال قبل از رحلت به دخترشان #بخشیده بودند؛ ولی قبل از اینکه حتی ده روز از رحلت ایشان بگذرد، به دست مأموران دولت تصرف گشت.
🔹تفصیل این حوادث بسیار بیشتر از آن است که گفته شد. در هرصورت، دولت حاکم اگر در آن روزها نمی توانست با مخالفان بیرونی خود مقابله کند، اما برای مصادره ی اموال باقی مانده از پیامبر و اموال خاندان نبوت توانایی داشت و حتی اندکی در اعمال توانایی خود درنگ نکرد!.
🔹اسناد ما در زمینه ی چگونگی #مصادره ی اموال خاندان نبوت و بسیار اندک است. در یک گزارش می خوانیم:
 عمر می گوید:
آنگاه که پیامبراین جهان را ترک گفت، من و#ابوبکر به نزد #علی رفتیم و به او گفتیم در مورد آنچه پیامبر به جای
گذارده است، چه میگویی؟
او (على علیه السلام) گفت:
➖ ما از همه کس به رسول خدا نزدیک تر هستیم [طبق قانون همه ی آنها به ما می رسد]
من گفتم:
-- در مورد آنچه از ماترک ایشان در خیبر به جای مانده است چه میگویی؟
➖ آنچه در خیبر است هم، مال ماست !
-- آنچه در فدک باقی مانده است چه؟
➖ آن هم مال ماست . من گفتم:
-- به اینها که می گویید نخواهید رسید مگر اینکه از روی #جنازه های ما عبور کنید.
🔹 این گزارش معتبر بخشی از اهدافی که دولت خلفا در دست اجرا داشت را نشان می دهد. اما درباره ی اینکه آنها چگونه و به چه شکل به طرح خود عمل کردند و به اهداف خود رسیدند، چندان چیزی نمیدانیم؛ ولی هنگامی که به عکس العمل خاندان نبوت و در مقابل اعمال #خلفا نگاه می کنیم، با اینکه باز هم در این مورد به طور جدی با کمبود اطلاعات رو به رو هستیم، متوجه می شویم که مجموعه ی اموال باقی مانده از پیامبر و حتی آنهایی که در زمان حیات خودشان به دخترشان بخشیده بودند، همه بلافاصله بعد از وفات ایشان به دست دولت خلفا مصادره شده اند.

🔹 داستان فدک
دختر پیامبر به دنبال اخذ اموال خاص خودش -یعنی سرزمین فدک- به خلیفه مراجعه کرد. آیا او حکومت تازه را #قبول داشت که برای دادخواهی به آن مراجعه کرده بود؟ یا او می خواست اثبات کند، این زمینها مال شخصی اوست؟ همه ی قواعد و قوانین هم به نفع او بود. مالی در اختیار داشت و وکلای او در آن زمین ها تصرف داشتند.
اگر کسی علیه این ملکیت ادعایی داشت، او باید شاهد می آورد. در فقه اسلام، «ید» نشانه ی #مالکیت است. پس وقتی مال در تصرف اوست، دیگر از او شاهد طلب نمی کنند! اما مأموران دولت به فدک #حمله برده، وکلای ایشان را از آنجا #بیرون رانده بودند. بنابراین #دختر پیامبر به #اعتراض نزد خلیفه رفته بود که:
این زمین مال من است و پدرم این زمین را به من بخشیده است.
🔹خلیفه که هم مدعی بود و هم قاضی، بر مالکیت فاطمه (س) شاهد طلب کرد.
 در یک خانواده اگر #پدری به فرزندش چیزی ببخشد، آیا لازم  است چند نفر شاهد باشند؟ چگونه ممکن است از کسی مثل پیامبر با وجود آیه ی تطهیر، شاهد طلب کرد؟
طبق یک نقل، #امیرالمؤمنین علی (ع) به شهادت آمد. اما ابوبکرشاهد دیگری هم طلبید. «ام ایمن» نیز شهادت داد. ابوبکر گفت:
آیا با شهادت یک #مرد و یک #زن خود را #صاحب_حق میدانی ؟؟

🔺این حادثه به شکل دیگری نیز نقل شده است:  
مدائنی» از «موسى بن عقبة» نقل می کند: فاطمه بعد از بیعت مردم با ابوبکر به نزد او آمد و گفت:
ام ایمن و «رباح» شهادت می دهند که رسول خدا فدک را به من بخشیده است.

🔹 پس از شهادت ام ایمن و «رباح» ابوبکر بعد از مقدماتی که نظیر آن را در اسناد گذشته دیده ایم، براساس #سیاست_نرمش، سراسر به #مدح پیامبر و #دختر ایشان می پردازد و می گوید:
این مال، مال همه ی مسلمانان است و پیامبر از آن، پیادگان را خرج سواری می داد و یا به اشکال دیگر در راه خدا #انفاق میکرد و #من هم همان طور که ایشان عمل کرده بودند، عمل خواهم کرد!
🔹 در اینجا دختر پیامبر چه کار می توانست بکند؟ زور بود و ترفند عوام پسند هم عرضه می شد. همه ی راه ها بسته بود. ناگزیر به یک مبارزه ی منفی روی آورد و فرمود:
به خدای سوگند با تو سخن نخواهم گفت.
 واین، اعلام یک تحریم بود و در این مرحله متوقف نماند؛  بلکه پا را به مرحله ای بالاتر گذاشت و فرمود؛
به خدا سوگند تو را #نفرین خواهم کرد.

