نقطه ای که اوج پیروزی یزید به حساب می آمد همان اوج شکست یزید شد. در همان جایی که در اوج فخر فروشی و مغرور از پیروزی بود بزرگترین شکست را متحمل شد؛ چراکه زینب کبری سلام الله علیها به اذن امام زمانش حضرت سجاد در دربار یزید و در قلب دشمن ایستاد و در مکانی که سال ها دستور سب و لعن علی علیه السلام می شد به یزید نهیب زد و دختر علی بن ابیطالب حیدر کرار خطبه ای رسوا کننده در دربار یزید خواند و یزید را به گونه ای رسوا کرد که یزید به دنبال راهی می گشت تا گناه کشته شدن امام حسین علیه السلام را از دامن خویش پاک کند.
آری طنین فریاد زینب کبری کاخ سبز یزید را بر سر او خراب کرد، آنگه که زینب فریادش بلند مى شود: «اظَنَنْتَ یا یَزیدُ حَیْثُ اخَذْتَ عَلَیْنا اقْطارَ الْأرْضِ و افاقَ السَّماءِ فَاصْبَحْنا نُساقُ کَما تُساقُ الْاسارى انَّ بِنا عَلَى اللَّهِ هَواناً وَ بِکَ عَلَیْهِ کَرامَةً؟ شَمَخْتَ بِانْفِکَ!) « بحارالانوار، ج 45/ ص 2». اى یزید! خیلى باد به دماغت انداخته اى تو خیال مى کنى اینکه امروز ما را اسیر کرده اى و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته اى و ما در مشت نوکرهاى تو هستیم، یک نعمت و موهبتى از طرف خداوند بر توست؟! به خدا قسم تو الآن در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستى و من براى تو یک ذره شخصیت قائل نیستم.
از آنجا که تبلیغات و سیاست های وسیع و گسترده بنی امیه باعث شده بود که اهل شام و بسیار ی از بلاد حق و حقیقت اسلام را متجسّد در بنی امیه می دانستند حرکت کاروان اسرا این بت بزرگ را برای همه حق جویان شکست تا راه هدایت باز باشد .
آری! ابراهیم نبی با شکستن بت ها و فهماندن این مطلب که بت ارزش پرستیدن ندارد در جنگش با نمرود زمان پیروز شد اگر چه او را نمرودیان در آتش انداختند. هرچند که به فضل الهی آتش گلستان شد اما اگر آتش گلستان هم نمی شد باز پیروز این جنگ حضرت ابراهیم بود. هر چند تقدیر الهی این بود که بت سقیفه و زمام داران سقیفه تبار در طوفان بلایا توسط اهل بیت شکسته شود.
زینب کبری به این حقیقت بزرگ در دربار یزید اشاره کرده و با صدایی بلند شکست ناپذیری جبهه حق را اعلام کرد. در پایان فرمایشاتش اینطور بیان می کنند:«یا یَزیدُ! کِدْ کَیْدَکَ وَ اسْعَ سَعْیَکَ ناصِبْ جَهْدَکَ فَوَ اللَّهِ لا تَمْحوا ذِکْرَنا وَلا تُمیتُ وَحْیَنا» (بحارالانوار، ج 45/ ص 135). زینب علیها السلام به کسى که مردم با هزار ترس و لرز به او «یا امیرالمؤمنین» مى گفتند، خطاب مى کند که یا یزید! به تو مى گویم: هر حقّه اى که مى خواهى بزن و هر کارى که مى توانى انجام بده اما یقین داشته باش که اگر مى خواهى نام ما را در دنیا محو کنى، نام ما محو شدنى نیست؛ آن که محو و نابود مى شود تو هستى...
عبیدالله بن زیاد پس از کسب تکلیف از یزید بن معاویه در خصوص اسرای کربلا، دستور اعزام آنها را به سوی شام صادر کرد. طبری مینویسد: «عبیدالله بن زیاد دستور داد زنان و کودکان حسین(ع) را آماده کنند و دستور داد طوق آهنین به گردن علی بن حسین(ع) نهادند. سپس آنها را همراه محفز بن ثعلبه عایذی و شمر بن ذی الجوشن روانه کرد که پیش یزید بروند».
