این روزها، آسمان مدینه دیگر بار، در پس غروب غم، کز کرده است. بقیع، دوباره سیاه پوشیده است. و باز زخمی عمیق بر جگر شیعه.
این بار، پنجمین ناخدای کشتی ایمان، او که دریا دریا علم، از سینه اش جاری بود و واژه واژه عشق، از نگاهش سرازیر، او که از کلامش وحی می جوشید و از زبانش باران حدیث می بارید، چهره در خاک کشیده است؛ مظلوم و غریب.
کوچک بودی که عطش و آتش کربلای بزرگ جدت را دیدی و با آن نگاه کودکانه گریستی؛ آن هنگام که پدرانت را تشنه کام به خاک و خون کشیدند.
سر
حسین علیه السلام را بر فراز نیزه ها به تماشا نشستی، تا به وقتش مراسم مرثیه خوانی صحرای
عرفات را برای افشاگری بنی امیه وصیت کنی. ماندی تا دردها را روایت کنی و حدیث زخم بگویی.
فقه، تا همیشه وامدار روایت توست. دین، تا هماره مدیون مجاهدت توست.
و حالا، این تویی که در آغوش پدر سجاده نشینت در گوشه ی بقیع، آرام گرفته ای.
دیگر مدینه صدای نافذ تو را نخواهد شنید.
از این پس، مردم، آرزوی شنیدن فریاد فتوای تو را به گور خواهند برد.
از این پس، همه ی مرثیه ها، اندوه تو را به سوگ می نشینند.
ای شب! کاش آن فاجعه را در سیاهی دل خود پنهان می کردی و بر دلهامان، داغی دیگر به امانت نمی گذاشتی! کاش آن حادثه را به چشم نمی دیدیم!
وبقیع، این نماد مظلومیت شیعه در همیشه ی تاریخ، زیارتگاه دلهای عاشقی است که قرار خود را در پس دیوار آن جستجو می کنند؛ آن جا که اشک، اجتناب ناپذیر است و سوختن ناگزیر.
از همین جا دل را روانه آن صحن و سرای خاموش کرده به شاخه گل صلواتی آن جا را منور به نور محمدی می کنیم.
"اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم "