نمونهی بعدی، جناب «ابوموسی اشعری» حاکم بصره بود؛ همین ابوموسای معروف حکمیّت. مردم میخواستند به جهاد بروند، او بالای منبر رفت و مردم را به جهاد تحریض کرد. در فضیلت جهاد و فداکاری، سخنها گفت. خیلی از مردم اسب نداشتند که سوار شوند بروند؛ هر کسی باید سوار اسب خودش میشد و میرفت. برای اینکه پیادهها هم بروند، مبالغی هم دربارهی فضیلت جهادِ پیاده گفت؛ که آقا جهادِ پیاده چقدر فضیلت دارد، چقدر چنین است، چنان است! آنقدر دهان و نفسش در این سخن گرم بود که یک عدّه از آنهایی که اسب هم داشتند، گفتند ما هم پیاده میرویم؛ اسب چیست! «فحملوا الی فرسهم»؛ به اسبهایشان حمله کردند، آنها را راندند و گفتند بروید، شما اسبها ما را از ثواب زیادی محروم میکنید؛ ما میخواهیم پیاده برویم بجنگیم تا به این ثوابها برسیم! عدّهای هم بودند که یک خرده اهل تأمّل بیشتری بودند؛ گفتند صبر کنیم، عجله نکنیم، ببینیم حاکمی که اینطور دربارهی جهاد پیاده حرف زد، خودش چگونه بیرون میآید؟ ببینیم آیا در عمل هم مثل قولش هست، یا نه؛ بعد تصمیم میگیریم که پیاده برویم یا سواره. این عین عبارت ابناثیر است. او میگوید: وقتی که ابوموسی از قصرش خارج شد، «اخرج ثقله من قصره علی اربعین بغلاً»؛ اشیای قیمتی که با خود داشت، سوار بر چهل استر با خودش خارج کرد و به طرف میدان جهاد رفت! آن روز بانک نبود و حکومتها هم اعتباری نداشت. یک وقت دیدید که در وسط میدان جنگ، از خلیفه خبر رسید که شما از حکومت بصره عزل شدهاید. این همه اشیای قیمتی را که دیگر نمیتواند بیاید و از داخل قصر بردارد؛ راهش نمیدهند. هر جا میرود، مجبور است با خودش ببرد. چهل استر، اشیای قیمتی او بود، که سوار کرد و با خودش از قصر بیرون آورد و به طرف میدان جهاد برد! «فلمّا خرج تتعله بعنانه»؛ آنهایی که پیاده شده بودند، آمدند و زمام اسب جناب ابوموسی را گرفتند. «و قالو احملنا علی بعض هذا الفضول»؛ ما را هم سوار همین زیادیها کن! اینها چیست که با خودت به میدان جنگ میبری؟ ما پیاده میرویم؛ ما را هم سوار کن. «و ارغب فی المشی کما رغبتنا»؛ همان گونه که به ما گفتی پیاده راه بیفتید، خودت هم قدری پیاده شو و پیاده راه برو. «فضرب القوم بسوطه»؛ تازیانهاش را کشید و به سر و صورت آنها زد و گفت بروید، بیخودی حرف میزنید! «فترکوا دابة فمضی»، از اطرافش پراکنده و متفرّق شدند؛ اما البته تحمّل نکردند. به مدینه پیش جناب عثمان آمدند و شکایت کردند؛ او هم ابوموسی را عزل کرد. اما ابوموسی یکی از اصحاب پیامبر و یکی از خواص و یکی از بزرگان است؛ این وضع اوست.
ادامه دارد...
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
خواص
و عوام، هر کدام وضعی پیدا کردند. حالا خواصی که گمراه شدند، شاید «مغضوب علیهم»
باشند؛ عوام شاید «ضالّین» باشند. البته در کتابهای تاریخ، پُر از مثال است. من از
اینجا به بعد، از تاریخ «ابناثیر» نقل میکنم؛ هیچ از مدارک شیعه نقل نمیکنم؛
حتی از مدارک مورّخان اهل سنّتی که روایتشان در نظر خود اهل سنّت، مورد تردید است
- مثل ابنقتیبه - هم نقل نمیکنم. «ابنقتیبهی دینوری» در کتاب «الامامة و
السیّاسة»، چیزهای عجیبی نقل میکند که من همهی آنها را کنار میگذارم.