🔹این نفرین چه معنا و اثری می توانست داشته باشد؟ نفرین، آخرین کاری بود که دختر پیامبر و در مقابل زور و قدرت و ستم دولت می توانست انجام بدهد. اما اینکار هیچ تأثیری بر رفتار دولت حاکم نداشت و آن ها تصمیم به #مصادره ی همه ی اموال خاندان نبوت گرفته بود.
🔹اول کاری که دختر پیامبر کرد، مبارزه برای #احقاق حق خودش را به کوچه و بازار کشید. در متون روشن نیست چند روز بعد، ایشان به #مسجد آمد تا دولت خلفا را در حضور مردم به #محاکمه بکشاند. در اینجا دختر پیامبر تنها #ادعای فدک نداشت، بلکه همه ی اموالی را که از پدرش به او رسیده بود، می طلبید.
🔹حضرت زهرا(س) در مسجد اصلا سخن از فدک نگفت؛ بلکه به عنوان تنها وارث باقی مانده از پیامبر، همه ی اموال و املاک پدرش را طبق #قانون_ارث_قرآن ادعا کرد. آنچه در آن روز در سخنرانی بلند و کوبنده ی ایشان آمده بود، راه را از همه سو بر دولت حاکم می بست و چنان که اشاره شد، خلیفه ناگزیر بود بازهم در حدّ مقدور، نرمش نشان بدهد و حتّی #گریه کند!
🔹یعقوبی می گوید: #فاطمه، دختر پیامبر نزد #ابوبکر آمد و #میراث پدرش را از او خواستار گردید. اما خلیفه به او گفت که پیامبر خداوند فرموده:
«انّا معاشر الانبیاء لا نورث، ما ترکنا صدقة»؛ ما گروه پیامبران میراث نمی دهیم. آنچه به جای می گذاریم، صدقه
است.
➖ پس حضرت زهرا گفت:
«أ فی الله أن ترث اباک ولا ارث ابی. اما قال رسول الله المرء یحفظ فی ولده»؛ آیا حکم خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم میراث نبرم؟ آیا پیامبر خدا نگفته است: حق و حرمت مرد درباره ی فرزندانش رعایت می شود؟
 پس ابوبکر گریست.

🔹ما همه ی ابعاد و جوانب آنچه که دختر پیامبر انجام داد را نمی توانیم به روشنی از تاریخ به دست بیاوریم.
 بازار مکاره ای از دروغ و جعل در تاریخ اسلام به وجود آمده که حیرت آور است. اما خوشبختانه اسنادی در دست است که جای هیچگونه تردیدی ندارد، ازجمله عایشه طبق نقل بخاری و مسلم می گوید:
فاطمه دختر پیامبر کسی را فرستاد و میراث خودش را از ابوبکر طلب کرد؛ یعنی خالصه ی پیامبر در مدینه شامل اموال بنی نضیر، سپس «فدک» و باقیمانده ای از خمس «خیبر»

🔹... ابوبکر گفت: پیامبر فرموده است که ما ارث به جای نمیگذاریم. آنچه از ما باقی می ماند، #صدقه است. لذا ابوبکر از اینکه به فاطمه چیزی بدهد، امتناع ورزید. فاطمه از رفتار او خشمگین شد و تا روزی که از دنیا رفت، از او دوری گزید و با او سخن نگفت.
🔹او شش ماه بعد از پیامبر زندگی کرد و آنگاه که وفات یافت، شوهرش على ایشان را #شبانه دفن کرد و ابوبکر را از آن خبردار نساخت.
🔹دوران #مبارزه دختر پیامبر با مسأله فدک یا میراث پدر و عدم موفقیت ظاهری ایشان پایان نیافت. از این به بعد ایشان به همراهی شوهر بزرگوارش راه طولانی دیگری برای مقابله با وضع وجود در پیش گرفتند.
🔹امیرالمؤمنین، حضرت صدیقه را بر مرکبی سوار می نمود و همراه حسنین چندین شب به خانه ها یا مجالس انصار می رفت و بر در هر خانه، دختر پیامبر صاحب خانه را مخاطب قرار داده، می فرمود:
➖ای گروه انصار! خداوند و دختر پیامبرتان را یاری کنید...
 اما همت و شجاعت انصار با تفرقه شکست خورده بود و هیچکس جواب درستی نمیداد. تنها می گفتند:
❌ دیگر کار از کار گذشته است و ما با این مرد بیعت کرده ایم و نمیتوانیم با او مخالفت کنیم.
آخرین کسی که دختر پیامبر به ملاقات او رفت معاذ بود؛ اما اونیز به دختر پیامبر پاسخ منفی دادو گفت: تنها با یاری من چه کار می توان انجام داد؟
🔹 بعدازاین، در تاریخ روشن نیست چه حوادثی پیش آمد، اما می دانیم دختر پیامبر به شدت کوشید تا به همه ی اشکال ممکن نشان دهد و اثبات کند که وضع موجود مشروع نیست و خدا و پیامبر از آنچه پیش آمده است، راضی نیستند...

🔹 مورخان گفته اند که هیچ کس (یا حداقل اکثریت قریب به اتفاق مردم)، شک نداشت که صاحب حکومت بعد از پیامبر، على علیه السلام است.
 
🔹 امام علی مورد قبول همگان بود و هیچ کس در اینکه صاحب امر بعد از پیامبر، حضرت علی (ع) است، شک نداشت. حتی مورخان از یک پشیمانی بزرگ که بعد از بیعت روز دوشنبه و سه شنبه برای اکثریت مسلمانان پیش آمده بود، سخن گفته اند.
🔹 لذا در اینجا یک #سوال مهم پیش می آید: برای جریان #سقیفه چه توجیهی وجود دارد؟ و اگرهمه، علی علیه السلام را صاحب امر می دانستند و میل اکثریت با ایشان بود، دیگر چرا در سقیفه جمع شدند و می خواستند کسی دیگر را به حکومت برگزینند؟

🔹 ما در گذشته این پرسش را جواب داده ایم و گفتیم که جریان سقیفه، برخاسته از یک #هیجان ناشی از #تعصب ها و رقابت های #قبیله ای بود، نه چیز دیگر؛ و در آن #عقل و #منطقی حکومت نمیکرد و اگر با مسائل تعصبات قبایل عربی به خوبی آشنا شده باشیم، این جواب ها کاملا قابل قبول خواهد بود.
🔹حوادث آینده هم سخن ما را تأیید می کند و جایگاه بزرگ و بی همتای امیرالمؤمنین علی علیه السلام را در بین مسلمانان آن زمان با روشنی بیشتری ثابت میکند.
🔹 اما چه شد که امیرالمؤمنین مجبور به #بیعت با خلفا شد؟
آنچه در تاریخ ذکر شده، بالا گرفتن اختلاف مهاجر و انصار، پدید آمدن مدعیان نبوّت و در خطر قرار گرفتن مدینه به عنوان مرکز اسلام بود. #هیچکس از مسلمانان آماده جهاد نبودند و تا امیرالمؤمنین #علی (ع) بیعت نکرد، #حکومت قریشیان قرار و اعتباری نیافت.

