امام بزرگوار، «مؤمن به خدا»، «مؤمن به مردم»، «مؤمن به هدف» و «مؤمن به راهی بود که او را به این هدف میرساند.
ایشان عبدِ صالح پروردگار و اهل خشوع، تضرع و دعا بود.
امام، «امامِ انقلابی» بود و همین صفت علت اصلی عصبانیت قدرتهای مادی از ایشان است.
مسئلهی اساسی این است که امامِ انقلابی، کشور را از بسیاری از منجلابها ازجمله «منجلابهای وابستگی، فساد سیاسی، فساد اخلاقی، حقارت بینالمللی، عقبماندگیهای علمی، اقتصادی و فناوری و آقابالاسری آمریکا و انگلیس» نجات داد و در مسیر حرکت کشور و ملت، تغییری بزرگ ایجاد کرد.
انقلاب و انقلابیگری برای همهی دورانها است و انقلاب یک رود جاری است و همهی کسانی که براساس شاخصهای انقلابیگری عمل کنند، انقلابی هستند حتی جوانانی که امام (رحمةاللهعلیه) را هم ندیده باشند.
در
نقشهی راهی که امروز بیان و ترسیم شد، امام در همهی شاخصها در بالاترین سطح
قرار دارد و باید بهعنوان یک الگوی کامل مورد توجه و اهتمام قرار گیرد.
تأمل و تعمق
مستمر در صحیفهی امام و وصیتنامهی ایشان و انس گرفتن با گفتار و مواضع امام،
راهی برای الگو قرار دادن آن عزیز به عرش سفرکرده است.
سیره امام بزرگوار فقط بیان شخصیت یک انسان نیست؛ بلکه راهنمای عمل همه ملت ایران و مسلمانان جهان است؛ راهنمای عمل همه کسانی است که میخواهند در سایه اسلام، برای خود زندگی شایسته انسانی فراهم کنند. البته ملت ایران بیش از دیگران مخاطب این سخنان است؛ زیرا بار امانتی که بر دوش ماست - یعنی حفظ دستاورد عظیم این انقلاب - یک ویژگی برای ملت ایران است. با حفاظت از این ذخیره عظیم، باید شکر این نعمت را بگزاریم. این بُعد از شخ
امام بر روی اسلام تکیه کرد؛ به اسم اسلام قانع نشد؛ بر این اصرار ورزید که باید قوانین اسلامی در تمام گوشه و کنار دستگاههای دولتی و حکومتی حاکم شود. روی مبانی اسلام تکیه کرد؛ روی ترکیب و ساخت اسلامی نظام، با جدیت اصرار ورزید؛ چون امام مانند هرکسی که با اسلام آشناست، معتقد بود - و امروز هم ما معتقدیم - که سعادت و رفاه و آزادگی و عزّت یک ملت و نیز عدالت و تکیه به مردم - به معنای واقعی کلمه - در سایه احکام اسلام تأمین میشود. آنهایی که شعار عدالت و مردمسالاری دادند، نشان دادند که نمیتوانند حقوق و منافع مردم را عادلانه تأمین کنند؛ اما اسلام میتواند این کار را بکند. تکیه بر اسلام، به معنای ایمان عمیق امام بزرگوار به رسالت اسلام بود؛ یعنی امروز اسلام میتواند ملتها را نجات دهد...
رهبر معظم انقلاب:
در سحر نوزدهم فاجعه ای عظیم اتفاق افتاد؛ یعنی امیرالمؤمنین - مظهر عدالت - بهخاطر مبارزهی در راه عدل و داد و انصاف و حکم الهی، در محراب عبادت در خون خود غلتید و محاسن مبارکش به خون سرش رنگین شد.