وقتی آدم به کتاب
«کامل التواریخ» ابناثیر مینگرد، حس میکند که کتاب او دارای عصبیّت اموی و
عثمانی است. البته احتمال میدهم که به جهتی ملاحظه میکرده است. در قضایای «یوم
الدّار» که جناب «عثمان» را مردم مصر و کوفه و بصره و مدینه و غیره کشتند، بعد از
نقل روایات مختلف، میگوید علّت این حادثه چیزهایی بود که من آنها را ذکر نمیکنم:
«لعلل»؛ علّتهایی دارد که نمیخواهم بگویم. وقتی قضیهی جناب «ابیذر» را نقل میکند
و میگوید معاویه جناب ابیذر را سوار آن شتر بدون جهاز کرد و آنطور او را تا
مدینه فرستاد و بعد هم به «ربذه» تبعید شد، مینویسد چیزهایی اتّفاق افتاده است که
من نمیتوانم بنویسم. حالا یا این است که او واقعاً - به قول امروز ما -
خودسانسوری داشته و یا اینکه تعصّب داشته است. بالاخره او نه شیعه است و نه هوای
تشیّع دارد؛ فردی است که احتمالاً هوای اموی و عثمانی هم دارد. همهی آنچه که من
از حالا به بعد نقل میکنم، از ابناثیر است.
چند مثال از
خواص: خواص در این پنجاه سال چگونه شدند که کار به اینجا رسید؟ من دقّت که میکنم،
میبینم همهی آن چهار چیز تکان خورد: هم عبودیّت، هم معرفت، هم عدالت، هم محبّت.
این چند مثال را عرض میکنم که عین تاریخ است.
«سعیدبنعاص» یکی
از بنیامیّه و قوم و خویش عثمان بود. بعد از «ولیدبنعقبةبنابیمعیط» - همان کسی
که شما فیلمش را در سریال امام علی دیدید؛ همان ماجرای کشتن جادوگر در حضور او -
«سعیدبنعاص» روی کار آمد، تا کارهای او را اصلاح کند. در مجلس او، فردی گفت که
«ما اجود طلحة؟»؛ «طلحةبنعبداللَّه»، چقدر جواد و بخشنده است؟ لابد پولی به کسی
داده بود، یا به کسانی محبّتی کرده بود که او دانسته بود. «فقال سعید ان من له مثل
النشاستج لحقیق ان یکون جوادا». یک مزرعهی خیلی بزرگ به نام «نشاستج» در نزدیکی
کوفه بوده است - شاید همین نشاستهی خودمان هم از همین کلمه باشد - در نزدیکی
کوفه، سرزمینهای آباد و حاصلخیزی وجود داشته است که این مزرعهی بزرگ کوفه، ملک
طلحهی صحابی پیامبر در مدینه بوده است. سعیدبنعاص گفت: کسی که چنین ملکی دارد،
باید هم بخشنده باشد! «واللَّه لو ان لی مثله» - اگر من مثل نشاستج را داشتم -
«لاعاشکم اللَّه به عیشا رغداً»، گشایش مهمی در زندگی شما پدید میآوردم؛ چیزی
نیست که میگویید او جواد است! حال شما این را با زهد زمان پیامبر و زهد اوایل بعد
از رحلت پیامبر مقایسه کنید و ببینید که بزرگان و امرا و صحابه در آن چند سال،
چگونه زندگیای داشتند و به دنیا با چه چشمی نگاه میکردند. حالا بعد از گذشت ده،
پانزده سال، وضع به اینجا رسیده است.
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
پیامبر جامعه را بر اساس این خطوط بنا
نمود و حکومت را ده سال همینطور کشاند. البته پیداست که تربیت انسانها کار تدریجی
است؛ کار دفعی نیست. پیامبر در تمام این ده سال تلاش میکرد که این پایهها استوار
و محکم شود و ریشه بدواند؛ اما این ده سال، برای اینکه بتواند مردمی را که درست
برضدّ این خصوصیّات بار آمدند، متحوّل کند، زمان خیلی کمی است. جامعهی جاهلی، در
همه چیزش عکس این چهار مورد بود؛ مردم معرفتی نداشتند، در حیرت و جهالت زندگی میکردند،
عبودیّت هم نداشتند؛ طاغوت بود، طغیان بود، عدالتی هم وجود نداشت؛ همهاش ظلم بود،
همهاش تبعیض بود - که امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه در تصویر ظلم و تبعیض دوران جاهلیت،
بیانات عجیب و شیوایی دارد، که واقعاً یک تابلوِ هنری است؛ «فی فتن داستهم باخفافها
و وطئتهم باظلافها» - محبّت هم نبود، دختران خود را زیر خاک میکردند، کسی را از
فلان قبیله بدون جرم میکشتند - «تو از قبیلهی ما یکی را کشتی، ما هم باید از
قبیلهی شما یکی را بکشیم!» - حالا قاتل باشد، یا نباشد؛ بیگناه باشد، یا بیخبر
باشد؛ جفای مطلق، بیرحمی مطلق، بیمحبّتی و بیعاطفگی مطلق.
مردمی را که در
آن جوّ بار آمدند، میشود در طول ده سال تربیت کرد، آنها را انسان کرد، آنها را
مسلمان کرد؛ اما نمیشود این را در اعماق جان آنها نفوذ داد؛ بخصوص آنچنان نفوذ
داد که بتوانند به نوبهی خود در دیگران هم همین تأثیر را بگذارند.
مردم پیدرپی
مسلمان میشدند. مردمی بودند که پیامبر را ندیده بودند. مردمی بودند که آن ده سال
را درک نکرده بودند. این مسألهی «وصایت»ی که شیعه به آن معتقد است، در اینجا شکل
میگیرد. وصایت، جانشینی و نصب الهی، سرمنشأش اینجاست؛ برای تداوم آن تربیت است،
والّا معلوم است که این وصایت، از قبیل وصایتهایی که در دنیا معمول است، نیست، که
هر کسی میمیرد، برای پسر خودش وصیت میکند. قضیه این است که بعد از پیامبر،
برنامههای او باید ادامه پیدا کند.
و اما ماجراهای بعد از رحلت پیامبر. چه شد که در این پنجاه سال، جامعهی اسلامی از آن حالت به این حالت برگشت؟ این اصل قضیه است، که متن تاریخ را هم بایستی در اینجا نگاه کرد. البته بنایی که پیامبر گذاشته بود، بنایی نبود که به زودی خراب شود؛ لذا در اوایلِ بعد از رحلت پیامبر که شما نگاه میکنید، همه چیز - غیر از همان مسألهی وصایت - سرجای خودش است: عدالتِ خوبی هست، ذکْرِ خوبی هست، عبودیّت خوبی هست. اگر کسی به ترکیب کلی جامعهی اسلامی در آن سالهای اوّل نگاه کند، میبیند که علیالظّاهر چیزی به قهقرا نرفته است. البته گاهی چیزهایی پیش میآمد؛ اما ظواهر، همان پایهگذاری و شالودهریزی پیامبر را نشان میدهد. ولی این وضع باقی نمیماند. هر چه بگذرد، جامعهی اسلامی بتدریج به طرف ضعف و تهیشدن پیش میرود.
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
پیامبر اکرم نظامی را به وجود آورد که خطوط اصلی آن
چند چیز بود. من درمیان این خطوط اصلی، چهار چیز را عمده یافتم: اوّل، معرفت شفّاف
و بیابهام؛ معرفت نسبت به دین، معرفت نسبت به احکام، معرفت نسبت به جامعه، معرفت
نسبت به تکلیف، معرفت نسبت به خدا، معرفت نسبت به پیامبر، معرفت نسبت به طبیعت.
همین معرفت بود که به علم و علم اندوزی منتهی شد و جامعهی اسلامی را در قرن چهارم
هجری به اوج تمدّن علمی رساند. پیامبر نمیگذاشت ابهام باشد. در این زمینه، آیات
عجیبی از قرآن هست که مجال نیست الان عرض کنم. در هر جایی که ابهامی به وجود میآمد،
یک آیه نازل میشد تا ابهام را برطرف کند.
خطّ اصلی دوم، عدالت مطلق و بیاغماض بود. عدالت در قضاوت،
عدالت در برخورداریهای عمومی و نه خصوصی - امکاناتی که متعلّق به همهی مردم است و
باید بین آنها با عدالت تقسیم شود - عدالت در اجرای حدود الهی، عدالت در مناصب و
مسوؤلیتدهی و مسؤولیت پذیری. البته عدالت، غیر از مساوات است؛ اشتباه نشود. گاهی
مساوات، ظلم است. عدالت، یعنی هر چیزی را به جای خود گذاشتن و به هر کسی حقّ او را
دادن. آن عدل مطلق و بیاغماض بود. در زمان پیامبر، هیچ کس در جامعهی اسلامی از
چارچوب عدالت خارج نبود.
سوم، عبودیّت کامل و بیشریک در مقابل پروردگار؛ یعنی
عبودیّت خدا در کار و عمل فردی، عبودیّت در نماز که باید قصد قربت داشته باشد، تا
عبودیّت در ساخت جامعه، در نظام حکومت، نظام زندگی مردم و مناسبات اجتماعی میان
مردم بر مبنای عبودیّت خدا که این هم تفصیل و شرح فراوانی دارد.
چهارم، عشق و عاطفهی جوشان. این هم از خصوصیّات اصلی جامعهی
اسلامی است؛ عشق به خدا، عشق خدا به مردم؛ «یحبّهم و یحبّونه»، «ان اللَّه یحبّ
التّوابین و یحبّ المتطهّرین»، «قل ان کنتم تحبّون اللَّه فاتّبعونی یحببکم
اللَّه». محبت، عشق، محبت به همسر، محبّت به فرزند، که مستحبّ است فرزند را ببوسی؛
مستحّب است که به فرزند محبّت کنی؛ مستحبّ است که به همسرت عشق بورزی و محبّت کنی؛
مستحبّ است که به برادران مسلمان محبّت کنی و محبّت داشته باشی؛ محبّت به پیامبر،
محبّت به اهل بیت؛ «الاّ المودّة فی القربی».
پیامبر این خطوط را ترسیم کرد و جامعه را بر اساس این خطوط
بنا نمود. پیامبر حکومت را ده سال همینطور کشاند.
ادامه دارد...
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
اوّلاً
حادثه را باید فهمید که چقدر بزرگ است، تا دنبال عللش بگردیم. کسی نگوید که حادثهی
عاشورا، بالاخره کشتاری بود و چند نفر را کشتند. همانطور که همهی ما در زیارت
عاشورا میخوانیم: «لقد عظمت الرّزیّه و جلّت و عظمت المصیبة»، مصیبت، خیلی بزرگ
است. رزیّه، یعنی حادثهی بسیار بزرگ. این حادثه، خیلی عظیم است. فاجعه، خیلی تکان
دهنده و بینظیر است.
برای اینکه قدری
معلوم شود که این حادثه چقدر عظیم است، من سه دورهی کوتاه را از دورههای زندگی
حضرت ابیعبداللَّهالحسین علیهالسّلام اجمالاً مطرح میکنم. شما ببینید این
شخصیتی که انسان در این سه دوره میشناسد، آیا میتوان حدس زد که کارش به آنجا
برسد که در روز عاشورا یک عده از امّت جدّش او را محاصره کنند و با این وضعیت
فجیع، او و همهی یاران و اصحاب و اهل بیتش را قتلعام کنند و زنانشان را اسیر
بگیرند؟
این سه دوره، یکی
دوران حیات پیامبر اکرم است. دوم، دوران جوانی آن حضرت، یعنی دوران بیستوپنجسالهی
تا حکومت امیرالمؤمنین است. سوم، دوران فترت بیست سالهی بعد از شهادت
امیرالمؤمنین تا حادثهی کربلاست.
در دوران حیات
پیامبر اکرم، امام حسین عبارت است از کودک نور دیدهی سوگلی پیامبر. پیامبر اکرم
دختری به نام فاطمه دارد که همهی مردم مسلمان در آن روز میدانند که پیامبر
فرمود: «انّ اللَّه لیغضب لغضب فاطمة»؛ اگر کسی فاطمه را خشمگین کند، خدا را
خشمگین کرده است. «و یرضی لرضاها» اگر کسی او را خشنود کند، خدا را خشنود کرده
است. ببینید، این دختر چقدر عظیمالمنزله است که پیامبر اکرم در مقابل مردم و در
ملأ عام، راجع به او اینگونه حرف میزند. این مسألهای عادّی نیست.
پیامبر اکرم این
دختر را در جامعهی اسلامی به کسی داده است که از لحاظ افتخارات، در درجهی اعلاست؛
یعنی علیبنابیطالب علیهالسّلام. او، جوان، شجاع، شریف، از همه مؤمنتر، از همه
باسابقهتر، از همه شجاعتر و در همهی میدانها حاضر است. کسی است که اسلام به
شمشیر او میگردد؛ هر جایی که همه در میمانند، این جوان جلو میآید، گرهها را
باز میکند و بنبستها را میشکند. این داماد محبوب عزیزی که محبوبیت او نه به
خاطر خویشاوندی، بلکه به خاطر عظمت شخصیت اوست، همسر نودیدهی پیامبر است. کودکی
از اینها متولّد شده است و او حسینبنعلی است.
البته همهی این
حرفها دربارهی امام حسن علیهالسّلام هم هست؛ اما من حالا بحثم راجع به امام حسین
علیهالسّلام است؛ عزیزترین عزیزان پیامبر؛ کسی که رئیس دنیای اسلام، حاکم جامعهی
اسلامی و محبوب دل همهی مردم، او را در آغوش میگیرد و به مسجد میبرد. همه میدانند
که این کودک، محبوب دلِ این محبوبِ همه است. او روی منبر مشغول خطبه خواندن است که
این کودک، پایش به مانعی میگیرد و به زمین میافتد. پیامبر از منبر پایین میآید،
او را در بغل میگیرد و آرامش میکند. ببینید؛ مسأله این است.
پیامبر دربارهی
امام حسن و امام حسینِ شش، هفت ساله فرمود: «سیّدی شباب اهل الجنّه»؛اینها
سرور جوانان بهشتند. اینها که هنوز کودکند، جوان نیستند؛ اما پیامبر میفرماید
سرور جوانان اهل بهشتند. یعنی در دوران شش، هفت سالگی هم در حدّ یک جوان است؛ میفهمد،
درک میکند، عمل میکند، اقدام میکند، ادب میورزد و شرافت در همهی وجودش موج میزند.
