احیاء سنت های نبوی که در زمان بنی امیه در معرض نابودی بود.
سنت پیامبر: به مجموعه گفتارها و رهنمودهای پیامبر و تأیید رفتار و راه و رسم دیگران گفته می شود. حضرت اباعبدالله(ع) اساس اسلام را در خطر دید شاهد این گفتار کلام آن حضرت است هنگامیکه مروان حکم بیعت با یزید را مطرح ساخت؛ فقال الحسین(ع): «إنّا لله و إنّا إلیهِ راجِعون وعلی الأسلام ِالسَّلام إذ قَد بُلیتُ الأمّهٌ بِراعٍ مَثلُ یزیدٍو لَقَد سَمِعتُ جدّی رسول الله(ص) یقول: اَلخِلافَهٌ مُحَرَّمَهٌ علی آل ابی سفیانٍ» ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم چه مصیبتی بالاتر از اینکه مسلمانان به سرپرستی همچون یزید دچار شدند، پس باید با اسلام وداع نمود که من از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که می فرمود: خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است. پس از مرگ معاویه در سال60 ه.ق یزید به حکومت رسید. یزید از لحاظ فردی شخصی شهوت پرست، عیاش، خودسر، خوش گذران، کوتاه فکر بود.او مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ نکرد، بلکه مقدسات اسلام را زیر پا می گذاشت علناً شراب می خورد و تظاهر به کبائر داشت. یزید اندیشه ای در سر نداشت جز اینکه چند نفر که دعوت معاویه را نسبت به بیعت با یزید نپذیرفته بودند از آنان بیعت بگیرد پس نامه ای به حاکم مدینه ولید بن عتبه بن ابی سفیان نوشت و اینگونه گفت: «اما بعد حسین(ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را سخت و بی امان به بیعت وادار کن تا بیعت کنند و السلام » دشمنان برای ضربه زدن به مکتبی الگوها را هدف می گیرند. همانگونه که شخصیت یزید معلوم شد مسلم است که به معتقدات اسلام پای بند نمی باشد و در صورت تسلط برحکومت، اسلامی باقی نمی گذارد. یزید تصمیم داشت با این اعمال جنایتکارانه حتی اسمی از پیامبر(ص) برسر زبانها نباشد. امام حسین(ع) با شهادت خود تمام توطئه های دشمنان را نقش بر آب نمود و سنتهای پیامبر(ص) را احیاء کرد. اگر آن جهادها و جان فشانیها نبود، امروز شاهد صدای اذان و تکبیری نبودیم. طریق سعادت دنیا و آخرت بشریت در پیروی از فرامین پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) است. امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند:« وَاستَنّوا بسُنَّتِهِ فَإنَّها أهدَی السُّنَن» از سنت (راه ورسم) پیامبر(ص) پیروی کنید که همانا آن هدایت کننده ترین راه و رسم هاست. در تاریخ معاصر نیز حضرت امام خمینی(ره) با الهام گرفتن ازپیام های عاشورا و تأسی از حضرت اباعبدالله(ع) سنت های نبوی را در این مملکت که به دست یزیدیان زمان در حال نابودی بود احیاء کرد و با استعانت از قدرت قاهره الهی حکومت یزیدیان را متلاشی و حکومتی متناسب با سنت رسول اکرم(ص) بر پا نمود. حضرت امام(ره) فرمودند: «ما ملتی هستیم که با همین گریه ها، یک حکومت دوهزار و پانصد ساله را ازبین بردیم.»
پیام یعنی از زبان کسی، خبری و مطلبی به دیگری گفتن، اما در این راه چند عامل اهمیت دارد:
ماهیت پیام ، شخصیت پیام رسان ، ابزار پیام رسانی ،کیفیت و متد پیام رسانی
از جمله شرایط تأثیر یک پیام، قدرت معنوی و حقانیت آن است که خود عامل حقانیت، عامل بقاء آن است و نیز باطل بودن و بی محتوایی یک پیام، عامل فناء آن است. ماهیت پیام امام حسین(ع) احیاء اسلام بود که در معرض نابودی قرار گرفته بود، آن دینی که قرآن به عنوان کامل ترین دین تعبیر می کند.«إنَّ الدّینَ عِند اللهِ الإسلام ِ» رمز موفقیت پیام های عاشورا قدرت معنوی آنهاست.
ثانیاً: مهارت لازم در پیام رسانی داشته باشد. عظمت و شجاعت امام حسین(ع) در تأثیر گذاشتن پیام های عاشورا در طول تاریخ، از آن جهت که امام حسین(ع) یک پیام آور به تمام معنا از لحاظ شخصیتی بود نقش اساسی دارد.