سید بن طاوس در مورد این واقعه مینویسد: «وقتی اسرای کربلا نزدیک شهر دمشق رسیدند، ام کلثوم نزد شمر بن ذی الجوشن رفت و گفت: ما را از دروازهای ببر که تماشاچیان کمتر حضور داشته باشند و به سپاه بگو این سرها را از محلها دورتر ببرند تا نگاه مردم کمتر به ما بیفتد. اما شمر در اثر خباثت و پلیدی که داشت دستور داد سرها را بالای نیزهها زدند و در میان محملها قرار دادند و آنان را از میان تماشاچیان عبور دادند»
سهل بن سعد ساعدی ورود کاروان اسرا به دمشق را چنین توصیف کرده است: «به سوی بنت الهدی حرکت میکردم تا به دمشق رسیدم. شهر را دیدم با رودخانههای پر آب و درختان انبوه که بر در و دیوار آن پردههای زیبا آویخته شده بود و مردم شادی میکردند و زنانی را دیدم که دف و طبل میزدند! با خود گفتم شامیان عیدی ندارند که ما ندانیم. گروهی را دیدم که با یکدیگر سخن میگفتند. به آنان گفتم:« مردم شام عیدی دارند که ما از آن بیخبریم؟» گفتند:« ای پیرمرد، گویا تو بیابانگردی!» گفتم:« من سهل بن سعدم که محمد صلی الله علیه و آله را دیدهام.» گفتند:« ای سهل! تعجب نمیکنی که چرا آسمان خون نمیبارد؟ و زمین ساکنان خود را فرو نمیبرد؟!» گفتم:« مگر چه شده؟» گفتند:« این سر حسین فرزند محمد است که از عراق به ارمغان آوردهاند!» گفتم:« وا عجبا !! سر حسین علیه السلام را آوردهاند و مردم شادی میکنند؟ آنان را از کدام دروازه وارد میکنند؟» اشاره به دروازهای کردند که آن را «باب ساعات» میگفتند. در همان هنگام دیدم پرچمهایی یکی پس از دیگری نمایان شدند. ابتدا سری نورانی و زیبا را بر سر نیزهای دیدم... بر امام زین العابدین و خاندان او سلام کردم و خود را معرفی نمودم. گفتند:« اگر میتوانی چیزی به آن نیزهدار که سر امام را میبرد بده تا جلوتر برود و اینجا نایستد که ما از تماشاچیان در زحمتیم!» رفتم و یکصد درهم به آن نیزه دار دادم که شتاب کند و از بانوان دور شود.»
یزید نهایت ظلم و اهانت را که می توانست در حق اهل بیت رسول خدا مرتکب شود انجام داد . چرا ؟ بی شک یزید در پی انتقام جویی از آل رسول الله به خاطر جنگ بدر بود. اجداد مشرک و کافر او در جنگ بدر و جنگ هایی که قریش با رسول الله داشت توسط امیرالمومنین به درک واصل شده بودند . لذا یزید زمامدار اموی شام این کینه را در سینه داشت و آن کینه را درباره اباعبد الله الحسین علیه السلام و اهل بیت او پرداخت. از این جهت است که یزید این کینه و بغض دیرینه را اینگونه با اعمال و گفتار خویش اظهار می کند.
درباره ورود اهل بیت به دربار او آورده اند: زنان و بازماندگان اهل بیت در حالى که با ریسمان به هم بسته شده بودند، به مجلس یزید آورده شدند. امام سجاد )علیه السلام) هنگام ورود، به یزید فرمودند: «تو را به خدا قسم میدهم اگر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) ما را با ین وضع ببیند، فکر میکنى چه خواهد کرد» یزید دستور داد ریسمانها را بریدند. سپس زنها را پشت سرش جاى دادند و آنگاه سر بریده امام حسین (علیه السلام) را مقابلش نهادند. چون زینب )علیها السلام) چشمش به سر برادر افتاد، گریبان خویش را پاره کرد و فرمود: «حسین عزیزم! اى محبوب رسول خدا! اى فرزند مکه و منا! اى پسر فاطمه زهرا ـ بانوى بانوان جهان ـ اى فرزند دختر مصطفى!» و تمام مجلس به گریه افتاد.