من یک عبارتِ وارد شدهی در روایت را میخوانم و برای شما معنا میکنم تا توسلی پیدا کرده باشیم. اینطور وارد شده است که «فلمّا احسّ الامام بالضّرب لم یتأوّه»؛ وقتی ضربت شمشیر بر فرق مبارک امیرالمؤمنین فرود آمد، هیچ آه و نالهیی از آن حضرت سر نزد. «و صبر واحتسب»؛ حضرت صبر کردند. «و وقع علی وجهه»؛ امیرالمؤمنین با صورت روی زمین افتادند. «قائلا بسماللَّه و باللَّه و علی ملّة رسول اللَّه»؛ درست مثل حضرت اباعبداللَّه که وقتی در گودال قتلگاه روی زمین افتادند، نقل شده است که عرض کردند: «بسم اللَّه و باللَّه و فی سبیل اللَّه و علی ملّة رسول اللَّه». مردم شتابان دنبال قاتل بودند تا او را دستگیر کنند. «ولا یدرون این یذهبون من شدّة الصّدمة و الدّهشة»؛ از بس این حادثه دهشتآفرین بود، مردم را سراسیمه کرد. همینطور میدویدند تا بتوانند قاتل را پیدا کنند. «ثم احاطوا بامیرالمؤمنین علیهالسّلام»؛ بعد آمدند اطراف حضرت را گرفتند. «و هو یشدّ رأسه بمأزره و الدّم یجری علی وجهه و لحیته»؛ خون بر صورت و محاسن حضرت جاری بود. خود آن بزرگوار مشغول بستن زخم سرش بود. «و قد خضبت بدمائه و هو یقول هذا ما وعداللَّه و رسوله و صدق اللَّه و رسوله»؛ حضرت زخم سرشان را میبستند و میفرمودند این همان چیزی است که خدا و پیغمبر به من وعده کرده بودند. پیغمبر قبلاً فرموده بود که این حادثه پیش میآید. امام حسن (علیهالسّلام) سر رسیدند، سر پدر را در دامن گرفتند، خونها را شستند و زخم را بستند. «و هو یرمق السّماء بطرفه»؛ حضرت همانطور که خوابیده بودند، با گوشهی چشم آسمان را نگاه میکردند. «و لسانه یسبّح اللَّه و یوحّده»؛ در آن حالت، زبانشان در حال تسبیح و حمد پروردگار بود. حضرت از هوش رفتند و امام حسن مشغول گریه شدند. «و جعل یقبّل وجه ابیه و ما بین عینیه و موضع سجوده»؛ امام حسن چشمش به چهرهی پدر بود. وقتی دید از هوش رفت، خم شد پیشانی و محل سجدههای طولانی امیرالمؤمنین را بوسید؛ صورتش را بوسید؛ ما بین دو چشمش را بوسید. «فسقط من دموعه قطرات علی وجه امیرالمؤمنین علیه السّلام»؛ از اشک چشم امام حسن چند قطرهیی روی صورت امیرالمؤمنین ریخت. «ففتح عینیه»؛ حضرت چشمشان را باز کردند. «فرءاه باکیا»؛ دیدند امام حسن دارد گریه میکند. «فقال یا حسن ما هذا البکاء»؛ فرمود حسن جان! چرا گریه میکنی؟ «یا بنىّ لا روع علی ابیک بعد الیوم»؛ پسرم! بعد از این لحظه، پدر تو هرگز ناراحتی و ترسی ندارد. «هذا جدّک»؛ این جدت پیغمبر است. «و خدیجه»؛ این خدیجة است. «و فاطمة»؛ این فاطمه است. «والحور العین محدقون»؛ همه اطراف من را گرفتهاند. «منتظرون قدوم ابیک»؛ همه منتظرند که من بروم زودتر به اینها ملحق شوم. «فطب نفساً و قرّ عینا و اکفف عن البکاء»؛ اشک نریز پسرم! صلّی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین، صلّی اللَّه علیکم یا اهل بیت النبوة.
شب قدر، شب شفای بیماریهای اخلاقی، معنوی، مادی و بیماریهای عمومی و اجتماعی است که امروز متاسفانه دامان بسیاری از ملتهای جهان، از جمله ملتهای مسلمان را گرفته است!
انسان، فقط در سایه ارتباط و اتصال با حق تعالی است
که میتواند به تکامل و تعالی دست پیدا کند. البته فرصت ماه رمضان، یک فرصت
استثنایی است. این، چیز کمی نیست که خدای متعال در قرآن بفرماید: "لیلهالقدر خیر من الف شهر”. یک شب، از هزار ماه بهتر و با فضیلتتر
و در پیشرفت انسان موثرتر، در ماه رمضان است. این، چیز کمی نیست که رسول اکرم (صلیا...علیهوآله)
این ماه را ماه ضیافت الهی به حساب بیاورند. مگر ممکن است که انسان وارد سفره کریم
بشود و از آنجا، محروم خارج بشود؟ مگر وارد نشوی. آن کسانی که وارد سفره غفران و
رضوان و ضیافت الهی در این ماه نشوند، البته بیبهره خواهند ماند و واقعا این
محرومیت به معنای حقیقی است. "ان الشقی من حرم غفرانا... فی هذا الشهر
العظیم”. محروم واقعی، آن کسی است که نتواند در ماه رمضان، غفران الهی را به دست
بیاورد.