 🔺مدینه ی آن روز قبل از بیعت امیرالمؤمنین علی(ع) تنها نام پایتخت جهان اسلام را داشت و #ابوبکر از مقام خلافت (به معنای حکومت بر جهان اسلام)، تنها #نماز جماعت مسجدالنبی و #امامت نماز جمعه ی آن شهر را به عهده داشت. زیرا مردم، حکومت او را آن طور که باید، پذیرا نشده بودند؛ لذا هیچ کس در تحت فرمان فرماندهان جنگی آن دولت به جنگ نمی رفت.
🔺در خارج از مدینه، دشمنان بزرگ با لشکرهای انبوه در انتظار حمله به شهر و نابود ساختن همه چیز بودند. قبایل فراوانی با اینکه به اسلام وفادار مانده بودند، اما حکومت مرکزی را قبول نداشتند. مردم، دیگر زکات مالشان را که تا دیروز به مدینه می آوردند و پرداخت می کردند، به دولت ابوبکر نمی دادند.
🔺خلاصه اینکه با توجه به اسناد کهن، کسانی با تکیه بر قریشی بودن، توانستند قدرت و حکومت بعد از پیامبر را به چنگ بیاورند، به هرشکل ممکن، حتی با زور و عنف، رأس خاندان #نبوی یعنی امام عل، امیرالمؤمنین(ع) را به نزد #خلیفه بردند تا از او #بیعت بگیرند.
🔺اما تمام این کوششها ناکام ماند و امام که نباید بیعت می کرد، بیعت نکرده به خانه بازگشت. اما علت #شکست اصحاب حکومت چه بود؟ و چرا آنها نتوانستند به هدف خودشان که #وادار کردن امیرالمؤمنین علی به بیعت بود، برسند؟ اینجا نیز با یک حلقه ی دیگر از تاریخ روبه رو هستیم. در برابر صاحبان قدرت که و به هدف خود از هیچ چیز ابا نداشتند، پس چطور شد؟
و چه کسی مانع شد؟ که هم بیعت به سرانجام نرسید و هم امام علی (ع) به سلامت به خانه بازگشت.

▪️سرتاسرمدت کوتاهی که دختر پیامبر بعداز پدر زنده بود، به #مبارزه با دولت حاکم و مقابله با اعمال خصمانه آنها گذشت. آن حضرت در این مدت همه چیز را به وسیله ای برای #مقابله با حکومت تبدیل کرده بود. گاهی #فریاد می زد و گاهی #خطبه می خواند. یک روز اعلام #برائت می نمود و روز دیگر از پذیرفتن #ملاقات حاکمان خودداری می کرد و حتی #وصیت کرد که غاصبان به تشییع جنازه او نیایند و برجسدش نماز نخوانند و سرانجام با دستور #پنهان_ساختن قبرش، یک نشان ماندگار از #عدم_مشروعیت را بر جبین آن حکومت نقش کرد. این، روی واقعی تاریخ است.

🔹البته ما در تمام این زمینه ها به طور جدّی با کمبود منابع و ابهام آنچه در دسترس است، روبه رو هستیم. اگر به تاریخ آن دوران از منظر مورخان رسمی نگاه کنیم، دورانی #نسبتاً آرام گزارش شده است و مورخان و محدثان توانسته اند با پنهان کاری، درگیری های جدی و بحران های عمیق آن عصر را #مخفی بدارند و این، روی دیگر تاریخ است!

🔹در جریان این مقابله دیدیم که #اولین بار این بیت نبوت بود که مورد *
#هجوم مأموران نظام حاکم قرار گرفت. آنها میخواستند امیرالمؤمنین علی را به مسجد ببرند تا از ایشان به عنوان #اصل و #رأس خاندان نبوت #بیعت بگیرند و با این کار مخالفان حکومت جدید را به #تسلیم وادار نمایند.
🔸 این اقدام، اولین عملی بود که آن دولت بعد از اینکه حکومت را به چنگ آورده بود، انجام داد و در انجام آن بسیار جدی بود و سرانجامِ آن می توانست بسیار خطیر باشد و عواقب ناگواری به بار آورد.
🔹بنابراین کاری که دختر پیامبر و در مقابل آن انجام داد، کاری بس بزرگ بود و همان عمل باعث شد که امیرالمؤمنین بیعت #نکرده و به #سلامت به خانه بازگردد و به این ترتیب اولین اقدام دولت خلفا با مقابله ی دختر پیامبر به #شکست منتهی شد
🔺سپر بلا
یعقوبی بعد از نقل #هجوم اصحاب حکومت به،خانه امیرالمؤمنین علیه، السلام، حادثه ای را نقل می کند:
فاطمه (س) از خانه اش بیرون آمد و خطاب به مهاجمانی که خانه اش را مورد تهاجم قرار داده و اشغال کرده بودند، فرمود:
از خانه ام بیرون روید وگرنه به خداوند سوگند سرم را برهنه میکنم و به او شکایت می برم.
با شنیدن #تهدید، مهاجمان و مردمی که در خانه بودند، بیرون رفتند و آنجا را ترک کردند.
➖ آیا #حمایت دختر پیامبر و در برابر حمله ی دولت خلفا به خاندان نبوت تنها همین جا بود؟ یا حوادث به این شکل اتفاق افتاد که ایشان بعد از صدماتی که در حمله به خانه دیده بود، هنگامی که توانست روی پای خود بایستد، وقتی بود که #امام را برای بیعت برده بودند و یک بار دیگر به مقابله با مجموعه ی کسانی که می خواستند با زور به بیعت امام علیه السلام دست پیدا کنند، #برخاست و آنجا بود که به تهدید پرداخت!؟
🔹#تهدید به یک #نفرین؟! اما آیا اصحاب قدرت از یک تهدید لفظی می ترسیدند یا به این گونه چیزها اعتقاد داشتند؟