یزید با چوب به لب و دندان امام میزد و کینه خود را با اشعارى بدین مضمون ابراز میکرد: «اى کاش بزرگان طایفه من که در جنگ بدر کشته شدند، حاضر بودند و میدیدند که طایفه خزرج چگونه از شمشیر زدن ما به جزع آمدهاند و مینالند تا از دیدن این منظره، فریاد شادى آنان بلند شود و بگویند: اى یزید! آفرین برتو! دستت درد نکند! ما بزرگان بنى هاشم را کشتیم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتیم. امروز در مقابل آن روز!»
اما یزید تنها توجه به یک انتقام جویی نژادی نمی کند. کینه یزید در حقیقت صرفا برای ریخته شدن اجداد مشرکش نمی باشد. در حقیقت بغض و کینه یزید با اصل دعوت رسول خدا می باشد. از این جهت این که یزید می گوید:« امروز در مقابل آن روز» باید این جمله را این گونه معنا کرد امروز که بر زعم یزید کفر بر ایمان پیروز شد در مقابل آن روز که کفر از ایمان شکست خورد.
به سر مستی یزید و افعال مستانه او را نباید صرفا در قالب یک سرور و خوشحالی که یک فاتح در جنگ به دست می آورد نگاه کرد؛ چرا که معاویه و یزید برای حفظ پایه های خلافت ننگین خویش بسیاری از بزرگان صحابه و محبین امیر المومنین و شیعیان ایشان را کشتند و یا به شهادت رساندند، اما در خصوص هیچ یک از این کشتار ها سرمست نمی شوند و این گونه اظهار شعف و شادی نمی کنند. کشتن امام حسین علیه السلام و اسارت اهل بیت مکرم آن امام شهید؛ در نگاه یزید اتمام جریان آل علی و پایان کار اهل بیت بود.
به گمان او دیگر بنی امیه به هدف خود رسید و اسلام به نفع ایشان مصادره شد و دیگر می تواند به بهانه اسلام بر مردم حکومت کند و رقیبی که ادعای محق بودن به خلافت داشته باشد در میان نیست. او با خاطری آسوده می نوشی میکرد؛ چرا که دیگر اسلام یعنی آنچه که بنی امیه میگوید و دین یعنی آنچه که یزید به آن فتوا دهد. گویی یزید یقین حاصل کرده بود که آرزوی دیرین معاویه با واقعه جانسوز عاشورا به ثمر نشسته است . آرزوی دیرین معاویه نبود جز اینکه نام رسول خدا را دفن کند. از این رو یزید آشکارا فریاد زد :« لعبوا هاشم با الملک فلا/ خبر جاء و لا وحی نزل» بنی هاشم (کنایه از پیامبر و امیر المومنین) با حکومت و ملک بازی کردند نه خبر آمده است و نه وحیی نازل شده است.
برای اینکه عمق فاجعهی ورود کاروان اسرا به شام را درک کنیم باید کمی از پیشینه این شهر و مردمان آن مطلع شویم:
بنی امیه بیش از چهل سال بر شام حکومت کرده بودند و فضای اعتقادی و فرهنگی شهر شام توسط بنی امیه مهندسی فرهنگی شده بود. بنی امیه که هم چنان اصرار بر عقائد جاهلی خود داشتند پشت چهره نفاق اسلام را وسیله ای برای حکومت و قدرت سیاسی قرار داده بودند، اما پشت پرده بنی امیه مبارزه با اصل اسلام و رسول الله (ص) بود، اما تاکتیک بنی امیه برای مبارزه با اسلام در زمانهای متفاوت، مختلف بود. زمانی طرح ترور پیامبر را ریختند و عملی نمودند هر چند در این کار ناموفق بودند، اما دست از توطئه برنداشتند و جنگ های مختلفی بر علیه اسلام به راه انداختند. پیامبر اکرم با حمایت امیرالمومنین علیه السلام بر تمام این مشکلات فائق آمد. بی شک اگر نبود شجاعت، رشادت و ایثار امیرالمومنین این خطرات از امت نو جوان اسلام رفع نمی شد.