لیلهالقدر شب ولایت است. هم شب نزول قرآن است، هم شب نزول ملائکه
بر امام زمان است، هم شب قرآن و شب اهل بیت(علیهمالسلام) است.
لیلهالقدری که در این ماه رمضان است و قرآن صریحا میفرماید:
" لیلهالقدر خیر من الف شهر”؛ یک شب، بهتر است از هزار سی روز (هزار ماه)،
بسیار مهم است. چرا این قدر فضیلت را به یک شب دادند؟ زیرا برکات الهی در این شب
زیاد است؛ نزول ملائکه در این شب زیاد است؛ این شب، سلام است؛ "سلام هی حتی
مطلعالفجر”؛ از اول تا آخر این شب، لحظاتش سلام الهی است.” "سلام قولا من رب
رحیم.” رحمت و فضل الهی است که بر بندگان خدا نازل میشود. هم شب قرآن و هم شب
عترت است. لذا سوره مبارکه قدر هم، سوره ولایت است. شب قدر، خیلی ارزش دارد. همه
ماه رمضان، شبها و روزهایش ارزش والا دارد؛ البته لیلهالقدر نسبت به روزها و شبهای
ماه رمضان، خیلی فاخرتر است؛ اما شبها و روزهای ماه رمضان، نسبت به روزها و شبهای
بقیه سال، خیلی فاخرتر است. باید قدر بدانید. در
این روزها و در این شبها، همه بر سر سفرهانعام الهی حاضرید. استفاده کنید.
بیانات رهبر عظیم الشأن انقلاب، حضرت آیت الله خامنه ای
در ماه رمضان... (در همه روزها و شبها) دلهایتان را هرچه میتوانید با ذکر الهی نورانیتر کنید، تا برای ورود در ساحت مقدس لیله`القدر آماده شوید؛ که "لیلهالقدر خیر من الف شهر؛ تنزل الملائکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر.” شبی که فرشتگان، زمین را به آسمان متصل میکنند؛ دلها را نورباران و محیط زندگی را با نور فضل و لطف الهی منور میکنند. شب سلم و سلامت معنوی (سلام هی حتی مطلع الفجر) شب سلامت دلها و جانها، شب شفای بیماریهای اخلاقی، بیماریهای معنوی، بیماریهای مادی و بیماریهای عمومی و اجتماعی؛ که امروز متاسفانه دامان بسیاری از ملتهای جهان، از جمله ملتهای مسلمان را گرفته است! سلامتی از همه اینها، در شب قدر ممکن و میسر است؛ به شرطی که با آمادگی وارد شب قدر بشوید.
بیانات رهبر معظم انقلاب
در اینجا یک کلمه راجع به تحلیل حادثهی عاشورا
بگویم و فقط اشارهای بکنم. کسی مثل حسینبنعلی علیهالسّلام که خودش تجسّم
ارزشهاست، قیام میکند، برای اینکه جلوِ این انحطاط را بگیرد؛ چون این انحطاط میرفت
تا به آنجا برسد که هیچ چیز باقی نماند؛ که اگر یک وقت مردمی هم خواستند خوب
زندگی کنند و مسلمان زندگی کنند، چیزی در دستشان نباشد. امام حسین میایستد، قیام
میکند، حرکت میکند و یکتنه در مقابل این سرعت سراشیب سقوط قرار میگیرد. البته
در این زمینه، جان خودش را، جان عزیزانش را، جان علی اصغرش را، جان علی اکبرش را و
جان عباسش را فدا میکند؛ اما نتیجه میگیرد.