🔹 تهدید به مرک
در اینجا لازم، می بینیم که نقلی را از «تاریخ الخلفاء» منسوب به «ابن قتیبة» اضافه کنیم. او می نویسد:
اینکه امام را به بیعت #اجبار کردند، حضرت فرمود: اگر این کار را نکنم، چه خواهید کرد؟
در جواب گفتند:
قسم به آن خدایی که جز او خدایی نیست، گردنت را می زنیم.
امام علیه السلام فرمود:
آن وقت گردن کسی را زده اید که بنده ی خدا و برادر رسول خدا است.
 #عمر گفت:
بنده ی خدا بودن، آری؛ اما برادر رسول خدا، نه!
در این میان، #ابوبکر ساکت بود و سخنی نمی گفت. #عمر به او رو کرد و گفت:
چرا در مورد او دستوری نمی دهی؟
 ابوبکر گفت:
مادامی که #فاطمه در کنار اوست، او را به کاری اکراه نخواهم کرد.
در اینجا امام اسلام که از دست آنها رهایی یافته بود، به #قبرپیامبر پناه برد و در حالی که اشک از دیدگان مبارکش جاری بود، با صدای بلند می گفت:
«ابن أم إن القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی»
 ای فرزند مادرم! این جماعت مرا ضعیف و بی یار و معین پنداشتند؛ و برمن غلبه کردند و مرا تنها گذاشتند؛ و نزدیک بود که مرا بکشند!
🔹بعد از بررسی کوتاه جریان #سقیفه،  بررسی مسأله مهم دیگری از مسائل آن روز، بلکه هر روز اسلام لازم به نظر می آید و آن، جایگاه امیرالمؤمنین علی (ع) درجامعه اسلامی آن روزگار است.
اسناد نشان میدهد که این جایگاه در ذهنیت و فرهنگ دینی مردم آن روز جایگاهی بی مانند بوده است و مردم به طور عموم ایشان را برای احراز منصب #حکومت_بعدازپیامبر، شخصیتی بی همتا می شناخته اند و هیچ کس جز اندکی، شخص دیگری را برای احراز آن #مقام لایق و هم شأن ایشان نمی دانست.
اولین بار این حرف از زبان انصار در #سقیفه به گوش رسید؛ آن هنگام که مهاجران قریشی وانصار در سقیفه ی بنی ساعده بر سر تصاحب قدرت به احتجاج و جدل مشغول بودند، تاریخ می گوید:
 «فضل بن عباس» که او سخنگوی قریش بود، سخنی گفت:
ای گروه قریشیان! راستی خلافت با سیاه کاری و فریب برای شما اثبات نمی شود؛ در حالی که ما اهلیت و لیاقت برای خلافت داریم به شما؛ و #علی از همه ی شما برای این کار سزاوارتر است.

🔹 مورخان گفته اند که هیچ کس (یا حداقل اکثریت قریب به اتفاق مردم)، شک نداشت که صاحب حکومت بعد از پیامبر، على علیه السلام است.
 
🔹 امام علی مورد قبول همگان بود و هیچ کس در اینکه صاحب امر بعد از پیامبر، حضرت علی (ع) است، شک نداشت. حتی مورخان از یک پشیمانی بزرگ که بعد از بیعت روز دوشنبه و سه شنبه برای اکثریت مسلمانان پیش آمده بود، سخن گفته اند.
🔹 لذا در اینجا یک #سوال مهم پیش می آید: برای جریان #سقیفه چه توجیهی وجود دارد؟ و اگرهمه، علی علیه السلام را صاحب امر می دانستند و میل اکثریت با ایشان بود، دیگر چرا در سقیفه جمع شدند و می خواستند کسی دیگر را به حکومت برگزینند؟

🔹 ما در گذشته این پرسش را جواب داده ایم و گفتیم که جریان سقیفه، برخاسته از یک #هیجان ناشی از #تعصب ها و رقابت های #قبیله ای بود، نه چیز دیگر؛ و در آن #عقل و #منطقی حکومت نمیکرد و اگر با مسائل تعصبات قبایل عربی به خوبی آشنا شده باشیم، این جواب ها کاملا قابل قبول خواهد بود.
🔹حوادث آینده هم سخن ما را تأیید می کند و جایگاه بزرگ و بی همتای امیرالمؤمنین علی علیه السلام را در بین مسلمانان آن زمان با روشنی بیشتری ثابت میکند.
🔹 اما چه شد که امیرالمؤمنین مجبور به #بیعت با خلفا شد؟
آنچه در تاریخ ذکر شده، بالا گرفتن اختلاف مهاجر و انصار، پدید آمدن مدعیان نبوّت و در خطر قرار گرفتن مدینه به عنوان مرکز اسلام بود. #هیچکس از مسلمانان آماده جهاد نبودند و تا امیرالمؤمنین #علی (ع) بیعت نکرد، #حکومت قریشیان قرار و اعتباری نیافت.

