مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

.:: یا علی بن موسی الرضا (ع) ::.

اهل‌بیت را در حالی به مجلس یزید وارد کردند که دست‌هایشان با زنجیر به یکدیگر بسته‌شده بود.

بساط عشق و طرب برپا و چاپلوسان دین و دنیا متملقانه یزید را مدح می‌کردند و طاغوت آل ابوسفیان بر تخت استکبار خود جلوس کرده و به باده‌گساری ادامه می‌داد.

صحنه‌ای بسیار دل‌خراش و جانکاه بود. عصاره تمامی فضایل هستی را با دست‌های بسته و در هیئت اسیری به دربار مردی آوردند که جامع تمام مفاسد و جنایات و خیانت‌ها بود. اما بهترین فرصت برای ابلاغ پیام #عاشورا نیز فراهم‌شده بود.

امام زین‌العابدین با دیدن یزید فرمود:«چه می‌پنداری اگر جد ما رسول خدا ما را در چنین حالتی ببیند؟»

پیش‌از آن که یزید سخن بگوید فاطمه دختر امام حسین گفت:«ای یزید آیا دختران رسول خدا باید این‌گونه به اسارت گرفته شوند؟»

عده‌ای در مجلس به گریه افتادند و یزید دستور داد دست‌های امام سجاد را باز کنند. آنگاه درحالی‌که با چوب‌دستی‌اش بر لب و دندان‌های امام حسین (ع) ضربه می‌زد گفت:«سرهایی را از کسانی که عزیز بودند شکافتیم و آن‌ها آزاردهنده‌تر و ستمکارتر بودند»

با مشاهده چنین صحنه‌ای دختر علی برخاست و با صوتی حزین فریاد زد:«ای حسین! ای عزیز رسول خدا! ای پسر مکه و منا! ای پسر فاطمه زهرا، بانوی بانوان! ای پسر رسول برگزیده!»

فریاد #زینب فضای مجلس در هم کوفت. سخنان زینب بسیار کوتاه و معارفه‌ای با چند واژه ولی به ژرفای آفرینش پر از حکمت و دقت و ظرافت بود، آنچه زینب گفت با همه فشردگی استیضاح و مهر مرگ حاکمیت طاغوتی بنی‌امیه بود، اشک و آه و اندوه مجلس را در خود گرفت و در این هنگام یحیی بن حکم درحالی‌که می‌گریست گفت آن‌هایی که در کنار طف بودند به ما نزدیک‌تر هستند تا ابن‌زیاد عبد، که نسب پستی دارد. نسل سمیه مادر زیاد به تعداد ریگ‌هاست اما از دختر پیامبر نسلی بجای نمانده‌است.

یزید بر سینه او کوفت و گفت خاموش باش! او که در موضع انفعال قرار گرفته بود گفت خداوند پسر مرجانه را رسوا کند! اگر بین او و شما خویشاوندی بود چنین نمی‌کرد. زنجیرها را بردارید و طناب‌ها را باز کنید!

یزید با اشاره به سر مبارک امام حسین(ع) گفت این مرد به خود می‌بالید و می‌گفت: پدر من از پدر یزید بهتر و مادرم از مادر او بهتر است. جد من از اجداد یزید، و من خود از او بهتر هستم، و همین مسائل بود که وی را به کشتن داد! اما اینکه پدر او بهتر از پدر من از کار به داوری کشید و خدا به نفع پدر من داوری کرد! اما این‌که مادر او بهتر از مادر یزید است به جانم سوگند که فاطمه(س) دختر رسول خدا بهتر از مادر من است.

 اما در مورد جدّ او، مسلم است هر کس به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد نمی‌تواند بگوید که جدّ من بهتر از محمد(ص) است. ولی در مورد خودش و من، شاید او این آیه را نخوانده‌است:

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِیَدِکَ الْخَیْرُ ۖ، آل عمران، ۲۶

سپس خطاب به حضرت زین‌العابدین گفت: ای پسر، پدر تو رابطه خویشاوندی را نادیده گرفت و حق مرا انکار کرد و با حکومت و سلطنت من به مبارزه برخاست و خداوند با او چنان رفتار کرد که دیدی!

امام ادعای او را با آیه پاسخ داد: مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ/ سوره حدید، ۲۲

🔹هیچ مصیبتی به مال و جان شما نرسد مگر پیش‌از آن که آن را خلق کنیم در کتاب خدا نوشته‌شده و این امر بر خدا آسان است.

یزید از فرزند خود خالد خواست تا پاسخ امام(ع) را بدهد، اما چون او درماند، خود گفت:

وَمَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ ،  شوری، آیه۳۰

🔹 اگر مصیبتی بر شما رسد برای کارهایی است که انجام می‌دهید و خدا بسیاری از گناهان را می‌بخشد۰

امام زین‌العابدین فرمود ای زاده معاویه و صخر و هند، نبوت و رهبری همیشه در اختیار پدران و اجداد من بوده‌است؛ پیش‌از آنکه تو متولد شوی. براستی که جدم علی‌بن‌ابیطالب در جنگ بدر احد و احزاب پرچم‌دار رسول خدا بود و پرچم کافران در دست پدر و جد تو بود.

