... حسادت از کجا شروع می شود و به کجا ختم می شود. اینکه ازکجا شروع می شود ، گاهی ممکن است ازیک چیز بسیار ناچیز و غیر قابل توجه آغاز شود، یک چیز بسیار پوچ مثل حسادتی که برادران یوسف به یوسف پیدا کردند .
چرا حسادت کردند؟ چون پدر آنها ، یعقوب، به یوسف توجه و ا لتفات بیشتری می کرد . در حالی که حق هم همین بود . اولاً کوچکترین فرزند خانواده بود ، کوچکترها نیاز به توجه و محبت بیشتری دارند . دوم اینکه از مادر دیگری بود و نسبت به آنها احساس تنهایی وغریبی می کرد ؛ طبیعی است که بایستی به او توجه و محبت بیشتری می شد اما همین ، با همه این دلایل حسادت برادرها را برانگیخت که چرا پدر ما به او محبت بیشتری می کند؟ حسادت از اینجا شروع شد اما به کجا ختم شد؟ به اینکه نشستند و نقشه قتل یوسف راکشیدند ، بعد کمی تخفیف دادند و به اتفاق نظر آنها قرار شد یوسف را به چاه بیاندازند ، همین کار را هم کردند و یوسف را به چاه انداختند ، بعد هم گذاشتند شب بشود ، شب که شد ، شبانه گریان آمدند "و جاءوا اباهم عشاء یبکون " برادران یوسف شبانه ، گریان نزد پدر آمدند . چرا شبانه آمدند؟چون می خواستند نقش بازی کنند وشب فضای مناسب تری برای نقش بازی کردن .اگر روز می آمدند و با پدرروبرو می شدند " رنگ رخسار خبر می دهد از سر ضمیر "
فقط زبان نیست که حرف می زند ، چشم هم حرف می زند، نگاه هم حرف می زند ، صورتها هم حرف می زنند ، صادقانه هم حرف می زنند، آدمها ممکن است به شما دروغ بگویند اما نگاهشان به شما دروغ نمی گوید ....
برادران یوسف پیش یعقوب آمدند : "قالوا یا أبا نا مالک لا تأمنّا علی یوسف و إنّا له الناصحون "
چرا به ما اطمینان نمی کنی نسبت به یوسف ؟ یعقوب چه بگوید؟ بگوید اطمینان دارم یا ندارم ؟ بگوید اعتماد دارم ! دروغ گفته (هر راست نباید گفت) . بگوید اعتماد ندارم ! (هر راست نشاید گفت) لذا هم راست می گوید هم راستش را نمی گوید ، چه گفت ؟ " قال إنّی لیحزُننی أن تذهبوا به "
گفت : اگر یوسف را ببرید من نگران می شوم" راست گفت . خیلی به یوسف دلبسته بود . "و أخافُ أن یأ کله الذئب ُ" شما می دانید منطقه کنعان ؛ منطقه گرگ خیزی است ،به همین خاطر به آن مَذئبه یعنی محل گرگها . می ترسم گرگها برسند و اورا تکه تکه کنند "و انتم عنه غا فلون " کلامش را غربال می کند . نمی گوید گرگ ها بیآیند و شما نتوانید از او مراقبت کنید. چون آنها خودشان را آدمهای قدرتمندی می دانستند ، می گفتند :" نحن عصبة" کلامش را نرم کرد "و انتم عنه غافلون" شما سرگرم کار خودتان باشید و نسبت به اوحواستان جمع نباشد .
ببینید هم راست گفت وهم راستش را نگفت .نگفت شما می خواهید یوسف را درچاه بیاندازید وگرنه یعقوب می دانست ، این صریح آیه قران است : "سیر الله عملکم و رسوله " خدا کارهای شما را می بیند نه این که می داند ، اصلا جلو چشمش است که شما چکار می خواهید بکنید . "و رسوله " و پیامبر او هم می داند . کسی که پیامبر خدا می شود ،علم و آگاهی او همان علم و اگاهی الهی است ....
.... دردنیا به انسانها می گویند : چه کردی؟ ولی در آخرت اصلا نمی گویند : چه کار کردی؟ در آخرت می گویند: به چه انگیزه ای کار کردی؟ چرا کار کردی؟ چون "چرا " برای آنها مهم است یعنی آن نیت مهم است ، انگیزه مهم است . اعمال ریشه در افکار دارند ، پس افکار خیلی مهمند . یک مهندس اول در ذهنش نقشه می کشد یعد نقشه را روی کاغذ می آورد وبعد می آورد روی زمین . اگردر ذهن خطا کرد در کاغذ هم خطا می کند ،خطای درزمین هم قطعی است . افکارهم همینطوراست ، افکار هم اگردرذهن فاسد شدند اعمال هم قطعا فاسد می شود، افکار اگر صالح شدند اعمال قطعاً صالح می شود . لذا درجریان برادران یوسف قران از کجا شروع می کند ؟ از افکار شان شروع می کند ، سراغ افکارشان می رود .
إذ قالوا لیوسف و اخوه احبّ الی ابینا منّا نحن عصبه
برادران یوسف دور هم نشستند و گفتند: یوسف پیش پدر از ما محبوبتر است در حالی که زور در بازوان ماست و اگر زوری است ما داریم . یک تفکر و یک نگاه . چرا یوسف محبوبتر است ؟ فکر آلوده ، فکر پلید ، همین آنها را به آن منجلاب کشاند ...
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