🔹 اجبار برای بیعت

🔹 مهاجمانی که آتش به همراه داشتند و به خانه ی دختر پیامبر حمله بردند و سرانجام هم با زور به آنجا وارد شدند، با این هدف آمده بودند که حضرت علی (ع) و دیگر تحصن کنندگان آن خانه را به بیعت وادار کنند.
🔹 امام و یارانش به هیچ وجه قصد مقابله ی مسلحانه نداشتند. وظیفه ی امام این بود که #بیعت_نکند و این بیعت نکردن اگرچه ظاهراً یک عمل سیاسی محض به معنای عدم قبول حکومت وقت و مخالفت با آن بود، اما روح خالص مذهبی داشت. یعنی برای نشان دادن نادرستی و عدم مشروعیت آن دولت بود...
«جوهری» حوادث را به روشنی بیشتری تصویر کرده است. ابوبکر گفت:
ای عمر! خالد بن ولید کجاست؟
 عمر جواب داد:
او همین جا است.
ابوبکر گفت:
بروید علی و زبیر را به نزد من بیاورید.
عمرو خالد رفتند. عمر به داخل خانه وارد شد. درون خانه افراد زیادی بودند. از اصحاب، مقداد بود. هاشمیان نیزهمه حضور داشتند. اول زبیر را گرفت و با زور به بیرون خانه هل داد و به خالد و مردانی که ابوبکر به کمک ایشان
به کمک ایشان فرستاده بود سپرد. بعد به علی گفت:
برخیز و به #بیعت برو.
 #على اعتنایی نکرد.
عمر دست او را گرفت؛ باز به او گفت:
➖بایست! [باید به مسجد بروی و بیعت کنی]
این بار نیز علی از برخاستن و حرکت خودداری ورزید. #عمر اینجا، #علی را به بغل گرفت و همچون زبیربا زور و فشار به دم در آورد و در آنجا به خالد و همراهان او واگذار کرد. آن گاه با کمک مردانی که در بیرون خانه جمع شده بودند، آن دو را به اجبار به مسجد بردند.
🔹 مردم معمولی شهر در کوچه ها جمع شده بودند و شاهد و ناظر این حوادث بودند؛ و تنها فاطمه (س) آنگاه که این وضع را مشاهده کرد، به کنار در خانه آمد و فریاد برآورد:
ای ابوبکر! چه زود به #اهل_بیت_پیامبر هجوم آوردید؛ به خداوند قسم تا وقتی زنده ام با عمر سخن نخواهم گفت.
🔹عدم بیعت
 جوهری در نقل دیگر از «عمر بن شُبه» می آورد:
عمر در حالی که یقه ی لباس #علی و #زبیر را گرفته بود، آن دو را با فشار شدید از خانه بیرون آورد و به نزد #ابوبکر برای #بیعت برد.
در روایت دیگری از او نقل می کند:
#عمر با جمعی که در میان آنها اُسید بن حُضیر و سلمة بن سلامة بن قریش نیز بودند، با زور به خانه وارد شدند. فاطمه فریاد کرد و آنها را به خداوند سوگند داد. سپس عمر آن دو[حضرت علی و زبیر] را از خانه خارج ساخت و با زور به مسجد برد که بیعت کنند.

▫️نقلها کمی با هم اختلاف دارند. اما اصل مسأله در همه ی نقل ها تکرار می شود و یکسان است؛ به این شکل و شاید هم به شکلی بدتر و فجیع تر. که تاریخ از شرح آن خودداری کرده است . امیرالمؤمنین على به مسجد آورده شد تا با ابوبکر #بیعت کند، اما چنانکه اشاره شد، امام عالم باید در برابر این انحراف ها موضعگیری روشنی داشته باشد و به صورت علنی و آشکار آن را نفی کند.
▫️دولت خلفا هم چنان که در حادثه ی سعد دیدیم و در نمونه های دیگر هم در تاریخ ثبت شده است، نمی توانست این وضع را تحمل کند و ببیند در جامعه کسانی هستند، آن هم در شأن و شخصیت #حضرت_علی و اصحاب و یارانش که بیعت نکرده اند و حکومت موجود را نپذیرفته اند. بنابراین عکس العمل #شدیدی از خود نشان داد. در آن روز تنها دو راه در برابر آن حضرت وجود داشت:
- یا باید بیعت می کرد و حکومت پدید آمده را می پذیرفت.
- یا تن به خطر می داد و جان بر سر این کار می گذاشت.
اما خطر را ترجیح می داد و بنابراین، تاریخ، #بیعتی را از ایشان #ثبت_نکرده، بلکه با همه ی دروغهایی که صفحات آن را پر کرده است، معتبرترین اسناد از عدم بیعت آن حضرت خبر می دهند. حتی نزدیک ترین افراد به حزب قریشی حاکم اقرار میکنند که در آن شرایط امیرالمؤمنین علی علی بیعت نکرده است.
▫️ به نقل جوهری باز می گردیم:
هنگامی که علی را به #زور و #عنف به مسجد می بردند، می فرمود:
من بنده ی خدا و برادر رسول خدا هستم.
اما کسی به این حرفها گوش نمیداد. به هر صورت ایشان را تا پای منبری که بر فراز آن ابوبکر نشسته بود، آوردند و از او بیعت خواستند.
➖ آن حضرت فرمود:
من به #حکومت از شما #سزاوارترم. با شما بیعت نخواهم کرد و این شما هستید که باید با من بیعت کنید. شما زمام حکومت را به دلیل خویشاوندی با پیامبر از انصار گرفتید و آنها هم به همین دلیل آن را در اختیار شما قرار دادند.
 اینک من هم به همان دلیل که شما در برابر انصار به کار بردید، استدلال می کنم. پس اگر از خدا، ترسی به دل دارید و از هوی و هوس پیروی نمی کنید، #انصاف را در مورد ما #اهل_بیت مراعات کنید، حق ما را در حکومت به رسمیت بشناسید؛ وگرنه دیری نمی گذرد که عاقبت بد این ستم که بر ما روا داشته اید، گریبان شما را خواهد گرفت. #عمر گفت:
رهایت نمی کنیم مگر اینکه #بیعت کنی.
 علی پاسخ داد:
ای عمر! شیری را می دوشی که بخشی از آن به تو خواهد رسید. اساس حکومت او را محکم گردان تا فردا آن را به تو تحویل بدهد. به خداوند سوگند نه سخن تو را می پذیرم و نه از او پیروی می کنم.