 به‌هرحال صحنه‌های بسیار دردناکی در حضور آزادگان آل‌محمد به وقوع می‌پیوست و یزید به‌عنوان سرمنشأ تمام تباهی‌ها نه‌تنها از کار خود نادم نبود و از عملکرد کارگزارانش بیزاری نمی‌جست بلکه آزار و اذیت او پی‌درپی افزوده می‌شد...


منابع:

حیاةالامام زین العابدین، ص ۱۷۳ / ارشاد (شیخ مفید)، ج۲، ص۱۲۴ / بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۸5 تا 287 / بحار الانوار ج ۴۵،ص۱۳۱- ۱۳۵- ۱۶۷ / مقتل الحسین ج۲، ص۶۲

شمربن‌ذی‌الجوشن برخلاف درخواست دختر علی علیه‌السلام عمل کرد و آن‌ها را از دروازه ساعات که برای ورود کاروان تزئین‌شده و مردم فراوانی از ساعاتی پیش در آن‌جا اجتماع کرده بودند به شهر وارد کرد و در مکانی نزدیک به مسجد جامع شام مستقر ساخت تا در معرض تماشای مردم باشند.

این‌جا #شام است!

شامی که نزدیک به چهل سال تحت تربیت اسلام بنی‌امیه با تمامی اصالت‌های اسلام ناب در تعارض است!

شامی که در اندیشه مردمش #علی علیه‌السلام واجب‌القتل بود!

و اوج منبرهای مساجد محل دشنام و نفرین بر خاندان وحی است و عده‌ای محدود که نور هدایت بر قلب‌هایشان تابیده در مظلومیت و اقلیتی مطلق سکوت و تقیه پیش گرفته‌اند.

این‌جا #شام است... جایی‌که تلخ‌ترین یاد و خاطره این سفر سرشار از حماسه و مصیبت را در سینه حضرت زین‌العابدین کاشت و می‌فرمود ای‌کاش وارد #دمشق نشده بودم و یزید این‌گونه مرا در هر شهر و دیاری اسیر نمی‌دید...

یزید در جیران سرگرم میگساری بود و با این پندار که دیگر نه رسالتی مانده و نه دینی پابرجاست مستانه می‌خندید و یاوه‌گویی می‌کرد و شعر می سرود:

« هنگامی‌که محمل‌ها رسیدند و آن خورشید ها بر اوج پشته‌های جیران درخشیدند، چون صدای کلاغ برخاست گفتم فریاد بزنی یا نزنی من دیونی را که طلب داشتم بازپس گرفتم»

🏴 خانواده پیامبر با دست‌های زنجیرشده در کنار مسجد ایستاده و در انتظار آینده بودند...

قاسم بن بخیت گزارش کرده‌است؛  هنگامی‌که فرستادگان اهل کوفه با سر #حسین به مسجد دمشق وارد شدند، مروان‌بن‌حکم با دیدن آن‌ها پرسید:«شما چه کردید؟»

آن‌ها پاسخ دادند: هجده تن از آن‌ها به سوی ما آمدند، به خدا سوگند همه را کشتیم و هم‌اکنون این‌ها سرهای ایشان است مروان با شنیدن پاسخ برخاست و از آن‌ها جدا شد آنگاه یحیی برادر مروان آمد و او نیز پرسید: شما چه کردید؟ و همان پاسخ اول را به او نیز گفتند یحیی درحالی‌که اندوهناک شده بود برخاست و گفت شما از ملاقات محمد در روز قیامت محروم شده‌اید و هیچ‌گاه و در هیچ کاری با شما همکاری نمی‌کنم. سپس از مسجد بیرون شد.

طریحی اضافه می‌کند یحیی خطاب به سر امام گفت: ای #اباعبدالله مصیبتی که بر تو رفت برایم سخت و دشوار بود، امام غریب کربلا که سر از بدن تو جدا شد از سوی ابن‌زیادی که او از اراذل عالم است.

زهر بن قیس ضمن تحویل نامه عبیدالله به یزید چنین گزارش داد:

ای امیر مؤمنان تو را بشارت دهم که خداوند فتح و پیروزی را نصیب تو ساخت #حسین‌بن‌علی همراه با هجده تن از خاندان و شصت تن از اصحاب و شیعیان اش نزد ما آمد و ما آن‌ها را به تسلیم دعوت کردیم، نپذیرفتند. پس هنگام طلوع خورشید بر آنان تاختیم و از هر سو آن‌ها را در خود گرفتیم چون شمشیرها بر آنان فرود می‌آمد، می‌گریختند! بی‌آن‌که پناهگاهی داشته باشند. آن‌گونه که کبوتر از چنگال عقاب می‌گریزد به بیشه‌ها و گودال‌ها پناه می‌بردند! به خدا سوگند به‌اندازه‌ی یک خواب نیمروزی کشتن آن‌ها بیشتر به طول نیانجامید. همه آنان را کشتیم. اکنون پیکرهایشان #برهنه، جامه‌های شان #خونین، و چهره‌هایشان #غبارآلود است. آفتاب بر بدن‌هایشان می‌تابد و باد بر ایشان می‌وزد و کرکس‌ها به دیدار آن‌ها می‌روند و در سرزمینی خشک بر خاک افتاده‌اند...

یزید گفت من بدون قتل #حسین نیز از شما راضی بودم. اگر او به نزد من می‌آمد او را عفو می‌کردم اما خداوند روی ابن مرجانه را زشت کند که چنین کرد...

 


📚منابع:

🔹ریاض الاحزان، ص۱۰۸/ مقتل الحسین(مقرّم)، ص۳۴۸ / بحارالانوار، ج۴۵،ص۱۹۹ / جواهرالمطالب، ج۲، ص۲۷۰ / کامل (ابن اثیر)، ج۳، ص۲۹۸و۳۰۱/ المنتخب (طریحی)، ج۲، ص۴۸۴ / بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۸۲و۲۸۵

مصیبت اسیری اهل‌بیت و زندانی شدن آن‌ها در کوفه از بزرگ‌ترین و سخت‌ترین مصیبت هاست ولی امان از شام!

بعلبک آخرین منزلگاه قبل‌از شام بود، که به خاندان وحی خیلی سخت گذشت، امام علی‌بن‌الحسین علیه‌السلام با دیدن وضعیت و پریشانی عمه‌اش در پی ابیاتی فرمود:

شگفتی‌های این زمان از نظر بزرگان پایانی ندارد و مصائب آن ناپیداست

ای‌کاش می‌دانستم که مشغله‌های زمان ما را تا کجا بدنبال خود می‌کشد و می‌بینی که ما او را به‌دنبال خود نمی‌کشانیم

ما را درحالی‌که بر شترهای عریان سوار کرده‌اند در هر شهر و دیار می‌گردانند

و کسانی از پشت سر آن‌ها را حمایت می‌کنند پنداری مانند اسیران رومی در میان آن‌ها هستیم

و گویی آنچه پیامبر فرموده‌است نادرست بود وای بر شما نسبت‌به رسول خدا کفران نعمت کردید و مانند راه گم کردگان هستید که راه‌ها را نمی‌شناسید.

پس از گذر از منازل مختلف سرانجام دیوارهای مرکز حکومت بنی‌امیه پدیدار شد و خاندان مصیبت‌زده رسول خدا خسته و پریشان به سرزمینی گام گذاشت که کانون ظلم، فساد، خیانت و ناجوانمردی بود و در باغ یاد و خاطره خاندان پیامبر جز زشتی و سیاهی یادگار و نشانی از سران شان وجود نداشت.

شهر #شام در سال چهاردهم هجری زمان خلافت خلیفه دوم توسط یزید بن ابی‌سفیان گشوده شد و خلیفه هم او را حاکم شام قرار داد، در سال هیجدهم هجری یزید مرد و خلیفه دوم برادرش معاویه را به‌عنوان حاکم شام نصب کرد. از این تاریخ تا سال شصت هجری سال مرگ معاویه یعنی بیش‌از چهل و دو سال او در این منطقه حکومت کرد که البته از سال چهلم هجری به بعد حکومت همه جهان اسلام در اختیار او بود.

معاویه با تبلیغات فراوان منفورترین چهره را برای امیرالمؤمنین و فرزندانش در نظر اهل شام ایجاد کرد. طوری که به آنان در منبرها و خطبه‌ها سبّ ‌و لعن می‌کردند و آنان را واجب‌القتل می‌دانستند.

به‌همین‌جهت در #شام بسیار به فرزندان پیغمبر سخت گذشت طوری که وقتی از آنان پرسیده شد در این سفر در کجا از همه بیشتر بر شما سخت گذشت سه بار گفتند در #شام، #شام...

مردم شام که تربیت‌شدگان دستگاه تبلیغاتی بنی‌امیه بودند در شکستن صفوف مسلمانان و جلوگیری از حکومت و ولایت امام علی نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند و هم‌اکنون دل‌ها لبریز از ریا و نفاق آن‌ها از دیدار خاندان عصمت که حسب ظاهر جامه اسارت پوشیده بودند شادمان می‌شد...

چون قافله به نزدیکی دروازه‌ی دمشق رسید ام‌کلثوم از شمر درخواست کرد تا اولاً آن‌ها را از دروازه‌ای به شام وارد کنند که کمتر مورد توجه و اجتماع مردم باشد و ثانیاً سر مقدس شهدا را از میان محمل‌ها دور کنند تا مردم متوجه آن‌ها شوند و نوامیس رسول خدا از تیر نگاه شامیان در امان بماند.