از جمله پیام های عاشورا احیاء نماز است
سؤال: آنچه که تاریخ بیان می کند بیانگر آن است که جامعه زمان حضرت سید الشهداء(ع) اهل نماز بودند پس منظور از احیاء نماز چیست؟
جواب: خداوند در قرآن کریم می فرماید:« إنَّ الصّلاهُ تَنهی عَنِ الفَحشاءِو المُنکَرِ»نماز انسان را از فحشا و منکر باز می دارد
حضرت علی علیه السلام می فرمایند:« الصَّلاهُ قربانُ کُلِّ تقیًّ» نماز موجب نزدیکی هر پارسایی به خداست. بنابراین اگر کسی نماز بخواند و اورا از ارتکاب به محرمات بازندارد نماز حقیقی نیست یعنی نمازی که اسلام از مسلمین خواسته نیست نماز سپاه کوفه، نماز برای خود نمائی و تسلط بر امور بود، به همین جهت اثر وضعی نماز که دوری از محرمات باشد در لشکر عمرسعد دیده نمی شد. چون اگر نماز آنها را از منکرات باز می داشت، مسلماً در صف باطل قرار نگرفته و بر رخ فرزند پیغمبر خود شمشیر نمی کشیدند. در واقعه عاشورا گوشه هایی از پیام سید الشهداء نسبت به اقامه نماز به چشم می خورد از جمله:
الف ـ روز تاسوعا هنگامیکه شمر به کربلا رسید نسبت به معطلی لشکروعدم جنگ با امام حسین(ع)به ابن سعد پرخاشگری کرد، که در این هنگام ابن سعد دستور حمله به خیام حرم را صادر کرد. امام حسین(ع) از اباالفضل العباس(ع) درخواست کرد سر راه دشمن را بگیرد و از علت حمله جویا شود. حضرت عباس(ع) بعد از انجام فرمان امام(ع) به عرض برادر رساند که لشکر آماده جنگ است. امام حسین(ع) به حضرت عباس(ع) فرمودند: یک امشبی را از دشمن مهلت بگیر تا به نماز و دعا و استغفار مشغول شویم خدا می داند که من به نماز عشق می ورزم.
ب ـ اقامه نماز جماعت توسط امام حسین(ع) در بحبوحه جنگ، که آن حضرت با این عمل به جهانیان پیغام داد که هدف من از این جنگ احیاء نماز است. در زیارت مطلقه امام حسین(ع) می خوانیم: أشهَدُأنَّک قَد أقَمتَ الصَّلاهَ من شهادت می دهم که تو نماز را به پا داشتی. اقامه نماز یعنی به پا داشتن روح واقعی نماز با تمام شرایط که ازجمله آن دوری از ظلم و جنایت است. نماز ظهر عاشورا دو پیام دربرداشت: 1ـ احیاء اصل نماز 2ـ اقامه نماز به جماعت.
مسلمانان باید هر روز به یاد نمازظهرعاشورا سید الشهداء(ع) بوده تا پیرو حقیقی آن حضرت باشند و نباید امر اقامه نماز را در اول وقت، اختصاص به روز عاشورا دهند مخصوصاً در ایام عزاداری آن حضرت که اگر عزاداری باعث فوت و تأخیر در نماز گردد این شخص سهل انگاردر نماز، درنقطه مقابل آرمانهای حسینی حرکت کرده است.
شهید مرتضی مطهری در تعریف پیام می گوید: « پیام یعنی فکری را، پیغامی را به دیگران رساندن » باید توجه داشته باشیم اززمانیکه خداوند حضرت آدم را آفرید، حق و باطل در مقابل یکدیگر بوده اند که نمونه آن کشته شدن هابیل بدست قابیل بود. خداوند یکصد وبیست وچهار هزار پیامبر برای هدایت بشریت فرستاد که هر کدام از آنها با طاغوت یا طاغوتهایی مواجه بوده اند، تاریخ تکرار نمی شود ولی وقایع تاریخی در هر زمان ممکن است اتفاق بیفتد، مطالعه و بررسی عمیق نهضت عاشورا باعث می شود از بروز چنین حوادثی در آینده جلوگیری کنیم. در هر زمان حسینی هست و در طرف مقابل یزیدی، حادثه عاشورا این پیام را داد که مبادا حسین های زمان ندای «هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی» سردهند ولی کسی نباشد آنها را یاری کند.
شناخت و آگاهی ما نسبت به نهضت عاشورا
اولاً: باعث پای بندی بیشتر به فرامین و دستورات اسلامی می شود.
ثانیاً: عاشورا را در یک مدار که مصیبت جانگداز اباعبدالله(ع) و یاران با وفایش در آن روز واقع شد نمی بینیم، بلکه سعی در حرکت در خط و مشی اباعبدالله(ع) و دست یابی به حقایق می کنیم.
از عوامل و مقدمات حادثه عاشورا می توان انحراف جامعه از مسیر اسلام دانست.