اگر آن روز کسی میگفت که این کودک به دست امّت همین پیامبر، بدون هیچگونه جرم و
تخلّفی به قتل خواهد رسید، برای مردم غیرقابل باور بود؛ همچنان که پیامبر فرمود و
گریه کرد و همه تعجّب کردند که یعنی چه؛ مگر میشود؟
دورهی
دوم، دورهی بیستوپنج سالهی بعد از وفات پیامبر تا حکومت امیرالمؤمنین است.
حسینِ جوان، بالنده، عالم و شجاع است. در جنگها شرکت میجوید، در کارهای بزرگ
دخالت میکند، همه او را به عظمت میشناسند؛ نام بخشندگان که میآید، همهی چشمها
به سوی او برمیگردد. در هر فضیلتی، در میان مسلمانان مدینه و مکه، هر جایی که موج
اسلام رفته است، مثل خورشیدی میدرخشد. همه برای او احترام قائلند. خلفای زمان،
برای او و برادرش احترام قائلند و در مقابل او، تعظیم و تجلیل و تبجیل و تجلیل میکنند
و نامش را به عظمت میآورند. جوان نمونهی دوران، و محترم پیش همه. اگر آن روز کسی
میگفت که همین جوان، به دست همین مردم کشته خواهد شد، هیچ کس باور نمیکرد.
دورهی سوم، دورهی
بعد از شهادت امیرالمؤمنین است؛ یعنی دورهی غربت اهل بیت. امام حسن و امام حسین
علیهماالسّلام باز در مدینهاند. امام حسین، بیست سال بعد از این مدت، به صورت
امام معنوی همهی مسلمان، مفتی بزرگ همهی مسلمانان، مورد احترام همهی مسلمانان،
محل ورود و تحصیل علم همه، محل تمسّک و توسّل همهی کسانی که میخواهند به اهل بیت
اظهار ارادتی بکنند، در مدینه زندگی کرده است. شخصیت محبوب، بزرگ، شریف، نجیب،
اصیل و عالم. او به معاویه نامه مینویسد؛ نامهای که اگر هر کسی به هر حاکمی
بنویسد، جزایش کشته شدن است. معاویه باعظمتِ تمام این نامه را میگیرد، میخواند،
تحمّل میکند و چیزی نمیگوید. اگر در همان اوقات هم کسی میگفت که در آیندهی
نزدیکی، این مرد محترم شریفِ عزیزِ نجیب - که مجسّمکنندهی اسلام و قرآن در نظر هر
بیننده است - ممکن است به دست همین امّت قرآن و اسلام کشته شود - آن هم با آن وضع
- هیچکس تصوّر هم نمیکرد؛ اما همین حادثهی باورنکردنی، همین حادثهی عجیب و
حیرتانگیز، اتّفاق افتاد. چه کسانی کردند؟ همانهایی که به خدمتش میآمدند و سلام
و عرض اخلاص هم میکردند. این یعنی چه؟ معنایش این است که جامعهی اسلامی در طول
این پنجاه سال، از معنویت و حقیقت اسلام تهی شده است. ظاهرش اسلامی است؛ اما باطنش
پوک شده است. خطر اینجاست. نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم هم
اسمشان مسلمان است و عدّهای هم طرفدار اهلبیتند!
اهلبیت محترمند؛
آن روز هم در نهایت احترام بودند؛ اما درعینحال وقتی جامعه تهی و پوک شد، این
اتّفاق میافتد. حالا عبرت کجاست؟ عبرت اینجاست که چه کار کنیم جامعه آنگونه
نشود. ما باید بفهمیم که آنجا چه شد که جامعه به اینجا رسید.
ادامه دارد...
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
در مباحث مربوط به عاشورا، سه بحثِ عمده وجود دارد:
یکی بحث علل و انگیزههای قیام امام حسین علیهالسّلام است،
که چرا امام حسین قیام کرد؛ یعنی تحلیل دینی و علمی و سیاسی این قیام. در این
زمینه، ما قبلاً تفصیلاً عرایضی عرض کردهایم؛ فضلا و بزرگان هم بحثهای خوبی کردهاند.
بحث دوم، بحث درسهای عاشوراست که یک بحث زنده و
جاودانه و همیشگی است و مخصوص زمان معیّنی نیست. درس عاشورا، درس فداکاری و
دینداری و شجاعت و مواسات و درس قیام للَّه و درس محبّت و عشق است. یکی از درسهای
عاشورا، همین انقلاب عظیم و کبیری است که شما ملت ایران پشت سر حسین زمان و فرزند
ابیعبداللَّه الحسین علیهالسّلام انجام دادید. خود این، یکی از درسهای عاشورا
بود.