پس از فتح مکه بنی امیه فهمید که نمی تواند در صحنه رویارویی نظامی، با پیامبر به ستیز بپردازد. از این رو چهره نفاق را برگزید و تاکتیک خویش را عوض کرد و در آستانه فتح مکه ابوسفیان منافقانه ایمان آورد، اما هیچ گاه از توطئه و کار شکنی بر علیه اسلام خسته نشد و پس از او آل ابو سفیان راه او را ادامه دادند.
نکته بسیار مهم در این میان که نشان از عمق کفر و اوج نفاق ایشان دارد این است که ایشان همواره در صدد انتقام جویی از شکست بدر و احد و در مقابل پیامبر داشتند. ایشان از آنجا که بر عقائد جاهلی خویش باقی بودند جنگ بدر را پایان یافته تلقی نکرده اند، از این رو تا جایی که توان داشت بر انتقام از بد و کشته های مشرک بدری از آل رسول الله تاکید داشتند و این غایت را به شدت پی گیری میکردند و از رئوس سیاست های کلی ایشان بود.
جنگ پنهان با رسول خدا
چگونه می توان در امتی که محبوب ایشان رسول الله است و ایمان به رسول خدا رکن اعتقاد ایشان است، امتی که همه شرافت خویش را از رسول خدا به دست آورده اند با رسول خدا به مبارزه پرداخت؟ از این رو بنی امیه برای مبارزه با پیامبر باید راهی را بروند که مورد انکار قاطبه جامعه اسلامی قرار نگیرند . لذا به جای اینکه به شخص پیامبر حمله کنند به کسی که قرآن او را جان پیامبر می خواند حمله کردند. آری امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام نفس پیامبر است و شکستن شخصیت امیرالمومنین صلوات الله علیه یعنی شکستن شخصیت پیامبر و توهین به علی علیه السلام توهین به پیامبر است و از بین بردن معارف علوی همان نابود کردن دین رسول خدا است از این جهت است که نهایت تلاش خویش را برای مضمحل نمودن آثار اهل بیت نمودند. تا جایی که امیرالمومنین علیه السلام را مورد لعن قرار داده و شیعیان و محبین ایشان را به شهادت رساندند و در نهایت گمان ایشان این بود که آخرین بازمانده از سلاله نبوی و آل علی علیه السلام حضرت اباعبد الله الحسین علیه السلام است. از این رو ایشان را در کربلا با این انگیزه به شهادت رساندند.
ایشان اکتفا به شهادت ابا عبدالله الحسین علیه السلام نکردند. برای اینکه پیروزی خویش را کامل کنند. خاندان عصمت و طهارت را به اوج ذلت برسانند و مستانه پیروزی خویش را جشن بگیرند، اهل بیت امام حسین علیه السلام را با ظلم و ستم اسیر کرده و به شهر شام وارد کردند. در نگاه یزید اسارت خاندان پیامبر پیروزی بر رسول مکرم اسلام بود. پیروزی بر آن پیامبر خدا به وسیله جنگ نهان و پشت پرده نفاق. هرچند شهادت مظلومانه امام حسین علیه السلام ظلمی بزرگ بر رسول الله بود، اما هیچ گاه نباید ظلم بنی امیه در شام را فراموش نمود.
به نظر حسن بن علی الطبری، اهل بیت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، شهر را زیور بستند، به گونهای که چشمی ندیده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانههایشان بیرون آمدند و در حالی که جامه نو پوشیده بودند و خود را آراسته بودند به دیدن اسرا رفتند.
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در سخنرانی شب عاشورا:
در زیارتها عموماً و زیارت جامعه خصوصاً این دو عنصر محوری را به ما میآموزاند که هم شهادت، وسیله است و هدف نیست و هم اشک، وسیله است و هدف نیست؛ این از بیانات نورانی خود سالار شهیدان(سلام الله علیه) و ائمه دیگر است.