«و انا من حسین»؛ یعنی دین پیامبر، زنده شدهی حسینبنعلی
است. آن روی قضیه، این بود؛ این روی سکه، حادثهی عظیم و حماسهی پُرشور و ماجرای
عاشقانهی عاشوراست که واقعاً جز با منطق عشق و با چشم عاشقانه، نمیشود قضایای
کربلا را فهمید. باید با چشم عاشقانه نگاه کرد تا فهمید حسینبنعلی در این
تقریباً یک شب و نصف روز، یا حدود یک شبانهروز - از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا -
چه کرده و چه عظمتی آفریده است! لذاست که در دنیا باقی مانده و تا ابد هم خواهد
ماند. خیلی تلاش کردند که حادثهی عاشورا را به فراموشی بسپارند؛ اما نتوانستند.
من امروز میخواهم از روزی مقتلِ «ابنطاووس» - که کتاب
«لهوف» است - یک چند جمله ذکر مصیبت کنم و چند صحنه از این صحنههای عظیم را برای
شما عزیزان بخوانم. البته این مقتل، مقتل بسیار معتبری است. این سیدبنطاووس - که علیبنطاووس
باشد - فقیه است، عارف است، بزرگ است، صدوق است، موثّق است، مورد احترام همه است،
استاد فقهای بسیار بزرگی است؛ خودش ادیب و شاعر و شخصیت خیلی برجستهای است. ایشان
اوّلین مقتل بسیار معتبر و موجز را نوشت. البته قبل از ایشان مقاتل زیادی است.
استادشان - ابن نَما - مقتل دارد، «شیخ طوسی» مقتل دارد، دیگران هم دارند. مقتلهای
زیادی قبل از ایشان نوشته شد؛ اما وقتی «لهوف» آمد، تقریباً همهی آن مقاتل، تحتالشّعاع
قرار گرفت. این مقتلِ بسیار خوبی است؛ چون عبارات، خیلی خوب و دقیق و خلاصه انتخاب
شده است. من حالا چند جمله از اینها را میخوانم.
یکی از این قضایا، قضیهی به میدان رفتن «قاسمبنالحسن»
است که صحنهی بسیار عجیبی است. قاسمبنالحسن علیهالصّلاةوالسّلام یکی از جوانان
کم سالِ دستگاهِ امام حسین است. نوجوانی است که «لم یبلغ الحلم»؛ هنوز به حدّ بلوغ
و تکلیف نرسیده بوده است. در شب عاشورا، وقتی که امام حسین علیهالسّلام فرمود که
این حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه کشته خواهند شد و گفت شما بروید و اصحاب قبول
نکردند که بروند، این نوجوان سیزده، چهارده ساله عرض کرد: عمو جان! آیا من هم در
میدان به شهادت خواهم رسید؟ امام حسین خواست که این نوجوان را آزمایش کند - به
تعبیر ما - فرمود: عزیزم! کشته شدن در ذائقهی تو چگونه است؟ گفت «احلی من العسل»؛
از عسل شیرینتر است. ببینید؛ این، آن جهتگیریِ ارزشی در خاندان پیامبر است. تربیتشدههای
اهل بیت اینگونهاند. این نوجوان از کودکی در آغوش امام حسین بزرگ شده است؛ یعنی
تقریباً سه، چهار ساله بوده که پدرش از دنیا رفته و امام حسین تقریباً این نوجوان
را بزرگ کرده است؛ مربّی به تربیتِ امام حسین است. حالا روز عاشورا که شد، این
نوجوان پیش عمو آمد. در این مقتل اینگونه ذکر میکند: «قال الرّاوی: و خرج غلام».
آنجا راویانی بودند که ماجراها را مینوشتند و ثبت میکردند. چند نفرند که قضایا
از قول آنها نقل میشود. از قول یکی از آنها نقل میکند و میگوید: همینطور که
نگاه میکردیم، ناگهان دیدیم از طرف خیمههای ابیعبداللَّه، پسر نوجوانی بیرون
آمد: «کانّ وجهه شقّة قمر»؛ چهرهاش مثل پارهی ماه میدرخشید. «فجعل یقاتل»؛ آمد
و مشغول جنگیدن شد.
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
شبیه این ماجرا برای ابیذر و دیگران هم اتّفاق
افتاد. شاید خود «عبداللَّهبنمسعود» یکی از همین افراد بود. وقتی که رعایت این
سررشتهها نشود، جامعه از لحاظ ارزشها پوک میشود. عبرت، اینجاست.