بحث سوم، دربارهی عبرتهای عاشوراست که چند سال قبل از این،
ما این مسأله را مطرح کردیم که عاشورا غیر از درسها، عبرتهایی هم دارد. بحث
عبرتهای عاشورا مخصوص زمانی است که اسلام حاکمیت داشته باشد. حداقل این است که
بگوییم عمدهی این بحث، مخصوص به این زمان است؛ یعنی زمان ما و کشور ما، که عبرت
بگیریم.
چطور شد جامعهی اسلامی به محوریّت پیامبر عظیمالشّأن،
آن عشق مردم به او، آن ایمان عمیق مردم به او، آن جامعهی سرتاپا حماسه و شور دینی،
همین جامعهی ساخته و پرداخته، همان مردم، حتّی بعضی همان کسانی که دورههای نزدیک
به پیامبر را دیده بودند، بعد از پنجاه سال کارشان به آنجا رسید که جمع شدند،
فرزند همین پیامبر را با فجیعترین وضعی کشتند؟! انحراف، عقبگرد، برگشتن به پشت سر،
از این بیشتر چه میشود؟!
زینب کبری سلاماللَّهعلیها در بازار کوفه، آن خطبهی عظیم
را اساساً بر همین محور ایراد کرد: «یا اهل الکوفه، یا اهل الختل و الغدر،
أتبکون؟!». مردم کوفه وقتی که سرِ مبارک امام حسین را بر روی نیزه مشاهده کردند و
دختر علی را اسیر دیدند و فاجعه را از نزدیک لمس کردند، بنا به ضجّه و گریه کردند.
فرمود: «أتبکون؟!»؛ گریه میکنید؟! «فلا رقات الدمعه ولاهدئت الرنه»؛ گریهتان
تمامی نداشته باشد. بعد فرمود: «انّما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة
انکاثا تتّخذون ایمانکم دخلاً بینکم». این، همان برگشت است؛ برگشت به قهقرا و
عقبگرد. شما مثل زنی هستید که پشمها یا پنبهها را با مغزل نخ میکند؛ بعد از آنکه
این نخها آماده شد، دوباره شروع میکند نخها را از نو باز کردن و پنبه نمودن! شما
در حقیقت نخهای رشتهی خود را پنبه کردید. این، همان برگشت است. این، عبرت است. هر
جامعهی اسلامی، در معرض همین خطر هست...
بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1377/02/18
هیچ وقت نباید امت اسلامی و جامعهی اسلامی ماجرای عاشورا را به عنوان یک درس، به عنوان یک عبرت، به عنوان یک پرچم هدایت از نظر دور بدارد. قطعاً اسلام، زندهی به عاشورا و به حسینبنعلی (علیهالسّلام) است. همان طور که فرمود: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاط : رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) فرمودند: حسین از من است و من از حسین هستم. خدا دوست دارد کسی را که حسین دوست بدارد. حسین نوهای از نوهها[یم] است»؛ بنا بر این معنا، یعنی دین من، ادامهی راه من، به وسیلهی حسین (علیهالسّلام) است. اگر حادثهی عاشورا نبود، اگر این فداکاری عظیم در تاریخ اسلام پیش نمیآمد، این تجربه، این درس عملی، به امت اسلامی داده نمی شد و یقیناً اسلام دچار انحرافی می شد از قبیل آنچه که ادیان قبل از اسلام دچار آن شدند و چیزی از حقیقت اسلام، از نورانیت اسلام باقی نمی ماند. عظمت عاشورا به این است. البته مصیبت در عاشورا سنگین است، خسارت بزرگ است، جان کسی مثل حسینبنعلی (علیهالسّلام) به همهی آسمان و زمین میارزد، جانهای پاک و طیب و طاهر آن اصحاب، آن جوانان، آن اهلبیت، قابل مقایسهی با جان هیچ کسْ دیگر نیست؛ اینها در این میدان به خاک و خون غلتیدند، فداکاری کردند، فدا شدند، حرم معزز پیغمبر و امیرالمؤمنین به اسارت افتادند؛ این حوادث خیلی سنگین است، خیلی تلخ است، خیلی سخت است، اما آنچه که بر تحمل این حوادث تلخ و سخت مترتب شد، آنچنان بزرگ است، آنچنان باعظمت و ماندگار است که تحمل این حوادث سخت را بر کسی مثل حسینبنعلی (علیهالسّلام) و یاران او و خانوادهی او آسان می کند. این را بزرگان نقل کردهاند، مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملکی (رضوان الله علیه) در مراقبات - که حرف ایشان سند است، حجت است - تأکید می کنند که در روز عاشورا هرچه مصیبتها سنگینتر می شد، چهرهی حسینبنعلی (علیهالسّلام) برافروختهتر، آثار شکفتگی در آن بزرگوار بیشتر آشکار می شد. این حقایق پرمغز، پر راز و رمز، اینها باید دائماً در مقابل چشم ما باشد.