🔹 #خانه و #آتش
 اما طبری آورده است:
🔸 #عمر بن خطاب به در خانه ی علی السلام آمد. در آن خانه، طلحه و زبیر و مردانی از مهاجران نیز بودند. عمر این چنین تهدید کرد:
به خداوند سوگند یا از خانه بیرون می آیید و #بیعت می کنید، با اینکه خانه را با #اهلش به آتش خواهم کشید.
🔹در «عقد الفرید» کمی توضیح بیشتر است. «ابن عبد ربه ، احمد بن محمد» نقل می کند:
#ابوبکر به #عمربن خطاب مأموریت داد که برود و آنها (بنی هاشم و چند تن از صحابه) را از خانه ی فاطمه بیرون بیاورد.
➖ به او گفت:
چنانچه زیر بار نرفتند، با آنها مقابله کن.
▪️عمر با آتشی که به همراه آورده بود، به دنبال مأموریت رفت و قصد داشت خانه را آتش بزند. فاطمه (ع) چون این وضع را مشاهده کرد و عمر را به آن شکل در کنار خانه اش دید، فرمود:
«ای فرزند خطّاب! آیا آمده ای خانه ی ما را آتش بزنی؟»
 عمر پاسخ داد:
آری! مگر اینکه با امّت همراه شوید و #بیعت کنید.
▫️گوشه ی دیگری از توضیح حادثه در عبارت منسوب به «ابن قتیبه» نقل شده که در جای دیگر نیامده است:
➖ #ابوبکر گروهی را در هنگام #بیعت خویش مشاهده نکرد. آنها همگی نزد على (ع) جمع بودند. #عمر را به نزد آنها فرستاد. عمر به کنار آن خانه رفت و آنان را به بیرون آمدن امر کرد. ولی آنها از خارج شدن امتناع ورزیدند.
 #عمر_هیزم_خواست و گفت:
به خدایی که جان عمردردست اوست سوگند یاد میکنم که یا از خانه بیرون می آیید یا خانه را با کسانی که در آن
هستند آتش خواهم زد.
 به او گفته شد:
در این خانه، #فاطمه است.
عمر جواب داد:
حتی اگر او هم باشد... " علی لعنة الله علی القوم الظالمین"

🔹اعتراف در وصیت
مصادر تاریخی وحتّی حدیثی رسمی عالم اسلام از حادثه ی هجوم به خانه ی حضرت #علی و #زهرا بیش از این سخن نگفته اند. به درستی در تاریخ معلوم نیست بعد از این، چه اتفاقی افتاده است.
البته در مآخذ شیعی از حوادث مربوط به ورود به خانه و آنچه در خانه اتفاق افتاد و حوادث بعد از آن اطلاعات بیشتری در دست است. اما در حوادث دو سال و اندی بعد، یعنی در جریان #آخرروزهای_زندگی_ابوبکر، وصیتی از او در مصادر رسمی عالم اسلام به جا مانده که نشان می دهد جریان #هجوم به خانه، در #کناردرب خانه پایان نپذیرفته است؛ بلکه حوادث به شکلی #اسف_بار ادامه یافته که خلیفه در آخرین روزهای عمرش از آن #اظهارپشیمانی و ندامت می کند.
البته نمی دانیم این اظهار پشیمانی به خاطر شکستی است که دولت خلافت در این عمل تحمل کرده است یا ندامت از رنج هایی است که برای #بیت_نبوت ایجاد شده و یا از صدماتی است که بر دختر پیامبر رفته است.

▪️ #هجوم به خانه
 طبری نقل می کند:
عبدالرحمن بن عوف در آخرین روزهای حیات #ابوبکر به نزد او رفته، او را غصه دار می بیند. عبدالرحمن او را دلداری می دهد و از او مدح زیاد می گوید. بعد از آن هم سخنانی میان آن دو رد و بدل می شود.
▪️سرانجام #ابوبکر می گوید:
من بر چیزی از مسائل دنیا تأسف نمی خورم؛ مگر برسه چیز که دوست میداشتم آنها را ترک گفته بودم:
❌ اول اینکه: ای کاش من خانه ی #فاطمه را نمی گشودم، ولو اینکه با یک جنگ از آن خانه روبه رو می شدم...

«ابن عبدربه» در «عقد الفرید» نیز همین عبارت را نقل کرده است.

🔹 یعقوبی وصیت #ابوبکر را آنگونه نقل می کند که به عبدالرحمن می گوید:
من تأسف بر چیزی از امور دنیا ندارم؛ جز بر سه چیز که انجام داده ام و ای کاش آنها را انجام نداده بودم؛
1⃣ اول اینکه: ای کاش من عهده دار #حکومت نمیشدم و آن را به دیگری واگذار می کردم واگر من تنها کمک کار بودم، بهتر از این بود که امیر باشم.
2⃣ دوم اینکه: ای کاش من خانه ی #فاطمه را تفتیش نمی کردم و مردان را بدان وارد نمی ساختم ولو اینکه درب آن بسته شده و علیه من اعلان جنگ می شد.
🔹 مسعودی نیز می نویسد: آنگاه که #ابوبکر به ساعات آخرعمرش رسید، گفت:
من بر هیچ چیز از امور دنیا تأسّف نمی خورم؛ مگر برسه چیز که آن را انجام داده ام و دوست می داشتم که آن را ترک می گفتم. من دوست می داشتم که خانه ی #فاطمه را تفتیش نمی کردم. بعد هم سخنان بسیار دیگری گفت.
▫️در هر صورت از این اسناد به دست می آید که خانه دختر پیامبر مورد #هجوم واقع شده و مردانی با آتش به کنار در آن خانه آمده و سپس به آن وارد شده اند. تنها مقاومتی که مورخان نقل می کنند، بیرون آمدن زبیر با شمشیر زمین خوردن، سپس از دست دادن شمشیر و دستگیر شدن او است .