وجود مبارک حسین بن علی وقتی شهادت را ترسیم میکند میگوید شهید کارش این است که کشور را طیب و طاهر کند، طهارت یک کشور، طیب بودن یک کشور به خون پاک شهید است، شهادت آنقدر تواناست که یک کشور آلودهٴ قبل از انقلاب را طیب و طاهر کند. اگر کشور طیب و طاهر شد باید طبق بیان قرآن کریم میوه طیب و طاهر بدهد میوهٴ یک مملکت، عقل است و عدل، طهارت است و قداست، میوه یک نظام، انسانیت است. شهادت، وسیله است نه هدف.
اشک بر سیدالشهداء(سلام الله علیه) را وسیلهای برای مبارزه با دشمن درون و بیرون دانسته و اظهار داشتند: این اشکفروشی در حسینیه ها بسیار مقدس است مثل کسی که نیزه و شمشیر میفروشد منتها آن خریدار باید عُرضه داشته باشد از این اشک بهره ببرد. به ما گفتند بنال اما گفتند برای چه چیزی بنال، هرگز نگفتند اشک بریز، گفتند برای فلان کار اشک بریز؛ بنگرید که اشک هرگز هدف نیست. روایات فراوانی برای فضیلت گریه کردن هست در این شکّی نیست اما این وسیله است نه هدف، وقتی دعای کمیل را میخوانید میگویید «و سلاحه البکاء» این گریه، اسلحه است تا بیگانه را سر جای خود بنشاند، گریه برای گریه نیست، گریه برای حفظ نظام است، برای حفظ عفاف است، برای حفظ دین است، برای حفظ قرآن و عترت است، این اسلحه را به دست هر کسی نمیدهند اگر کسی گریه کرد و در این گریه یکی از این سه کار را انتخاب نکرد او سلاح و اسلحه خریده ولی با آن مبارزه نکرده اس
هرگز آنکه در کنار نمازشب گریه مناجاتی دارد آن هدف نیست وسیله است، آنکه در محفل حسینی گریه عاشورایی دارد آن وسیله است و هدف نیست. گریه اسلحه است وقتی اسلحه شد میتواند بگوید «سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم» ایران شد، عراق شد، سوریه شد، جای دیگر شد «حربٌ لمن حاربکم» از آغاز جریان کربلا تا پایانش همین حرف است. مگر در زیارت مسلمبنعقیل همین مطالب را عرض نمیکنیم که من آمدمِ توی مسلم را یاری کنم، الآن بیش از هزار سال است او شربت شهادت نوشید، مسلم چه حاجتی به یاری ما دارد؟ غیر از یاری مکتب مسلم؟! بنابراین گریهفروشی به نحو اسلحهفروشی است؛ گریه، شمشیر است، گریه، سپر و نیزه است، گریه، لباس رزمی است که انسان تن بکند چه گریه نماز شب که با دشمن درون میجنگد، چه گریه حسینیه که با دشمن بیرون میجنگد، آنکه بگرید و نیزه نگیرد گریه نکرده است اگر خواستیم بفهمیم گریه یعنی چه، به ما فرمودند: «و سلاحه البکاء».
وقتی به ما فرمودند زیارت وارث بخوانید یعنی چه؟ این زیارت وارث به ما درس علمالوراثه میدهد، از حضرت آدم گرفته تا حضرت خاتم(علیهم السلام) فرمود تو ارث بُردی. ارث لازم نیست کتاب و کتیبه باشد فرق جوهری ارثِ معنا و ارث مادی این است؛ در ارثِ مال تا مورّث نمیرد چیزی به وارث نمیرسد، در ارث عقل و عدل و علم تا وارث نمیرد چیزی به او نمیدهند. اگر کسی خواست از حسینبنعلی(ع) ارث ببرد تا خود انسان نمرده است ارث نمیبرد تا با مرگِ ارادی نمیرد شهوت و غضب را خاموش نکند، خواستههای خودش را خاموش نکند، چیزی به او نمیدهند این علمالوراثه است. اینکه میگویند زیارت وارث بخوانید یعنی شما هم مظهر این باشید شما هم از نوح و آدم و خاتم ارث ببرید. به ما هم گفتند علمالوراثه را در حسینیهها یاد بگیرید.