چگونه شد مردمی که امام حسین(ع) را بر روی دستان پیامبر(ص) دیده بودند و بارها مشاهده کرده بودند که هنگامیکه امام حسین(ع) وارد مجلس می شد، پیامبر(ص) از منبر پایین می آمدند و آن حضرت را در آغوش می گرفتند، اما چنین رفتاری با امام حسین(ع) انجام دادند، ریشه این انحراف را باید در زمان معاویه جستجوکرد. معاویه از سه عامل برای تقویت مقاصد شوم خود بهره برد:
1) تبلیغات
معاویه بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) ظاهر شد و دست به جعل احادیثی زد که عدد آن را کسی جز خدا نمی داند و به خاطر همین جعل احادیث همه جوانب و ارزشهای دینی را مسخ و نابود کرد و دین اسلام را تبدیل به یک دینی کرد که حکام ستمگر خواهان آن هستند.
لذا معاویه از راه جعل احادیث توسط امثال ابوهریره و نسبت دادن آنها به پیامبر(ص) افراد ساده لوح را فریب می داد.
2) تطمیع:
معاویه با اهداء جوایز، اعطای پست ومقام، سران و نخبگان را می فریفت و مقاصد خود را بوسیله آنها اعمال می کرد.
3) تهدید:
معاویه عده ای را هم از طریق تهدید مطیع خود می کرد، مثلاً اگر کسی به او ناسزا می گفت فورا دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار می گرفت یزید نیز راه پدر را ادامه داد و با تطمیع و وعده ملک ری ابن سعد را به جنگ امام حسین(ع) فرستاد. سیاست یزید بود که فردی مثل عمرسعد را به جنگ سیدالشهداء(ع) بفرستد زیرا او از علمای کوفه بود و هزاران نفر طرفدار داشت و عمر می توانست در صورت عزم جنگ با سیدالشهداء(ع) عده زیادی را با خود به راه بیندازد.
ب ـ عدم بصیرت
عدم بصیرت دینی ازجمله عوامل انحراف جامعه از مسیر اسلام بود بصیرت به نگاهی گفته می شود که همراه تعقل و تفکر است این جمله عمر سعد، که در صبح عاشورا گفت: (یا خیلَ الله! اِرکبی و بالجنّه ـ أبشِری) ای لشکرخدا سوار شوید، شما را به بهشت بشارت می دهم. نشان دهنده آن است که کوفیان بصیرت و شناخت نسبت به ساحت مقدس اباعبدالله(ع) نداشتند و گرنه هر صاحب عقل و اندیشه ای می فهمد که جنگ با امام(ع) چیزی جز سخط و غضب الهی در برندارد. امام حسین(ع) درفرازی در دعای عرفه این گونه از خداوند در خواست می کند: «اللّهمَّ اجعَل غِنایَ فی نَفسی و الیَقینَ فی قلبی و الإخلاصَ فی عَمَلی و النّورَ فی بَصَری و البَصیرَهٌ فی دینی» خدایا مرا به بی نیازی در نفس، و یقین در قلب، و اخلاص در عمل و نور درچشم و بصیرت در دین عطا فرما.
ج ـ دعوت کوفیان
سران شیعه در کوفه نامه هایی به امام حسین(ع) نوشتند و از امام(ع) دعوت کردند به کوفه برود. امام حسین(ع) با این استقبال عظیم نامه ها دعوت آنها را پذیرفت و پسر عموی خود حضرت مسلم بن عقیل(ع) را به نمایندگی خود فرستاد، تا مسلم(ع) شرح حال کوفیان را بیان کرده اگر چنانچه کوفیان به آنچه که در نامه ها نوشته اند وفادارند امام(ع) نیز به طرف کوفه حرکت کند. باید دانست که فرستادن مسلم به طرف کوفه یک اتمام حجت برکوفیان بود و عامل اساسی نهضت امام(ع) دعوت کوفیان نبوده است. امام(ع) با علم امامت می دانست که این سفر، سفر شهادت است آنچه ظاهر قضا یا نقل می کند امام حسین(ع) به طرف کوفه حرکت کرد و در اثر برخورد با حر و اجازه ندادن حر که امام(ع) از حوزه عراق خارج شود و حاضر نشدن امام(ع) که تحت حفظ حر به کوفه برود راهی پیش گرفتند تا به کربلا رسیدند. اما کوفیان هجده هزار با مسلم(ع) بیعت کردند تا اینکه با حیله عبیدالله بن زیاد اطراف اورا خالی کردند و عاقبت آن حضرت دستگیر شد و به شهادت رسید. این بود برخورد کوفیان با نماینده امام(ع) که اگر خود امام حسین(ع) نیز به کوفه رفته بود سرنوشتی بهتر از حضرت مسلم(ع) نداشت. امیرالمؤمنین(ع) در نکوهش کوفیان می فرماید: « و ماأنتم بِرکنٍ یُمالُ بکُم، ولازَوافِرُعِزًّیُفتَقَرُإلیکم. ما أنتم إلاّکإبلٍ ضَلَّ رُعاتُها، فَکُلَّما جُمِعَت مِن جانبٍ اِنتَشَرَت من آخَرَ.» شما را (کوفیان) پشتوانه خود نمی پندارم، شما یاران شرافتمندی نیستید که کسی به سوی شما دست دراز کند، به شتران بی ساربان می مانید که هر گاه از یک طرف جمع آوری گردید، از سوی دیگر پراکنده می شوید.