عزیزان من! انسان این تحوّلات اجتماعی را دیر میفهمد؛ باید
مراقب بود. تقوا یعنی این. تقوا یعنی آن کسانی که حوزهی حاکمیتشان شخص خودشان
است، مواظب خودشان باشند. آن کسانی هم که حوزهی حاکمیتشان از شخص خودشان وسیعتر
است، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب دیگران باشند. آن کسانی که در رأسند، هم
مواظب خودشان باشند، هم مواظب کلّ جامعه باشند که به سمت دنیاطلبی، به سمت دل بستن
به زخارف دنیا و به سمت خودخواهی نروند. این معنایش آباد نکردن جامعه نیست؛ جامعه
را آباد کنند و ثروتهای فراوان به وجود آورند؛ اما برای شخص خودشان نخواهند؛ این
بد است. هر کس بتواند جامعهی اسلامی را ثروتمند کند و کارهای بزرگی انجام دهد،
ثواب بزرگی کرده است. این کسانی که بحمداللَّه توانستند در این چند سال کشور را بسازند،
پرچم سازندگی را در این کشور بلند کنند، کارهای بزرگی را انجام دهند، اینها کارهای
خیلی خوبی کردهاند؛ اینها دنیاطلبی نیست. دنیاطلبی آن است که کسی برای خود
بخواهد؛ برای خود حرکت کند؛ از بیتالمال یا غیر بیتالمال، به فکر جمع کردن برای
خود بیفتد؛ این بد است. باید مراقب باشیم. همه باید مراقب باشند که اینطور نشود.
اگر مراقبت نباشد، آن وقت جامعه همینطور بتدریج از ارزشها تهیدست میشود و به
نقطهای میرسد که فقط یک پوستهی ظاهری باقی میماند. ناگهان یک امتحان بزرگ پیش
میآید - امتحان قیام ابیعبداللَّه - آن وقت این جامعه در این امتحان مردود میشود!
گفتند به تو حکومت ری را میخواهیم بدهیم. ریِ آن وقت، یک
شهر بسیار بزرگ پُرفایده بود. حاکمیت هم مثل استانداری امروز نبود. امروز
استانداران ما یک مأمور اداری هستند؛ حقوقی میگیرند و همهاش زحمت میکشند. آن
زمان اینگونه نبود. کسی که میآمد حاکم شهری میشد، یعنی تمام منابع درآمد آن شهر
در اختیارش بود؛ یک مقدار هم باید برای مرکز بفرستد، بقیهاش هم در اختیار خودش
بود؛ هر کار میخواست، میتوانست بکند؛ لذا خیلی برایشان اهمیت داشت. بعد گفتند
اگر به جنگ حسینبنعلی نروی، از حاکمیت ری خبری نیست. اینجا یک آدم ارزشی، یک
لحظه فکر نمیکند؛ میگوید مردهشوی ری را ببرند؛ ری چیست؟ همهی دنیا را هم به من
بدهید، من به حسینبنعلی اخم هم نمیکنم؛ من به عزیز زهرا، چهره هم درهم نمیکشم؛
من بروم حسینبنعلی و فرزندانش را بکشم که میخواهید به من ری بدهید؟! آدمی که
ارزشی باشد، اینطور است؛ اما وقتی که درون تهی است، وقتی که جامعه، جامعهی دور
از ارزشهاست، وقتی که آن خطوط اصلی در جامعه ضعیف شده است، دست و پا میلغزد؛ حالا
حدّاکثر یک شب هم فکر میکند؛ خیلی حِدّت کردند، یک شب تا صبح مهلت گرفتند که فکر
کنند! اگر یک سال هم فکر کرده بود، باز هم این تصمیم را گرفته بود. این، فکر کردنش
ارزشی نداشت. یک شب فکر کرد، بالاخره گفت بله، من ملک ری را میخواهم! البته خدای
متعال همان را هم به او نداد. آن وقت عزیزان من! فاجعهی کربلا پیش میآید.
ادامه دارد...