📚منابع:

🔹مقتل الحسین، ص۳۴۸

🔹بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۸۰

(به خاطر رفتار مردم شهرهای مسیر) شرایط برای مأموران بنی‌امیه سخت شده بود و آنان چاره‌ای جز ادامه راه نداشتند پس‌از چندی به منطقه سیبور وارد شدند، جوانان هم‌داستان شده بودند که از ورود امویان جلوگیری کنند، پیرمردی از هواداران عثمان گفت: از #فتنه پرهیز کنید که خداوند #فتنه را نمی‌پسندد، این سرا در تمام سرزمین‌ها گردانده‌اند و هیچ‌کس با ایشان مخالفت نکرده‌است! بگذارید از سرزمین شما نیز بگذرند.

جوانان گفتند به خدا سوگند! هرگز اجازه نخواهیم داد [به شهر وارد شوند] آنگاه با شتاب پل ارتباطی منطقه را تخریب کرده و به خونخواهی امام (ع) لباس رزم پوشیدند و به کارزار پرداختند و تعدادی از آنان کشته شدند، ام‌کلثوم با مشاهده رشادت و جوانمردی مردان سیبور فرمود: خداوند آب را بر آن‌ها گوارا و خوراک‌شان را ارزان و ستمکاران را از آن‌ها بازدارد

🔹 مأموران سرخورده و تشنهٔ اموی ناچار راه حماة را پیش گرفتند و چون در آن شهر نیز دربها را به روی خود بسته و صدای همهمه‌ی مردم را شنیدند که قصد جنگ و جدال با آن‌ها را دارند راه هرمز را در پیش گرفتند!

اما در حمص نیز شرایط سخت بر علیه بنی‌امیه بود لذا مأموران عبیدالله با شتاب به سوی بعلبک روانه شدند.

به فرمان والی مردم درحالی‌که پرچم‌هایی را با خود حمل می‌کردند به استقبال کاروان اسرا آمدند و فرزندان خود را نیز برای تماشا به‌همراه آوردند.

در این منزل شرایط بسیار مناسبی برای عیش و عشرت غارتگران و تجاوز پیشگان بنی‌امیه فراهم‌آمده بود و هیچ کدام از تجلیّات نهضت حسینی و حقایقی که سایر مردم را در کوتاه‌ترین زمان دگرگون می‌ساخت و موجب می شد هر لحظه بر نفرت عمومی از دستگاه اموی افزوده شود، کوچک‌ترین حرکتی در فریب‌خوردگان دنیا در این شهر به وجود نیاورده بود.

 با استقرار کاروان در بعلبک بساط هرزگی گرم شد و رامشگران و نوازشگر می‌نواختند.

 ام‌کلثوم با مشاهده شادابی و نشاط آن‌ها از اسارت و پریشانی خاندان وحی، ایشان را نفرین نمود و فرمود: خداوند عمران و آبادانی آن‌ها را نابود کند و آب آن‌ها را شیرین نگرداند و دست ستمکاران را از آن‌ها کوتاه نکند اگر دنیا آکنده از عدل‌وداد باشد ایران اینان را جز ستمگری بهره‌ای نرساند.


 منابع:

مقتل ابو مخنف، ص۱۱۶-۱۱۷ / الدمعة الساکبه، ج۵، ص۶۸ / معالی السبطین، ج۲،ص۱۳۲ / بحارالانوار، ج ۴۵، ص۱۲۶ / زخّار (قمقام)، ص ۵۵ / بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۷۵-۲۷۶

سرزمین دیگری که برای اقامت برگزیده شد دامنه جبل جوشن در شهر حلب بود. آن‌جا پر از درد و رنجی گران برای آل‌محمد(ص) بود. خستگی‌های سفر، پریشانی‌های بهت‌آور و اندوه و غم‌هایی که جز خاندان رسالت تحمل آن را نداشتند، آثار و عارضه‌هایی را برجا می‌گذاشت، در دامنه این کوه محسن بن الحسین که در پهلوی مادر بود سقط شد تا بلندای حلب آدرس و نشانه حماسه‌ی حسینی باشد و مشهد السقط او زیارتگاه اهل ایمان و رسواگر طواغیت آل ابوسفیان باشد، مادر بزرگوار محسن که از درد به خود می‌پیچید از کارگرانی که در معدن مس حلب کار می‌کردند آب‌ونان طلب کرد، اما او را دشنام دادند و بانوی خیمه‌گاه حسینی با قلب دردمند خود ایشان را نفرین کرد. اسرای آل‌محمد با گذشتن از حلب به قنّسرین وارد شدند...