نقش زنان در حادثه عاشورا تنها وظیفه همسرداری و یاری، ولی خود نبود، بلکه با صبوری، استقامت، حفظ حجاب و کرامت یک بانوی مسلمان در بزم درباریان یزید و شام، نشان از عزت نفسی دارد که زنان کاروان حسینی، با بینشی ژرف، به حمایت از امام حسین (ع) پرداختند. ایشان چه قبل از شروع قیام و چه بعد از آن، حامیانی استوار و فداکار برای مولایشان بودند و این را با ترغیب مردانشان به مبارزه، با خطابههای شورانگیز و ... به اثبات رسانیدند.
اصلیترین وظیفه حضرت زینب (س)، بعد از ظهر عاشورا، متجلی میشود. اگر نبود آن عالمه در کربلا، نه تنها انقلاب امام حسین (ع) دستخوش تحریف میشد، بلکه اسلام نیز در معرض خطری جدی قرار میگرفت. اما تبلیغ پیام شهادت، سرپرستی قافله اسراء، پرستاری از امام سجاد (ع)، حفظ و حراست زنان و کودکان، و ... مسؤولیتهای سنگینی بود که آن حضرت (س) پس از قیام عهده دار بود.
تشویق رزمندگان به مبارزه
در روز عاشورا، هنگامی که جنگی نابرابر میان سپاه دشمن و امام حسین (ع) و یارانش در حال وقوع بود، زنان دلیر و پاکباز، با آگاهی از نتیجه ظاهری جنگ، مردان خویش را به مبارزه علیه و دشمن ترغیب کردند. بانوان کاروان به درجهای از اعتقاد رسیدند که در برابر خدا، تسلیم محض بودند. اگر کمی دقت کنیم، میبینیم که آنان میتوانستند دنیا را بر آخرت و عقاید خویش ترجیح داده و با اصرار از همسران خود بخواهند که از میدان پاپس بکشند. اما نه تنها این کار را نکردند، بلکه مشوق مردان خود برای مبارزه و حفظ اسلام بودند. تاریخ عاشورا نمونههای متعددی از این بزرگواران را به ما معرفی مینماید:
یکی از این بانوان، «ام وهب» همسر عبدالله بن عمیر بود. وقتی که عبدالله قصد پیوستن به سپاه امام را داشت، همسرش نیز با او به کاروان امام پیوست. او در روز عاشورا، با تشویق همسرش به نبرد، به یاری او شتافت؛ و آن گاه که بر سر پیکر پاک همسرش حاضر گشت، توسط سپاه دشمن به شهادت رسید. او تنها زن شهید در میدان کربلا بود.
«بحریه» مادر عمرو بن جناده، زن سلحشور دیگری بود، که پس از شهادت همسرش در روز عاشورا، پسرش را به حمایت از امام و رفتن به میدان امر کرد. پس از شهادت پسر، دشمن سر بریده او را به سوی مادر پرتاب کرد، اما این شیر زن، با افتخار، سر فرزند را دوباره به سوی سپاه دشمن پرتاب نمود و گفت: ما چیزی را که در راه خدا داده ایم، باز پس نمیگیریم.
صبر و ایثار و مقاومت سه رکن اصلی زنان عاشورایی
صبوری و ایثار زنان و مادران شهدا از اصلیترین رکنهایی است که اگر نبود؛ این قیامت شگفت انگیز در حادثه کربلا رخ نمیداد. بعد از مصیبت روز عاشورا، آرام ماندن و تسلی دادن دل فرزندان کاری آسان نبود، اما آن بانوان به رهبری حضرت زینب (س) از عزیزترین عمر و سرمایه خود گذشتند و پای در مسیر عقیده و اندیشههای متعالی خویش نهادند.
هنگامی که امام حسین (ع)، پیکر پاک حضرت علی اصغر (ع) را پشت خیمه آورد تا دفن نماید، بانو رباب، مادر حضرت علی اصغر (ع) برای دفن او حاضر نشد. همین طور وقتی که پیکر بی جان حضرات علی اکبر (ع) و قاسم (ع) را آوردند، مادران آنها از خیمه بیرون نیامدند. حضرت زینب (س) نیز پس از شهادت دو فرزندش، بیرون نیامد تا امام حسین (ع) شرمنده نشوند.