🔸مخالفان حکومت جدید
بر سر راه این دولت جدید چند مشکل بزرگ وجود داشت که در آغاز کار، دوتا از آنها فوریت یافته بود...

🔸 #سرانجام_سعد:
🔹 وقتی که جواب سعد و عدم بیعت او به ابوبکر گفته شد، عمر حضور داشت و به #ابوبکر گفت:
سعد را رها مکن تا با تو بیعت کند.
🔸 اما «بشیر بن سعد» (رقیب خزرجی سعد) به آنها گفت:
«او به لجاجت افتاده و با شما بیعت نمی کند؛ اگرچه جانش را بر سر این کار بگذارد. اما کشتن او به سادگی انجام نخواهد شد. زیرا او وقتی کشته خواهد شد که تمامی خانواده، فرزندان و گروهی از قبیله اش با او کشته شوند. او را رها سازید و به حال خودش واگذار کنید که رها کردنش برای شما زیانی نخواهد داشت. زیرا او در این مخالفت یک تن بیش نیست.»
🔹 نظر مشورتی بشیر پذیرفته شد. آنها #سعد را به حال خودش رها کردند. سعد در هیچ یک از اجتماعاتشان شرکت نمی کرد. در نماز جمعه و جماعت ایشان حاضر نمی شد. در ادای مناسک حج با آنها همراه نبود. تا پایان #خلافت_ابوبکر وضع به همین منوال گذشت.
🔸در عصر خلافت #عمر، روزی سعد با خلیفه در یکی از کوچه های مدینه برخورد کرد. خلیفه به او گفت:
این تو نبودی که چنین و چنان می گفتی؟!
🔹سعد جواب داد:
آری! من بودم که آن سخنان را می گفتم. به خداوند سوگند که رفیقت را از تو بیشتر دوست می داشتم و از همسایگی
با تو بیزارم!
🔸 عمر گفت:
هر کس از همسایه ای ناخشنود است، محل سکونت خود را عوض می کند.
🔹سعد گفت:
آری! به همسایگی کسی می روم که از تو بهتر باشد.
🔸 به زودی سعد از #مدینه کوچ کرد و راهی دیار #شام شد. آنجا قبایل یمن زندگی میکردند و خویشاوندان سعد بودند.
🔹بلاذری و دیگر مؤرخان نوشته اند که سعد بن عباده با #ابوبکربیعت_نکرد و به شام رفت. عمر کسی را به دنبال او به شام فرستاد و به او گفت:
«سعد را به بیعت دعوت نما و به هر نحو ممکن او را به این کار وادار کن. ولی اگر در زیربار بیعت نرفت، از خدا #کمک بگیر و او را #بکش!»
🔹 مأمور خلیفه به شام رفت و در «حُوّارین» با سعد ملاقات کرد و او را به بیعت دعوت نمود. سعد همچنان بر مواضع خود پافشاری مینمود.
فرستاده ی عمر او را تهدید کرد..
🔸سعد جواب داد:
حتی اگر جانم هم در خطر باشد، تن به #بیعت نخواهم داد.
🔹سرانجام هم مأمور #عمراو را در خلوتی یافته و با تیری به عمرش خاتمه داد. این حادثه در سال پانزدهم هجرت (سال سوم خلافت عمر) اتفاق افتاد و عموم مورخان جز چند تن از بازگفتن و افشای آن خودداری کرده اند و اصولاً چیزی در این زمینه نگفته اند.
مسأله ی سعد و مشکل مخالفت او با حکومت قریشیان در ابتدا مسکوت ماند و سرانجام به این شکل حل شد.

🔹مخالفت اهل بیت(ع)، بنی هاشم و برخی یاران
مسأله ی مهم تر آن روزگار این بود که #خاندان_پیامبر، بنی هاشم و چندین تن از بزرگان صحابه که در خانه ی حضرت علی (ع) گرد هم آمده بودند، از بیعت #خودداری می کردند و #بیعت انجام شده را صحیح نمی دانستند. این سخت ترین مانع بر سر راه #دولت_جدید بود و بدون حل آن، حکومت معنای واقعی نداشت. لذا در اولین فرصت ممکن یعنی روز چهارشنبه برای حل این مشکل اقدام کردند. در تاریخ اسلام شاید هیچ جا این قدر #پنهان_کاری اتفاق نیفتاده باشد. مورخان بزرگ در این مورد تنها #چند_کلمه گفته اند. بلاذری در این زمینه می نویسد:
🔺«آنگاه که #علی از بیعت خودداری کرد، ابوبکر، عمر را به نزد على فرستاد و دستور داد که به #هرشکل ممکن او را برای بیعت بیاورد. عمر به در خانه ی علی آمد و در آنجا میان او و علی سخنانی رد و بدل شد. ولی برای ما از #ماهیت و
چگونگی این سخنان اطلاعی در دست #نیست.
🔸 بلاذری تنها یک جمله از آن نقل می کند که حضرت #علی (ع) به عمر گفت:
شیری از پستان خلافت میدوشی تا مقداری از آن به خودت برسد! به خدا سوگند این همه کوشش که امروز برای خلافت ابوبکر از خود نشان می دهی، فقط برای این است که فردا تو را بر دیگران مقدم بدارد.

🔺مورخان در مورد این عبارت بلاذری که آورده بود: #ابوبکردستورداد که علی را به هر شکل ممکن برای #بیعت بیاورد، توضیحات کوتاهی آورده اند. از جمله خود بلاذری می گوید:
🔺ابوبکر کسی را به نزد على فرستاد تا برای بیعت به نزد او برود؛ ولی او (على) آن را نپذیرفت. آنگاه عمر به دنبال این
مأموریت آمد و به همراه خود آتش آورده بود.
چون به در خانه رسید، فاطمه (س) با او در کنار در برخورد کرد و به او فرمود:
ای پسر خطّاب! می بینم که می خواهی در خانه ی مرا به آتش #بسوزانی؟!
عمر پاسخ داد:
آری! این کار را می کنم؛ زیرا این کار دین پدرت را محکم تر خواهد ساخت.!!