در منزلى به نام قِنَّسرین (شهرى در شام، به فاصله یک روز راه از حَلَب در مسیر حِمْص) فرود آمدند، راهبى مسیحی از دِیْرش به سوى سر، حرکت کرد و نورى را دید که از دهان آن، ساطع بود و به آسمان مى رفت.

راهب مسیحی، ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِیرش برد و بدون آن که شخصى را ببیند، صدایى شنید که مى‌گفت:

«خوشا به حالت ! خوشا به حال آن که قَدر این سر را شناخت!» راهب، سرش را بلند کرد و گفت پروردگارا! به حقّ عیسى، به این سر بگو که با من سخن بگوید.

سر به سخن آمد و گفت:

«اى راهب ! چه مى خواهى؟».

گفت: تو کیستى؟

گفت:انا بن ال محمد المصطفی و انا بن‌علی المرتضی انا بن فاطمةالزهرا الل مقتول و به کربلا و مظلوم انا العطشان... «من فرزند محمّدِ مصطفى و پسر علىِ مرتضى هستم. پسر فاطمه زهرا و مقتول کربلایم. من مظلوم و تشنه کامم» و ساکت شد.

راهب صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمى دارم تا بگویى: «من ، شفیع تو در روز قیامت هستم»

سر به سخن درآمد و گفت: «به دین جدّم محمّد درآى»

راهب گفت: گواهى مى دهم که خدایى جز خداوند نیست و گواهى مى دهم که محمّد پیامبر خداست. آن گاه حسین علیه السلام پذیرفت که شفاعتش کند. صبحدم آن قوم، سر و دِرهم ها را گرفتند و چون به وادى رسیدند دیدند که درهم ها سنگ شده است.

سپس کاروان به راه خود ادامه داد و بعد از توقفی کوتاه در معرة النعمان به شیزر وارد شد در این منطقه مردم با هدایت مردی کهنسال از قوم خود که فریاد می‌زد این سر حسین‌بن‌علی است تصمیم گرفتند با نیروهای کوفی مقابله کنند و مأمورین عبیدالله با درک خطر بزرگی که در کمین آن‌هاست به‌سرعت راه کفر طالب را پیش گرفتند، مردم آن سرزمین نیز آنان را نپذیرفتند و حتی از دادن آب به ایشان خودداری کرده و گفتند به شما قطره آب نمی‌دهیم همان‌طوری که آب را از حسین و اصحابش منع کردید.


منابع:

مناقب آل ابی طالب، تألیف ابن شهر آشوب مازندرانی ج ۴ ص ۶٠

بحار الأنوار تألیف علامه مجلسی : ج ۴۵ ص۳۰۳

معجم البلدان، ج۲،ص۱۸۸

مقرّم(مقتل الحسین)، ص۴۴۵

بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۷۳ـ۲۷۴

قرار بود نیروهای عبیدالله اهل‌بیت امام را به شهر موصل ببرند. شهر را نیز زینت کرده بودند، اما چون مردم پی بردند که سرهای بر نیزه متعلق به چه کسانی است خود را برای نبرد با مأموران اموی آماده کردند، دستگاه حکومتی دچار بیم و خوف گردید و برای سران قافله پیغام فرستاد که اهل موصل به ورود شما راضی نیستند لذا کاروان در مشهد النقطه که در یک فرسنگی موصل بود اقامت کردند و برایشان آذوقه ارسال شد.

در منزلگاه مشهد النقطه سر مقدس امام را بر روی سنگی قرار دادند و قطره خون‌بر آن ریخت. هرسال روز عاشورا از آن سنگ خون می‌جوشید تااینکه عبدالملک‌بن‌مروان دستور داد آن سنگ را به‌جایی نامعلوم منتقل کردند.

◽️ هر لحظه بر مخالفت‌های مردمی افزوده می‌شد و نظامیان اموی دریافتند که تا رسیدن به قلمرو شام چاره‌ای جز ترک زودهنگام منزل‌های مسیر وجود ندارد. لذا کاروان به مسیر خود ادامه داد و مسیر بیابان را پیش گرفت.

 در ادامه راه در نخله سکنی گزیدند.

 با فرارسیدن شب سرزمین نخله ماتم سرایی بود که در عزای حسین‌بن‌علی(ع) می‌گداخت. در طول شب صدای گریه و نوحه گری بلند بود. زنان دانستند جنیان نوحه‌گرند و برای حسین و بزرگی مصیبت‌هایش ندبه می‌کنند و بر چهره خویش لطمه می‌زنند و از این مصیبت سیاه‌پوش می‌شوند و اشک و آه انان از مصیبتهای زنان آل پیامبر است...