حضور مستقیم زنان در میدان نبرد
جنگ نابرابر بود و دشمن پس از بی سپاه کردن، به خیمهها تعارض کرد، تا جایی که احساسات عمیق زنان را برانگیخت و بعضی از آنها از جمله، ام وهب همسر عبدالله بن عمیر (۵) و بحریه مادر عمرو بن جناده (۶) برای حمایت از امام حسین (ع) خود به صحنه نبرد آمدند و با تیرک خیمهها که تنها سلاح نظامی آنها بود، دشمنان را از سپاه کفر به هلاکت رساندند.
و اما راه زینبی همچنان ادامه دارد و زنان بسیاری چه در ایران، سوریه و یمن با پرچمداری عزت خواهی و کرامت انسانی علمدار خطبه پرآوازه حضرت زینب (س) هستند و با تقدیم پدران، همسران و فرزندانشان به خاندان اهل بیت (ع) مدافع حریم امن الهی میشوند.
باید از تاریخ عاشورا عبرت بگیریم:
سرگذشت مالک بن نضر ارحبی و ضحاک بن عبدالله مشرقی
ضحاک، به همراه مالک بن نضر ارحبی به حضور امام حسین (ع) رسید، این دیدار ظاهرا در کربلا صورت گرفت، امام پس از خوشامدگویی، سبب حضورشان را جویا شد، آنان در پاسخ گفتند: برای عرض سلام خدمت رسیدیم و از خدا عافیت و سلامت شما را خواستاریم، مردم برای جنگ با شما جمع شده اند! نظر شما چیست؟
امام پاسخ داد: «حسبی الله و نعم الوکیل؛خدا مرا کفایت می کند و چه نیکو وکیلی است.»
آن دو برای امام دعا کردند، آن گاه حضرت فرمود: چرا مرا یاری نمی کنید؟ مالک بن نضر با بیان این جمله که: من مقروض هستم و عیال دارم، دعوت امام را رد کرد و رفت.
ضحاک بن عبدالله نیز مشابه سخن ابن نضر را گفت و سپس حضور موقت و مشروط خود را در کنار امام پیشنهاد داد و گفت: تا آن جا از شما دفاع خواهم کرد که دفاع من به حال شما مفید باشد، در غیر این صورت در جدایی از شما آزاد خواهم بود، امام نیز پذیرفت.
او در روز عاشورا، دلیری به خرج داد و امام بارها او را تشویق و دعا فرمود. چون جمله یاران امام حسین (ع) - جز سوید بن عمر و بشیر بن عمرو - به شهادت رسیدند، او نزد حضرت آمد و شرط پیشین خود را یادآور شد و از ایشان اجازه بازگشت خواست، امام هم آزادش گذاشت.
او که قبلا اسب خود را در یکی از خیمه ها پنهان کرده بود، پس از اذن امام، سوار بر اسب شد و فرار کرد. تعدادی از سربازان «ابن سعد» به تعقیب او پرداختند، ضحاک چون به روستایی به نام «شفیه » رسید ایستاد، تعقیب کنندگان او را شناختند و رهایش کردند.
ماجرای »ضحاک بن عبدالله » در نوع خود بی نظیر است، او که تا دقایق پایانی حماسه عاشورا در کنار امام شمشیر زد و شماری از لشکریان خصم را از پای درآورد و از نزدیک شاهد صحنه مظلومیت خاندان رسالت بود، چگونه بر عاقبت نیکوی خود پشت پا زد و خود را از فیض شهادت در رکاب سالار شهیدان محروم ساخت! آری، او به دنیا دل بسته بود و اسبش نیز وسیله پیوند مجدد او به این زندگی ناپایدار و گذرا گردید ... »: ذلک بانهم استحبوا الحیوة الدنیا علی الآخرة»
اللهم اجعلنا مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیهم
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
باید از تاریخ عاشورا عبرت بگیریم
هرثمة بن ابی مسلم
هرثمه، به همراه سپاهیان امام علی (ع) در جنگ صفین شرکت کرد. در بازگشت، سپاه امام در کربلا توقف نمود. هرثمه می گوید: پس از برپایی نماز صبح، حضرت امیر (ع) مشتی از خاک کربلا را برداشت و آن را بویید و فرمود: «واها لک ایتها التربة، لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنة بغیر حساب؛ ای خاک! همانا از تو مردمی محشور می شوند که بدون حسابرسی وارد بهشت می گردند.»
ابن ابی مسلم، یکی از نیروهای اعزامی «عبیدالله بن زیاد» به کربلا بود، او می گوید: هنگامی که به سرزمین کربلا رسیدیم، به یاد آن حدیث افتادم، بر شترم نشستم و به سمت امام حسین (ع) رفتم. پس از عرض سلام، حدیثی که از پدر والای ایشان شنیده بودم بازگو کردم، امام فرمود: «با ما هستی یا بر ضد ما؟»
گفتم: «نه با شما هستم و نه بر شما! دخترانم را در شهر نهادم و از ابن زیاد بر ایشان نگرانم.»