پیامبر اکرم (ص)

التَّفَکُّرُ فی عَظَمَةِ اللّهِ وجَنَّتِهِ ونارِهِ ساعَةً خَیرٌ مِن قِیامِ لَیلَةٍ.

یک ساعت اندیشیدن در باره عظمت خداوند و بهشت و دوزخ او ، بهتر از شبى را به عبادت گذراندن است .

کنز العمّال : ج ٣ ص ١٠٧ ح ٥٧١٢

در منطق وخاستگاه اسلام، مرد خواستگار زن قرار داده شده و هر مردی در جریان خواستگاری باید آرزو و درخواستش را با تمنا، با تقدیم هدیه، با خواهش با #همسرش در میان بگذارد.

" زن محبوبه است"

دکتر قنبری توضیح می دهد:


برای دریافت فایل کلیک کنید
حجم: 15.4 مگابایت

🔹فرصت طلبی

🔸... در اوج یک #هیجان برخاسته از #تعصبات قبیله ای، بیعت با #ابوبکر انجام شد. خزرجیان صغیر می دانستند که اگر خزرجیان کبیر به قدرت برسند، آنها برای همیشه از قدرت بی بهره خواهند بود و اوسیان هم می دانستند اگر خزرجیان به حکومت نائل شوند، آنها نیز برای همیشه از قدرت محروم خواهند ماند. در اینجا بود که بشیر رئیس خزرج صغیر با ایراد سخنرانی کوتاه اما پر از کلمات زیبا، با ظاهری کاملاً دینی در تقویت جانب مهاجران قریشی، #اولین کسی بود که بیعت کرد. بعد از او #عمر، #ابوعبیده و دیگران #بیعت نمودند.

🔸در اینجا اوسیان نیز که در هر صورت خود را بی نصیب می دیدند و از سوی دیگر، ریاست رقیبان خود را نمی توانستند تحمل کنند، در صحبتی خصوصی که از سوی رئیس قبیله در جمع افراد آن مطرح شد، گفتند:
➖ اگر یک بار ولایت امر به دست خزرجیان بیفتد، برای همیشه بر شما برتری می یابند و هرگز از این امر برای شما نصیبی قرار نخواهند داد. #برخیزید و با ابوبکر #بیعت کنید. پس ایشان برخاستند و با او بیعت کردند.

🔹خلیفه در سقیفہ
 اینجا دیگر سعد، و خزرجیان کبیر شکست خورده بودند و اتفاقی که در ابتدای امر درمیان انصار به وجود آمده بود، شکسته شده بود. حاضران از هر سو برای بیعت شتاب کردند. تا آنجا که سعد در خطر زیر دست و پا رفتن قرار گرفت. به این ترتیب #اولین_بیعت با افرادی که تعداد آنها را نمی دانیم، انجام شد.
🔸 گردانندگان سقیفه، #ابوبکر را پیش انداخته و به سوی #مسجد روانه شدند. #عمر در پیش روی این جمعیت جلوی ابوبکر هروله کنان، در حالی که کمربند خود را محکم کرده و دامن به کمر زده بود، میدوید و فریاد برمی آورد:
 «همه بدانید! مردمان با ابوبکر بیعت کرده اند.»
در راه نیز #هرکس را می دیدند، می گرفتند و نزدیک می آوردند تا #دست او را به دست ابوبکر #بکشند و این گونه از او #بیعت بگیرند. سرانجام جمعیت طرف دار این بیعت به همین شکل به مسجد وارد شدند.
🔹 بیعت ناتمام
 هنوز اهل بیت #پیامبر و از کار #غسل و کفن ایشان فارغ نشده بودند که صدای تکبیری که بیعت کنندگان در #مسجد سر داده بودند، به گوششان رسید. این بیعت که به تناوب انجام می شد؛ تا شب ادامه داشت. در حالی که ابوبکر بر #منبررسول خدا را نشسته بود، اما هنوز بسیاری از مردم شهر #مدینه به بیعت نیامده بودند.

🔹 بیت عام: سیاهی لشکر اسلم
 فردای آن روز، یعنی روز سه شنبه، بار دیگر ابوبکر به مسجد آمد و بر #منبررسول خدا (ص) نشست. عمر هم در کنار او ایستاده بود و مردم را به #بیعت دعوت می کرد. آن روز مسجد مملو از جمعیت بود. مردم حاضر در مسجد به طور عمومی بیعت کردند. اما به نظر می رسید که مردم مدینه و اصحاب رسول خدا نبودند که مسجد را پر کرده بودند؛ زیرامورخان گفته اند یک قبیله ی عربی به نام «اسلم» که در اطراف مدینه زندگی می کردند، برای تهیه ی آذوقه به مدینه آمده بودند. #عمر بعدها چنین گفت:
➖ من با دیدن اسلم به #پیروزی اطمینان پیدا کردم.

🔸 حضور اسلم شهر را شلوغ کرده بود. آنها طبق رسم قبایل صحرانشین همه جا دسته جمعی با هم می رفتند. حال به مدینه آمده بودند و در معابر و کوچه های شهر منزل داشتند.
🔹 مردان این قبیله در آن روز بخش  وسیعی از مسجد را اشغال کرده بودند و جمعیتی متشکل از #مردم_اصلی_مدینه (مهاجر و انصار) و مردان قبیله: ی اسلم کار بیعت را تمام کردند. وقتی اجتماع مسجد به تمامی با #ابوبکر بیعت کردند، پیروزی #حزب قریشی مسلم شد و دولت بعد از پیامبر و برای همیشه به دست #قریشیان افتاد.

مختصر درباره ای از ما

مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)
مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

دسته بندی ها

حدیث هفته

حدیث 135

حضرت فاطمه سلام الله علیها

فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.

خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.

کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣

بایگانی