در نصیبین به فرمان منصور بن الیاس تمام شهر زینت شده بود و مردم آن‌چنان تحت تأثیر تبلیغات اموی از خود بی‌خود شده بودند که در جشن و پای‌کوبی خود آمادگی خلق هر نوع جنایتی را داشتند نیزه‌دار که سر مبارک حسین‌بن‌علی(ع) را با خود حمل می‌کرد، سرخوش از این‌که مردمان شهری آماده استقبال از آنان هستند اسب خود را به پیش می‌راند. اما ناگهان اسب ایستاد و تلاش آنان برای به حرکت درآوردن مرکب به‌جایی نرسید. ناگاه سر امام از بالای نیزه به زمین افتاد و ابراهیم موصلی آن را برداشت و دانست که آن ماه بر زمین افتاده راس حسین‌بن‌علی(ع) است. فریاد برآورد که این سر حسین‌بن‌علی است که اهل شام او را کشتند. مأموران اموی که نقشه‌ها را بر آب می‌دیدند رأس امام را بیرون بردند و دیگر باز نگرداندند

 ◽️در لینا (لباء) که سرزمینی آباد بود شنیدن اخبار کربلا چون کاروان آزادگان به آن سرزمین وارد شد مرد و زن و پیر و جوان از سکونتگاه خود بیرون آمدند و چون سر امام (ع) را زیارت نمودند بر امام(ع) و پدرش امیرالمؤمنین و رسول خدا صلوات و درود فرستادند و قاتلانش را لعن کردند و همگی فریاد زدند: ای قاتلان فرزند انبیا بیرون شوید از شهر ما.

🔹بعد از خروج از نصیبین و پیمودن اراضی عین الورده چون به نزدیکی دعوات رسیدند در نامه‌ای به حاکم آن‌جا نوشتند: سر حسین‌بن‌علی با ماست، آذوقه فراهم کن و با دعوت از بزرگانِ شهر، ما را پذیرایی نما.

با رسیدن نامه حاکم درحالی‌که بزرگان و سرشناسان شهر او را همراهی می‌کردند به استقبال ایشان شتافت و آنان را از باب الاربعین به شهر وارد کرد. به فرمان حاکم سر امام(ع) در میدان شهر نصب شد، و عده‌ای مأموریت یافتند که جار بزنند این سر آن کسی است که بر علیه یزیدبن‌معاویه خروج کرده‌است.

تمام شب را سپاه بنی‌امیه به باده‌گساری گذراندند و بامدادان که بار بربستند و راه شام پیش گرفتند امام علی‌بن‌الحسین درحالی‌که می‌گریست فرمود:«ای‌کاش می‌دانستم که خردمندی هست که در تاریکی‌ها بیتوته کند و از مصیبت‌های روزگار زمزمه می‌کند؟ من فرزند امام هستم، چگونه است که حق من در میان این گروه [کافر] ضایع می‌شود؟

📚بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۷۲-۲۷۰-۲۷۱

خروج #کاروان_اهل_بیت از کوفه به سمت شام به دستور عبیدالله بن زیاد!

 ✅ درباره زمان دقیق خروج کاروان اهل بیت( اسرای کربلا) از کوفه، گزارش صریحی در منابع تاریخی نیامده است.

و مسیر دقیق حرکت اسیران از کوفه تا شام هم مشخص نیست.

👤سماوی می نویسد :

«زن های غیر هاشمیّه از انصار امام حسین(ع) که در کربلا اسیر شدند، با شفاعت اقوام و قبایلشان نزد ابن زیاد از قید اسیری خلاص شدند، و فقط زن های هاشمیّات برای اسارت به شام برده شدند.»

و در مورد اینکه سرهای شهداء به همراه اسرای کربلا در یک کاروان به شام رفتند یا اینکه ابتدا سرها به شام رفتند و سپس اهل بیت امام حسین(ع)، اختلاف است.

👤شیخ مفید در نقل خود، اسمی از اسرای کربلا نمی آورد و می نویسد :

📋وَ لَمَّا فَرَغَ اَلْقَوْمُ مِنَ اَلتِّطْوَافِ بِهِ بِالْکُوفَةِ رَدُّوهُ إِلَى بَابِ اَلْقَصْرِ فَدَفَعَهُ اِبْنُ زِیَادٍ إِلَى زَحْرِ بْنِ قَیْسٍ وَ دَفَعَ إِلَیْهِ رُءُوسَ أَصْحَابِهِ وَ سَرَّحَهُ إِلَى یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَلَیْهِمْ لَعَائِنُ اَللَّهِ وَ لَعْنَةُ اَللاَّعِنِینَ فِی اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرَضِینَ وَ أَنْفَذَ مَعَهُ أَبَا بُرْدَةَ بْنَ عَوْفٍ اَلْأَزْدِیَّ وَ طَارِقَ بْنَ أَبِی ظَبْیَانَ فِی جَمَاعَةٍ مِنْ أَهْلِ اَلْکُوفَةِ حَتَّى وَرَدُوا بِهَا عَلَى یَزِیدَ بِدِمَشْقَ

هنگامی که آن ابن زیاد لعین از گردش دادن سر مبارک امام حسین(ع) در شهر کوفه فارغ شد، آن را به در قصر آوردند، و ابن زیاد آن سر را به حر بن قیس داد و سرهاى یاران آن حضرت(ع) را نیز به همراه او سپرده و او را به نزد یزید بن معاویه فرستاد...