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
طبیعی است که وقتی عدالت نباشد، وقتی عبودیّت خدا
نباشد، جامعه پوک میشود؛ آن وقت ذهنها هم خراب میشود. یعنی در آن جامعهای که
مسألهی ثروتاندوزی و گرایش به مال دنیا و دل بستن به حُطام دنیا به اینجاها میرسد،
در آن جامعه کسی هم که برای مردم معارف میگوید «کعب الاحبار» است؛ یهودی تازه
مسلمانی که پیامبر را هم ندیده است! او در زمان پیامبر مسلمان نشده است، زمان ابیبکر
هم مسلمان نشده است؛ زمان عمر مسلمان شد، و زمان عثمان هم از دنیا رفت! بعضی «کعب
الاخبار» تلفّظ میکنند که غلط است؛ «کعب الاحبار» درست است. احبار، جمع حبر است.
حبر، یعنی عالمِ یهود. این کعب، قطب علمای یهود بود، که آمد مسلمان شد؛ بعد بنا
کرد راجع به مسائل اسلامی حرف زدن! او در مجلس جناب عثمان نشسته بود که جناب ابیذر
وارد شد؛ چیزی گفت که ابیذر عصبانی شد و گفت که تو حالا داری برای ما از اسلام و
احکام اسلامی سخن میگویی؟! ما این احکام را خودمان از پیامبر شنیدهایم.
وقتی معیارها از دست رفت، وقتی ارزشها ضعیف شد، وقتی ظواهر
پوک شد، وقتی دنیاطلبی و مالدوستی بر انسانهایی حاکم شد که عمری را با عظمت
گذرانده و سالهایی را بیاعتنا به زخارف دنیا سپری کرده بودند و توانسته بودند آن
پرچم عظیم را بلند کنند، آن وقت در عالم فرهنگ و معارف هم چنین کسی سررشتهدار
امور معارف الهی و اسلامی میشود؛ کسی که تازه مسلمان است و هرچه خودش بفهمد، میگوید؛
نه آنچه که اسلام گفته است؛ آن وقت بعضی میخواهند حرف او را بر حرف مسلمانان
سابقهدار مقدّم کنند!
این مربوط به خواص است. آن وقت عوام هم که دنبالهرو
خواصند، وقتی خواص به سَمتی رفتند، دنبال آنها حرکت میکنند. بزرگترین گناه
انسانهای ممتاز و برجسته، اگر انحرافی از آنها سر بزند، این است که انحرافشان موجب
انحراف بسیاری از مردم میشود. وقتی دیدند سدها شکست، وقتی دیدند کارها برخلاف
آنچه که زبانها میگویند، جریان دارد و برخلاف آنچه که از پیامبر نقل میشود،
رفتار میگردد، آنها هم آن طرف حرکت میکنند.
و اما یک ماجرا هم از عامّهی مردم: حاکم بصره به خلیفه در
مدینه نامه نوشت مالیاتی که از شهرهای مفتوح میگیریم، بین مردم خودمان تقسیم میکنیم؛
اما در بصره کم است، مردم زیاد شدهاند؛ اجازه میدهید که دو شهر اضافه کنیم؟ مردم
کوفه که شنیدند حاکم بصره برای مردم خودش خراج دو شهر را از خلیفه گرفته است، سراغ
حاکمشان آمدند. حاکمشان که بود؟ «عمّار بن یاسر»؛ مرد ارزشی، آنکه مثل کوه،
استوار ایستاده بود. البته از این قبیل هم بودند - کسانی که تکان نخورند - اما
زیاد نبودند. پیش عمّار یاسر آمدند و گفتند تو هم برای ما اینطور بخواه و دو شهر
هم تو برای ما بگیر. عمّار گفت: من این کار را نمیکنم. بنا کردند به عمّار حمله
کردن و بدگویی کردن. نامه نوشتند، بالاخره خلیفه او را عزل کرد!
ادامه دارد...
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
ماجرای بعدی: «استعمل الولید بن عقبةبنابیمعیط علی
الکوفه»؛ «ولیدبنپ-عقبة» را - همان ولیدی که باز شما او میشناسیدش که حاکم کوفه
بود - بعد از «سعدبن ابی وقّاص» به حکومت کوفه گذاشت. او هم از بنیامیّه و از
خویشاوندان خلیفه بود. وقتی که وارد شد، همه تعجّب کردند؛ یعنی چه؟ آخر این آدم،
آدمی است که حکومت به او بدهند؟! چون ولید، هم به حماقت معروف بود، هم به فساد!