حضرت در پاسخ فرمود: «فامض حیث لاتری لنا مقتلا و لاتسمع لنا صوتا، فو الذی نفس حسین بیده لایسمع الیوم واعیتنا احد فلایعیننا الا اکبه الله بوجهه فی جهنم؛ برو! تا آن که قربانگاه ما را نبینی و صدای ما را نشنوی، قسم به آن که جان حسین در دست اوست، اگرکسی امروز صدای ما را بشنود و به یاریمان نشتابد، هر آینه خداوند او را با صورت در دوزخ می افکند.»
اگر فقدان توکل و دلبستگی به دنیا قرین زندگی انسان گردد، اندیشه و دیدگاهی چون هرثمه خواهد داشت؛ او که خود شاهد همراهی زن و فرزند امام حسین و سایر بنی هاشم و حضورشان در صحنه بحرانی کربلاست، از فرزندان خود یاد می کند و به بهانه نگرانی حال آنان، از همراهی با حجت خدا روی گردان است. «انما اموالکم و اولادکم فتنة و الله عنده اجر عظیم»
اللهم اجعلنا مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیهم
اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً
باید از تاریخ عاشورا عبرت بگیریم
سرگذشت عمرو بن قیس :
عمرو، به همراه پسر عموی خود در منزل بنی مقاتل به محضر امام حسین وارد شد. در ابتدا عموزاده اش به امام گفت: «این سیاهی که در محاسن شما می بینم از خضاب است یا موی شما بدین رنگ است؟»
گردباد دنیاگرایی در پوشش فرینده عائله مندی و امانت داری مردم، ابن قیس و عموزاده او را در دام خود نهاد و آن دو را از همراهی با کاروان نور و راه یابی به بهشت جاودان بازداشت و در کویر نفس سرکش جای داد.
حضرت فرمود: «خضاب است، موی ما بنی هاشم زود سپید می شود... آیا برای یاری من آمده اید؟»
عمرو بن قیس گفت: «عایله زیادی دارم، مال بسیاری از مردم نزد من است و نمی دانم کار به کجا می انجامد . خوش ندارم امانت مردم از بین برود!» پسر عمویش نیز همانند او پاسخ داد.
امام فرمود: «فانطلقا فلاتسمعا لی واعیة، و لاتریا لی سوادا، فانه من سمع واعیتنا او رای سوادنا فلم یجبنا و لم یغثنا کان حقا علی الله عزوجل ان یکبه علی منخریه فی النار؛ پس از این جا بروید، تا فریاد ما را نشنوید و ما را نبینید، همانا هر کس ندای ما را بشنود و یا ما را ببیند و پاسخ نگوید و به یاریمان نشتابد، سزاوار است که خداوند او را به بینی در آتش افکند.»
گردباد دنیاگرایی در پوشش فرینده عائله مندی و امانت داری مردم، ابن قیس و عموزاده او را در دام خود نهاد و آن دو را از همراهی با کاروان نور و راه یابی به بهشت جاودان بازداشت و در کویر نفس سرکش جای داد«و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور»
اللهم اجعلنا مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیهم
اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً
باید از تاریخ عاشورا عبرت بگیریم
سرگذشت عبیدالله بن حر جعفی:
عبیدالله، از اشراف، شجاعان و شعرای معروف کوفه بود و در گروه پیروان عثمان قرار داشت. پس از قتل عثمان کوفه را به قصد شام ترک گفت و در کنار معاویه جای گرفت و با سپاه او در جنگ صفین شرکت جست. وی پس از شهادت حضرت علی (ع) به کوفه بازگشت.
ابن حر، در منزل بنی مقاتل با کاروان امام حسین (ع) مواجه شد، حضرت نخست «حجاج بن مسروق » را به منظور همراهی و یاری نزد او فرستاد، لیکن عبیدالله بن حر به فرستاده امام جواب رد داد و گفت: به خدا سوگند از کوفه بیرون نیامدم جز آن که اکثر مردم خود را برای جنگ مهیا می کردند و برای من کشته شدن حسین (ع) حتمی گردید. من توانایی یاری او را ندارم و اصلا دوست ندارم که او مرا ببیند و نه من او را!
پس از بازگشت حاجیان از مکه امام خود به همراه چند تن از یارانش به نزد عبیدالله رفت و پس از سخنان آغازین به وی چنین فرمود: «ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشته اند که همه آنان به یاری من اتحاد نموده و پیمان بسته اند و از من درخواست کرده اند که به شهرشان بیایم، ولی واقع امر بر خلاف آن چیزی است که ادعا کرده اند، تو در دوران عمرت گناهان زیادی مرتکب شده ای، آیا می خواهی توبه کنی تا گناهانت پاک گردد؟ !» ابن حر گفت: چگونه؟
امام فرمود: «فرزند دختر پیامبرت را یاری کن و در رکابش بجنگ.»