◾️حرکت #کاروان_اهل_بیت از کوفه به سمت شام

 

از کوفه تا شام کاروان اسرای خاندان وحی در بیست منزل فرود آمدند که در بعضی از منازل حوادثی سخت حیرت افزا و عبرت‌آموز افتاده‌است.

کاروان پیام‌آوران عاشورا در محاصره‌ی نیزه‌داران بنی‌امیه راه می‌پیمودند. فرمان چنین صادر شده بود که خاندان رسالت را در تنگنا قرار دهند و از هر نوع اظهاراندوه و پریشانی آن‌ها جلوگیری کنند. اما حقیقت نهضت حسینی و جایگاه رفیع شهدای کربلا از یک سو و سنگینی بار مصیبت بر دوش های استوار اهالی قافله از طرف دیگر، و روح وظیفه مدار و پر ازحماسه زنان عاشورایی تمامی محاسبات و معادله‌های برنامه‌ریزان بنی‌امیه را درهم می‌نوردید و با ورود کاروان به قادسیه، ام‌کلثوم رشته کلام را به دست گرفت و گفت مردان ما از دست رفتند و روزگار بزرگان ما را فنا کرد و بر حسرت و سوز دل من افزود...

کاروان با درد و رنجی فراوان به قلمرو تکریت وارد شد.

 در تکریت شهر را زینت کرده و بر سردر مغازه‌ها و بازارها پرچم‌های رنگارنگ افراشته بودند. در پی ورود کاروان اسرا مردم شادمان اما بی‌هدف تکریت، از  سرداران و سربازان اموی پرسیدند این سرهای بریده از کیست؟ و آن‌ها پاسخ می‌دادند مردی خارجی بر یزید شورید و عبیدالله‌بن‌زیاد او را به قتل رساند و اکنون سر او و یارانش به سوی یزید فرستاده شده‌است.

مردی از نصاری که به‌تازگی از کوفه بازگشته بود با مشاهده فریب و اغواگری دستگاه تبلیغات بنی امیه گفت  ای قوم! من در کوفه بودم که این سر را آوردند، او خارجی نیست، صاحب این سر حسین‌بن‌علی(ع)است.

 سپس مسیحیان ناقوس‌ها را به احترام حسین به صدا درآوردند و گفتند قومی که پسر پیامبر خود را بکشند اجازه ندارند به شهر ما وارد شوند

شرایط آن‌چنان رقم خورد که امکان ورود به شهر از دست رفت...

📚بعثت بدون وحی، حشمت الله قنبری، ص۲۶۸

«ابن سعد» تا حدود ظهر روز یازدهم به دفن اجساد پلید کوفیان مشغول بود. پس از اتمام کار در حالى که پیکر پاک فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدن ها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.
این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر امام علیه السلام به ۷۲ سر نورانى مى رسید بین قبائل تقسیم شد و به سوی کوفه حرکت داده شد.
 از دشوارترین لحظات تاریخ کربلا، که در عظمت و سنگینى با همه آسمانها و زمین برابرى مى کند، لحظه وداع جانسوز قافله اسیران با بدن هاى پاره پاره شهیدان است.
دشمنان، اسیران دلسوخته را بر شتران بدون جهاز سوار کردند و از کنار آن پیکرهاى پاک شهیدان عبور دادند، همان پیکرهاى غرقه به خونى که یکجا همه عزّت و مظلومیت را در خود جمع و خلاصه کرده بودند.

حضرت زینب(علیها السلام) با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛ خدایا این قربانى را قبول فرما!» این جمله چون پتکى بر سر دشمن فرود آمد

سپس خود را به امام سجاد (علیه السلام) رساند و او را تسلى بخشید و آینده کربلا و عاشورا را آنگونه که ما امروز بعد از حدود ۱۴ قرن می بینیم دقیقاً ترسیم کرد، آرى قلب نازنین زینب(سلام‌الله‌علیها) می دانست که این آغاز کار است هر چند تاریک دلان بنی امیّه و منافقان آن را پایان کار مى پنداشتند.

 حاج ملا سلطان علی روضه خوان تبریزی که از جمله عباد و زهاد بود، نقل کرد: « در عالم رؤیا به حضور حضرت بقیة الله ارواحنا فداه مشرف شدم و خدمت ایشان عرض کردم: مولای من، آیا آنچه در زیارت ناحیة مقدسه با این عبارت ذکر شده، درست است که می‌فرماید:

 فلَاَنْدُبَنَّکَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لَاَبْکِیَّنَ عَلَیْکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً

(پس صبح و شب بر شما ندبه کرده و به جای اشک خون می‌گریم) صحیح است؟ فرمودند: بلی

 عرض کردم: آن مصیبتی که در آن بجای اشک خون گریه می کنید، کدام است؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟ فرمودند: نه، اگر علی اکبر زنده بود، در این مصیبت او هم خون گریه می کرد.