این ولید، همان کسی است که آیهی شریفهی «ان جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا» دربارهی
اوست. قرآن اسم او را «فاسق» گذاشته است؛ چون خبری آورد و عدّهای در خطر افتادند
و بعد آیه آمد که «ان جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا»؛ اگر فاسقی خبری آورد، بروید به
تحقیق بپردازید؛ به حرفش گوش نکنید. آن فاسق، همین «ولید» بود. این، متعلّق به
زمان پیامبر است. معیارها و ارزشها و جابهجایی آدمها را ببینید! این آدمی که در
زمان پیامبر، در قرآن به نام «فاسق» آمده بود و همان قرآن را هم مردم هر روز میخواندند،
در کوفه حاکم شده است! هم «سعدبن ابی وقّاص» و هم «عبداللَّه بن مسعود». هر دو
تعجّب کردند! «عبداللَّهبن مسعود» وقتی چشمش به او افتاد، گفت من نمیدانم تو بعد
از اینکه ما از مدینه آمدیم، آدم صالحی شدی یا نه! عبارتش این است: «ما ادری
اصلحت بعدنا ام فسد النّاس»؛ تو صالح نشدی، مردم فاسد شدند که مثل تویی را به
عنوان امیر به شهری فرستادند! «سعدبنابیوقّاص» هم تعجّب کرد؛ منتها از بُعد
دیگری. گفت: «اکست بعدنا ام حمقنا بعدک»؛ تو که آدم احمقی بودی، حالا آدم باهوشی
شدهای، یا ما اینقدر احمق شدهایم که تو بر ما ترجیح پیدا کردهای؟! ولید در
جوابش برگشت گفت: «لاتجز عنّ ابااسحق»؛ ناراحت نشو «سعدبن ابی وقّاص»، «کل ذلک لم
یکن»؛ نه ما زیرک شدهایم، نه تو احمق شدهای؛ «و انّما هوالملک»؛ مسأله، مسألهی
پادشاهی است! - تبدیل حکومت الهی، خلافت و ولایت به پادشاهی، خودش داستان عجیبی
است - «یتغدّاه قوم و یتعشاه اخرون»؛ یکی امروز متعلّق به اوست، یکی فردا متعلّق
به اوست؛ دست به دست میگردد. «سعدبنابیوقّاص»، بالاخره صحابی پیامبر بود. این
حرف برای او خیلی گوشخراش بود که مسأله، پادشاهی است. «فقال سعد: اراکم جعلتموها
ملکاً»؛ گفت: میبینیم که شما قضیهی خلافت را به پادشاهی تبدیل کردهاید!
یک وقت جناب عمر، به جناب سلمان گفت: «أملک انا ام خلیفه؟»؛
به نظر تو، من پادشاهم یا خلیفه؟ سلمان، شخص بزرگ و بسیار معتبری بود؛ از صحابهی
عالیمقام بود؛ نظر و قضاوت او خیلی مهم بود. لذا عمر در زمان خلافت، به او این
حرف را گفت. «قال له سلمان»، سلمان در جواب گفت: «ان انت جبیت من ارض المسلمین
درهماً او اقلّ او اکثر»؛ اگر تو از اموال مردم یک درهم، یا کمتر از یک درهم، یا
بیشتر از یک درهم برداری، «و وضعته فی غیر حقّه»؛ نه اینکه برای خودت برداری؛ در
جایی که حقّ آن نیست، آن را بگذاری، «فانت ملک لا خلیفة»، در آن صورت تو پادشاه
خواهی بود و دیگر خلیفه نیستی. او معیار را بیان کرد. در روایت «ابن اثیر» دارد که
«فبکا عمر»؛ عمر گریه کرد. موعظهی عجیبی است. مسأله، مسألهی خلافت است. ولایت،
یعنی حکومتی که همراه با محبّت، همراه با پیوستگی با مردم است، همراه با عاطفهی
نسبت به آحاد مردم است، فقط فرمانروایی و حکمرانی نیست؛ اما پادشاهی معنایش این
نیست و به مردم کاری ندارد. پادشاه، یعنی حاکم و فرمانروا؛ هر کار خودش بخواهد، میکند.
اینها مال خواص بود. خواص در مدّت این چند سال، کارشان به
اینجا رسید. البته این مربوط به زمان «خلفای راشدین» است که مواظب بودند، مقیّد
بودند، اهمیت میدادند، پیامبر را سالهای متمادی درک کرده بودند، فریاد پیامبر
هنوز در مدینه طنینانداز بود و کسی مثل علیبنابیطالب در آن جامعه حاضر بود.
بعد که قضیه به شام منتقل شد، مسأله از این حرفها بسیار گذشت. این نمونههای کوچکی
از خواص است. البته اگر کسی در همین تاریخ «ابن اثیر»، یا در بقیهی تواریخِ معتبر
در نزد همهی برادران مسلمان ما جستجو کند، صدها نمونه که نه ، هزاران نمونه از این
قبیل هست.
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
ادامه دارد...
مثال سوم: «سعدبن ابیوقّاص» حاکم کوفه شد. او از بیتالمال
قرض کرد. در آن وقت، بیتالمال دست حاکم نبود. یک نفر را برای حکومت و ادارهی امور
مردم میگذاشتند، یک نفر را هم رئیس دارایی میگذاشتند که او مستقیم به خودِ خلیفه
جواب میداد. در کوفه، حاکم «سعدبن ابیوقّاص» بود؛ رئیس بیتالمال، «عبداللَّهبن
مسعود» که از صحابهی خیلی بزرگ و عالی مقام محسوب میشد. او از بیتالمال مقداری
قرض کرد - حالا چند هزار دینار، نمیدانم - بعد هم ادا نکرد و نداد. «عبداللَّهبنمسعود»
آمد مطالبه کرد؛ گفت پول بیتالمال را بده. «سعدبن ابیوقّاص» گفت ندارم. بینشان
حرف شد؛ بنا کردند با هم جار و جنجال کردن. جناب «هاشمبنعتبةبنابیوقّاص» - که
از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسّلام و مرد خیلی بزرگواری بود - جلو آمد و گفت بد
است، شما هر دو از اصحاب پیامبرید، مردم به شما نگاه میکنند. جنجال نکنید؛ بروید
قضیه را به گونهای حل کنید. «عبداللَّه مسعود» که دید نشد، بیرون آمد. او بههرحال
مرد امینی است. رفت عدّهای از مردم را دید و گفت بروید این اموال را از داخل خانهاش
بیرون بکشید - معلوم میشود که اموال بوده است - به «سعد» خبر دادند؛ او هم یک
عدّه دیگر را فرستاد و گفت بروید و نگذارید. بهخاطر اینکه «سعدبنابیوقّاص»،
قرض خودش به بیتالمال را نمیداد، جنجال بزرگی به وجود آمد. حالا «سعدبن ابیوقّاص»
از اصحاب شوراست؛ در شورای شش نفره، یکی از آنهاست؛ بعد از چند سال، کارش به اینجا
رسید. ابناثیر میگوید: «فکان اول مانزغ به بین اهل الکوفه»؛ این اوّل حادثهای
بود که در آن، بین مردم کوفه اختلاف شد؛ بهخاطر اینکه یکی از خواص، در دنیاطلبی
اینطور پیش رفته است و از خود بیاختیاری نشان میدهد!
ماجرای دیگر: مسلمانان رفتند، افریقیه - یعنی همین منطقهی
تونس و مغرب - را فتح کردند و غنایم را بین مردم و نظامیان تقسیم نمودند. خمس
غنایم را باید به مدینه بفرستند. در تاریخ ابناثیر دارد که خمس زیادی بوده است.
البته در اینجایی که این را نقل میکند، آن نیست؛ اما در جای دیگری که داستان
همین فتح را میگوید، خمس مفصلی بوده که به مدینه فرستادهاند. خمس که به مدینه
رسید، «مروان بن حکم» آمد و گفت همهاش را به پانصدهزار درهم میخرم؛ به او
فروختند! پانصدهزار درهم، پول کمی نبود؛ ولی آن اموال، خیلی بیش از اینها ارزش
داشت. یکی از مواردی که بعدها به خلیفه ایراد میگرفتند، همین حادثه بود. البته
خلیفه عذر میآورد و میگفت این رَحِم من است؛ من «صلهی رَحِم» میکنم و چون وضع
زندگیش هم خوب نیست، میخواهم به او کمک کنم! بنابراین، خواص در مادیّات غرق شدند.
ادامه دارد...
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