ابن حر گفت: «به خدا قسم کسی که از تو پیروی کند به سعادت ابدی نائل می گردد، ولی من احتمال نمی دهم که یاری ام به حال تو سودی داشته باشد، زیرا در کوفه برای شما یاوری نیست. به خدا سوگندت می دهم که از این کار معافم دار، زیرا نفس من به مرگ راضی نیست و من از مردن سخت گریزانم. اینک اسب معروف خود «ملحقه » را به حضورت تقدیم می دارم، اسبی که تاکنون هر دشمنی را که تعقیب کرده ام، به او رسیده ام و هیچ دشمنی نیز نتوانسته است به من دست یابد! شمشیر من را نیز بگیر، همانا آن را به کسی نزدم جز آن که مرگ را بر آن شخص چشانیده ام!»
امام در برابر سخن نسنجیده و نابخردانه ابن حر چنین فرمود:
«حال که در راه ما از نثار جان دریغ می ورزی، ما نیز به تو و به شمشیر و اسب تو نیاز نداریم، زیرا که من از گمراهان نیرو نمی گیرم . تو را نصیحت می کنم همان گونه که تو مرا نصیحت نمودی، تا می توانی خود را به جای دور دستی برسان تا فریاد ما را نشنوی و کارزار ما را نبینی، فوالله لایسمع واعیتنا احد و لاینصرنا الا اکبه الله فی نار جهنم؛ به خدا سوگند اگر صدای استغاثه ما به گوش کسی برسد و به یاریمان نشتابد خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند.»
دنیازدگی و مرگ گریزی «ابن حر»، مانع وزش نسیم سعادت بر زندگی گناه آلودش شد، نسیم روح افزایی که می رفت کردار ناشایست گذشته اش را محو و او را در صف صالحان و شهدا قرار دهد.
گرچه عبیدالله بن حر، امام را در منزل بنی مقاتل ترک گفت، اما حسرت و پشیمانی ابدی بر باقی مانده عمرش سایه افکند و زندگی اش را قرین تاسف و ماتم ساخت حتی در سروده هایش آهنگ ندامت و حسرت پدیدار گشت.
عبیدالله بن حر، پس از مرگ یزید و فرار ابن زیاد، با قیام مختار همصدا شد و به همراه گروهی به مدائن رفت ، ولی سپس در کنار «مصعب بن زبیر» با «مختار» جنگید. پس از مدتی «مصعب » به او مظنون شد و او را حبس کرد. مدتی بعد با شفاعت گروهی از قبیله «مذمح » وی را آزاد ساخت. ابن حر، پس از آزادی به عبدالملک مروان پیوست و چون به کوفه آمد شهر را در دست کارگزاران «ابن زبیر» دید. او مورد تعقیب خصم قرار گرفت و با بدنی مجروح بر کشتی سوار شد تا از فرات عبور کند، وی برای فرار از اسارت خود را در آب انداخت و کشته شد.
مورخان، مرگ او را در سال 68 ه.ق نوشته اند. گویند که «مصعب بن زبیر» «عبیدالله بن حر» را بر دروازه کوفه آویخت.
اللهم اجعلنا مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیهم
اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً
حادثه عظیم کربلا، صحنه ظهور چهره هایی با نگرش ها، عملکردها و فرجام های گوناگون است، انسان های زیانکار و در مقابل آن انسان های وارسته، دو طیف نمادین جامعه آن عصر بودند که با وجود نقطه های مشترک، رفتار مختلفی را در آن برهه از خود نشان دادند.
وارستگان، با پیشینه ای نه چندان مثبت و گاه منفی، ضمن شکستن زنجیرهای شیفتگی دنیا، دعوت امام زمان را لبیک گفته و در رکاب آن سالار نیک بختان، زندگی خویش را با میمنت و مبارکی پیوند دادند. زهیر بن قین، حر بن یزید، حارث بن امرءالقیس، نعمان و حلاس بن عمرو، بکر بن حی، عمرو بن ضبیعه و... در زمره این گروه اند که در برزخ ماندن و رفتن، رفتن به سمت عشق را پذیرا شدند.
از دیگر سو، زیانکاران قرار داشتند؛ همانان که همای سعادت بر بام زندگی شان نشست تا مرکب عروج ایشان به سوی رضوان باشد، اما مستی رفاه طلبی، دنیاپرستی، مرگ گریزی، قدرت خواهی و عوام زدگی، عقل و تفکر را از آنان ربود و هر یک با بهره گیری از موقعیت خاص خود، دست رد به بخت زرین خویش زده و دعوت امام را اجابت نکردند.
آری! دنیا، گاه سکوی پرش سبک بالان به سوی ملکوت و گاه مرتعی زیبا و دلفریب برای دنیا طلبان ظاهر بین است: «زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین والقناطیر المقنطرة من الذهب والفضة و الخیل المسومة والانعام والحرث ذلک متاع الحیوة الدنیا والله عنده حسن الماب .»