بیانات رهبر معظم در دیدار جمعی از بسیجیان و فعالان طرح صالحین 1391/09/01
زندگی حسینبنعلی علیهالسّلام در طول تاریخِ زندگی
پنجاه و چند سالهی آن بزرگوار، همه درس است: دوران کودکی او درس است، دوران جوانی
او درس است، در دوران امامت امام حسن علیهالسّلام رفتار او درس است، بعد از شهادت
امام حسن علیهالسّلام رفتار او همه درس است.
اینجور نبود که کار امام حسین فقط در آن روز آخر باشد، لکن حادثهی کربلا اینقدر عظمت دارد، اینقدر درخشنده است که مثل خورشیدی همهی نورهای دیگر را تحتالشّعاع قرار میدهد؛ والّا خطابهی امام حسین علیهالسّلام خطاب به علما و بزرگان و صحابه و تابعین در منی - که در کتب حدیث ذکر شده است - یک سند تاریخی است؛ نامهی آن بزرگوار خطاب به علما و بزرگان و پایهها و ارکان دینی در زمان خودش - «ثُمَّ انتُم ایَّتُها العِصابَة، عِصابَةٌ بِالعِلمِ مَشهورَة...» که در کتب معتبر حدیث نقل شده است - یک سند تاریخی مهم است؛ رفتارهای آن بزرگوار؛ برخوردش با معاویه، نامهاش به معاویه؛ حضورش در کنار پدر در دوران کوتاه خلافت امیرالمؤمنین علیهالصّلاة و السّلام؛ همهی اینها قدم به قدم درس است؛ منتها حادثهی عاشورا چیز دیگری است.
درس حسینبنعلی علیهالصّلاة و السّلام به امّت اسلامی این است که برای حقّ، برای عدل، برای اقامهی عدل، برای مقابلهی با ظلم، باید همیشه آماده بود و باید موجودی خود را به میدان آورد؛ در آن سطح و در آن مقیاس، کار من و شما نیست؛ امّا در سطوحی که با وضعیّت ما، با خُلقیّات ما، با عادات ما متناسب باشد چرا؛ باید یاد بگیریم.
امهی آن بزرگوار خطاب به علما و بزرگان و پایهها
و ارکان دینی در زمان خودش:
ثُمَّ أَنْتُمْ أَیَّتُهَا الْعِصَابَةُ عِصَابَةٌ
بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَیْرِ مَذْکُورَةٌ وَ بِالنَّصِیحَةِ
مَعْرُوفَةٌ وَ بِاللَّهِ فِی أَنْفُسِ النَّاسِ مَهَابَةٌ یَهَابُکُمُ الشَّرِیفُ
وَ یُکْرِمُکُمُ الضَّعِیفُ وَ یُؤْثِرُکُمْ مَنْ لَا فَضْلَ لَکُمْ عَلَیْهِ وَ
لَا یَدَ لَکُمْ عِنْدَهُ تَشْفَعُونَ فِی الْحَوَائِجِ إِذَا امْتَنَعَتْ مِنْ
طُلَّابِهَا وَ تَمْشُونَ فِی الطَّرِیقِ بِهَیْبَةِ الْمُلُوکِ وَ کَرَامَةِ
الْأَکَابِرِ أَ لَیْسَ کُلُّ ذَلِکَ إِنَّمَا نِلْتُمُوهُ بِمَا یُرْجَى
عِنْدَکُمْ مِنَ الْقِیَامِ بِحَقِّ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُمْ عَنْ أَکْثَرِ
حَقِّهِ تَقْصُرُونَ فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأَئِمَّةِ فَأَمَّا حَقَّ
الضُّعَفَاءِ فَضَیَّعْتُم... .
ترجمه :
امام حسین علیهالسلام فرمودند: ... سپس شما اى گروه، گروهى
که به علم شهرت دارید، و به نیکى از شما یاد مىکنند، و به خیر خواهى و اندرزگویى
شناختهاید، و به سبب خدا در نزد مردمان صاحب احترامید، و بزرگان از شما
بیمناکند، و ناتوانان شما را بزرگ مىدارند، و آن کس که فضلى و حقى براو ندارید
شما را بر خود برمىگزیند، شما که در باره نیازمندیهاى مردم میانجیگرى مىکنید و
در راهها با هیئت شاهان و احترام سران و بزرگان گام برمىدارید، آیا همه اینها
بدان امید نیست که به استوار داشتن حق خدا قیام کنید؟ اگر چه درباره این امر کارى
که باید نکردید، چنان که حق امامان را نیز ناچیز شمردید، و همچنین حق ناتوانان را
ضایع کردید.
بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار مختلف مردم - 1392/03/22
عنصر دوم، حماسه است؛ یعنی این مجاهدتی
که باید انجام بگیرد، باید با عزت اسلامی انجام بگیرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله
و للمؤمنین». مسلمان در راهِ همین حرکت و این مجاهدت هم، بایستی از عزت خود و
اسلام حفاظت کند. در اوج مظلومیت، چهره را که نگاه می کنی، یک چهرهی حماسی و عزتمند
است. اگر به مبارزات سیاسی، نظامىِ گوناگونِ تاریخ معاصر خودمان نگاه کنید، حتی
آنهایی که تفنگ گرفتهاند و به جنگ رویاروی جسمی اقدام کردهاند، می بینید که گاهی
اوقات خودشان را ذلیل کردند! اما در منطق عاشورا، این مسأله وجود ندارد؛ همان جایی
هم که حسینبنعلی (علیهالسّلام) یک شب را مهلت می گیرد، عزتمندانه مهلت می گیرد؛
همان جایی هم که می گوید: «هل من ناصرٍ» - استنصار می کند - از موضع عزت و اقتدار
است؛ آن جایی که در بین راه مدینه تا کوفه با آدمهای گوناگون برخورد می کند و با
آنها حرف می زند و از بعضی از آنها یاری می گیرد، از موضع ضعف و ناتوانی نیست؛ این
هم یک عنصر برجستهی دیگر است. این عنصر در همهی مجاهداتی که رهروان عاشورایی در
برنامهی خود می گنجانند، باید دیده شود. همهی اقدامهای مجاهدتآمیز - چه سیاسی، چه تبلیغی، چه آنجایی که جای فداکاری جانی است
- باید از موضع عزت باشد.
عنصر سوم، عاطفه
است؛ یعنی هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه یک نقش تعیینکنندهای
ایجاد کرده است، که باعث شد مرزی بین جریان عاشورایی و جریان شیعی با جریانهای
دیگر پیدا شود. حادثهی عاشورا، خشک و صرفاً استدلالی نیست، بلکه در آن عاطفه با
عشق و محبت و ترحم و گریه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظیمی است؛ لذا ما را امر
می کنند به گریستن، گریاندن و حادثه را تشریح کردن. زینب کبری (سلاماللَّهعلیها)
در کوفه و شام منطقی حرف می زند، اما مرثیه می خواند؛ امام سجاد بر روی منبر شام،
با آن عزت و صلابت بر فرق حکومت اموی می کوبد، اما مرثیه می خواند. این مرثیهخوانی
تا امروز ادامه دارد و باید تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در
فضای عاطفی و در فضای عشق و محبت است که می توان خیلی از حقایق را فهمید، که در
خارج از این فضاها نمی توان فهمید. این سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشکیلدهندهی حرکت
عاشورایی حسینبنعلی (ارواحنافداه) است که یک کتاب حرف است و گوشهای از مسائل
عاشورای حسینی است؛ اما همین یک گوشه برای ما درسهای فراوانی دارد.
حسینبنعلی (علیهالسّلام) در خلال بیانات گوناگون -
در مکه و مدینه و در بخشهای مختلف راه، و در وصیت به محمدبنحنفیه این وظیفه را
تبیین کرده و آن را بیان فرموده است. حسینبنعلی (علیهالسلام) عاقبتِ این کار را
می دانست؛ نباید تصور کرد که حضرت برای رسیدن به قدرت - که البته هدف آن قدرت،
مقدس است - چشمش را بست و برای آن قدرت حرکت کرد؛ نه، هیچ لزومی ندارد که یک نگاه
روشنفکرانه ما را به اینجا بکشاند. نخیر، عاقبت این راه هم بر حسب محاسبات دقیق
برای امام حسین (علیهالسّلام) با روشنبینی امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما
«مسأله» آنقدر اهمیت دارد که وقتی شخصی با نفاستِ جان حسینبنعلی (علیهالسّلام)
در مقابل این مسأله قرار می گیرد، باید جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به میدان
ببرد؛ این برای مسلمانها تا روز قیامت درس است و این درس عمل هم شده است و فقط
اینطور نبوده که درسی برای سرمشق دادن روی تختهی سیاه بنویسند، که بعد هم پاک
بشود؛ نه، این با رنگ الهی در پیشانی تاریخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت،
تا امروز.
ولی در طول تاریخ هم این پرچم برای ملتها پرچمِ فتح و ظفر
بوده است و در آینده هم باید همینطور باشد و همینطور خواهد بود. این بخشِ
«منطق»، که عقلانی است و استدلال در آن هست. بنابراین، صرفِ یک نگاه عاطفی، حرکت
امام حسین را تفسیر نمیکند و بر تحلیل جوانب این مسأله قادر نیست.
ادامه دارد ...
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