گفتم: آیا مصیبت حضرت عباس است؟ فرمود: نه؛ بلکه اگر حضرت عباس علیه السلام در حیات بود، او هم در این مصیبت خون گریه می کرد.

عرض کردم: لابد مصیبت حضرت سید الشهداء علیه السلام است. فرمود: نه، حضرت سید الشهداء علیه السلام هم اگر در حیات بود، در این مصیبت، خون گریه می کرد.

 عرض کردم: پس این کدام مصیبت است که من نمی دانم؟ فرمودند:

 آن مصیبت، مصیبت اسیری حضرت زینب علیها سلام است.

زینب همان کسی ست که در راه عفتش                      عباس می دهد نخِ معجر نمی دهد

-----------------------------
۱. عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها و پیامدها، ص۵۴۴- ۵۴۶
۲. مقتل الحسین مقرم، ص ۳۰۷

پس عــزا بر خود کنید ای خفتگان                         زانکه بد مرگیست این خواب گِران

◽️ رهبر انقلاب: آنهایی که نفهمیدند حسین علیه‌السلام چرا شهید شد، نفهمیدند که چرا این عَلَمی که در دست حسین (ع)  بود، برافراشته شد و تکلیف پیروان حسین (ع) در قبال این رسال چیست، باید بر خودشان گریه کنند.

 بصیرت اباالفضل العبّاس کجاست؟همه یاران حسینی، صاحبان بصیرت بودند؛ اما او #بصیرت را بیشتر نشان داد.

▪️ در روز تاسوعا، مثل امروز عصری، وقتی که فرصتی پیدا شد که او خود را از این بلا نجات دهد؛ یعنی آمدند به او پیشنهاد تسلیم و امان‌نامه کردند و گفتند ما تو را امان میدهیم؛ چنان بر خورد جوانمردانه‌ای کرد که دشمن را پشیمان نمود. گفت: من از حسین جدا شوم!؟ وای بر شما! اف بر شما و امان‌نامه شما!
 

▫️ نمونه دیگرِ بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند؛ تا این‌که به شهادت رسیدند. میدانید که آنها چهار برادر از یک مادر بودند: اباالفضل العبّاس - برادر بزرگتر - جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود برای حسین‌بن‌علی قربانی کند؛ به فکر مادر داغدارش هم نباشد که بگوید یکی از برادران برود تا این‌که مادرم دلخوش باشد؛ به فکر سرپرستی فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند؛ این همان بصیرت است.٧٩/١/٢۶
 
سخنرانی روز تاسوعا - حجت الاسلام علی پناه:
 
جهت دریافت فایل اینجا کلیک کنید
حجم: 18.9 مگابایت
 
سخنرانی عاشورا:
جهت دریافت فایل اینجا کلیک کنید
حجم: 18.9 مگابایت

تمام خوبی‌ها در ائمه (ع) جمع است اما امام حسین (ع) یک ویژگی خاص دارد و آن مظلومیت و شهادت است که همین، عامل محبت است. ما با گریه و عزاداری این ارتباط را تقویت می‌کنیم. این ارتباط بر اثر غفلت و زندگی روزمره ساییده می‌شود. گناه و لهو و لعب هم این ارتباط را می‌سوزاند. خداوند اگر کسی را دوست داشته باشد، او را گرفتار بلایی می‌کند تا دوباره رو سوی خدا و ائمه کند. بلا برای کسانی است که خدا دوستشان دارد.

دهۀ اول محرم نیز مرحمت بزرگ خداست. می‌توان در این دهه از ماه رمضان نیز بیشتر بهره برد، به شرطی که حق این دهه را بکوشیم. خالصانه در روضه شرکت کنیم. استاد ما می‌فرمود روضۀ خلوت بروید. جایی که شما را نشناسند. طوری که شرکت در روضه هیچ نفع دنیوی برای ما نداشته باشد. حتی «قبول باشد» هم به ما نگویند. البته گاهی ما به مجلس شلوغی می‌رویم تا از بیان آن گوینده دینمان را بیاموزیم. این، حسابش فرق دارد. 96/7/6

حضرت آیت‌الله استاد جاودان (حفظه الله)
 

سخنرانی روز هفتم - حجت الاسلام علی پناه:

جهت دریافت فایل اینجا کلیک کنید

 

حجم: 17.1 مگابایت

 

 

سخنرانی روز هشتم:

جهت دریافت فایل اینجا کلیک کنید

 

حجم: 12.4 مگابایت

 

مختصر درباره ای از ما

مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)
مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

دسته بندی ها

حدیث هفته

حدیث 135

حضرت فاطمه سلام الله علیها

فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.

خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.

کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣

بایگانی