محبت امور مادی، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب های ممتاز و چهارپایان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است؛ (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند؛ ولی) اینها (در صورتی که هدف نهایی آدمی را تشکیل دهند،) سرمایه زندگی پست (مادی) است؛ و سرانجام نیک (و زندگی والا و جاویدان)، نزد خداست.
دقت در زندگی هر یک از زیانکاران در جریان حماسه کربلا، ما را به نقطه های آغازین سقوط حیات ایشان رهنمون و فرجام سوء ردکنندگان دعوت امام را مبرهن می سازد. حیات این گروه را مرور می کنیم:
عبدالله بن عمر
عبدالله فرزند عمر بن خطاب و از صحابی رسول گرامی اسلام (ص) است. عمر او را در اداره حکومت پس از خود ناتوان ابن عمر بعد از عثمان از بیعت با علی (ع) سرپیچی کرد، یاری نکردن حق و خار نکردن باطل دو ویژگی منفی او در نگاه امیرمؤمنان بود. او خلافت معاویه را به رسمیت شمرد و با وی بیعت کرد، آن هنگام که معاویه برای یزید بیعت می ستاند، ابن عمر به گروه مخالفان پیوست، اما معاویه از او بیمناک نبود و به وفاداری او در آینده ایمان داشت و در این باره به فرزندش چنین گفت: «عبدالله بن عمر گرچه از بیعت امتناع ورزید، ولی او با توست، قدرش را بدان و او را از خود مران.»
در آغاز خلافت یزید و پس از ورود امام حسین (ع) به مکه «ابن عمر» برای ترغیب آن حضرت به بیعت با یزید نزد ایشان رفت و گفت: از دشمنی دیرین این خاندان با شما آگاهی داری، مردم به او (یزید) روی آورده اند و درهم و دینار در دست اوست، در صورت مخالفت با او کشته می شوی و گروهی از مسلمانان نیز قربانی می گردند. من از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود:
«حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری او بردارند به خواری و ذلت ابدی مبتلا خواهند شد.» پیشنهاد من این است که مانند همه مردم راه صلح پیش گیری!
امام در پاسخ پیشنهاد عبدالله بن عمر چنین فرمود: «اتق الله یا ابا عبدالرحمن و لاتدعن نصرتی؛ اباعبدالرحمن! از خدا بترس و از یاریم دست برندار ...»
ابن عمر دعوت حجت خدا را رد کرد و راهی مدینه شد و پس از شهادت امام، نامه ای به یزید نگاشت و ضمن پذیرش خلافتش با وی بیعت کرد.
در جریان شورش مردم مدینه، او ضمن نکوهش پیمان شکنی مردم، خطاب به خاندان خویش گفت: «اگر بدانم هر یک از شما دست از بیعت با یزید برداشته و از مخالفان او حمایت کرده اید رابطه من با او قطع خواهد گردید.»
در زمان خلافت عبدالملک مروان و پس از ورود حجاج بن یوسف به مدینه، عبدالله بن عمر شبانه نزد حجاج رفت تا به وسیله او با عبدالملک بیعت نماید، او در توجیه شتاب خود این سخن رسول خدا (ص) را یادآور شد «هر کس بمیرد و پیشوایی نداشته باشد به مرگ مردان جاهلی مرده است.» و گفت: می ترسم شب را بدون امام به صبح برسانم! گویند که حجاج برای تحقیر «ابن عمر» پای خود را از فراش بیرون کرد و گفت: برای بیعت دست خود را بر روی پایم بگذار!
این ماجرا اوج ذلت شخصیتی است که با وجود کهنسالی و نقل روایات فراوان از پیامبر اکرم (ص)، توان تمییز صف صالحان از ستمگران را نداشت و همواره برای حفظ «آقایی » خویش در جبهه پیشوایان ظالم قرار می گرفت، اما سرانجام فرجام دنیوی کردار خود را نیز دید.
عبدالله بن عمر آخرین صحابی، در اواخر حیات خود بینایی اش را از دست داد و در مکه از دنیا رفت.
باید از تاریخ عاشورا عبرت بگیریم...
اللهم اجعلنا مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیهم
اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً
اصلی ترین صفتی که پیامبر اکرم صلوات الله علیه را به آن می شناسیم صفت عبودیت ایشان است که هروز به آن شهادت می دهیم: " أشهد آنَّ محمّداً عبدُهُ و رَسولُهُ" پس مهمترین صفات خضوع در برابر پروردگار عالم است. اگر مخلوقی به این صفت نائل شد اوج و عظمت پیدا می کند. خود خدای متعال می فرمایند :«وما خلَقتُ الجنَّ و الإنس الّا لیعبدون» من شما انسانها را با این هدف آفریدم که به مقام عبودیت و خضوع در برابر من نائل شوید. عظمت و رشد انسان در عبودیت است. اگر می خواهی بالا بروی باید خاکسار شوی...
حجت الاسلام حاج ابوالقاسمی دراینباره سخن می گوید:
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