روزهای بعد از عاشورا هیچ واقعه مهمی غیر از محنت و اندوه اهل بیت در مسیر کوفه به شام دیده نشده و منابع موثق مطلب و واقعه مهمی را ذکر نکرده و خط نوشته ای در منابع و مقاتل اهل بیت یافت نشده است.
یازدهم محرم الحرام سال 61 ه.ق عمر سعد در سرزمین کربلا باقی ماند و به روایتی بر کشتگان سپاه امام حسین (ع) که هنوز تا ظهر روز یازدهم بدن مطهر آنها (امام (ع) و 72 تن یارانشان) بر زمین کربلا تدفین نشده بودند، نماز خواند و آنها را به خاک سپرد و اسرا را بر شترها سوار کرد.
عمر سعد در عصر عاشورا براى خوش خدمتى بیشتر به عبیدالله بن زیاد و خاندان بنى امیه ، دستور داد سر بریده امام حسین (ع) را با شتاب به کوفه ببرند و عبیدالله بن زیاد را از پایان یافتن غائله کربلا با خبر کنند.
ماموریت رساندن سر مقدس اباعبدالله الحسین (ع) با خولى بن یزید اصبحى و حمید بن مسلم بود. آنان شب به کوفه رسیدند. در آن هنگام دارالاماره نیز بسته بود. به همین جهت شب را در خانه خویش گذرانده و بامداد روز یازدهم سر مقدس امام حسین (ع) را نزد عبیدالله بردند.
سرهاى دیگر شهیدان را پس از بریدن و شست و شو دادن ، میان سرکردگان جنایتکار تقسیم کردند تا نزد عبیدالله برده و پاداش بگیرند و بدین وسیله به وى نزدیک شوند.
کاروان اسرای به جا مانده از فاجعه پس از شهادت امام حسین (ع) و یارانشان از کربلا حرکت کردند، امام زین العابدین (ع) در حال بیماری غل و زنجیر و بر شتر سوار شد، درحالیکه صدای شیون و گریه بانوان اسیر از قتلگاه بلند بود.
زینب کبری (س) با چشمانی اشک بار رو به بدن مطهر امام حسین (ع) گفت: به فدای آن که سپاهش رو دوشنبه غارت شد، به فدای آن کس که ریسمان خیامش را قطع کردند، به فدای آن کس که جان من فدای او باد، به فدای آن کس که با دلی اندوه ناک و با لبی عطشان او را شهید کردند، به فدای آن کس که از محاسنش خون می چکید.
در فرمایشات حضرت زینب (س) آمده است که شهادت امام حسین (ع) و غارت خیمهها روز دوشنبه رخ داده است درحالیکه تاریخ نویسان روز عاشورا را روز جمعه یا شنبه دانستهاند، بنابراین ممکن است این کلام به دوشنبهای اشاره داشته باشد که سقیفه بنی ساعده تشکیل شد تا سنگ بنای انحراف و گمراهی مسلمانان بنا نهاده شود.
آن که طرح بیعت شورا فکند خود همان جا طرح عاشورا فکند
عمر بن سعد روز یازدهم محرم برای برپایی مجلس ابن زیاد به کوفه آمد و ابن زیاد با برپایی مجلسی با شکوه اذن عمومی داد و سر مقدس امام حسین (ع) را مقابل او قرار دادند و ابن زیاد نیز تبسم کرد و با چوبی به سر ایشان جسارت کرد...
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در سخنرانی شب تاسوعا:
پیام سالار شهیدان دو چیز است: یکی تحقیق علمی و دیگری تحقّق عملی; جامعهای میتواند حسینی باشد که در معارف دین محقّق باشد نه مقلّد و در مسائل عملی، متحقّق باشد نه عقبافتاده. جریان عاشورا را از زیارتنامههای این ذوات قدسی میشود تشخیص داد نه تنها در زیارت جامعه، بلکه در سایر زیارات این مضمون هست که «محقّقٌ لما حقّقتم و مبطلٌ لما أبطلتم» ادبِ ما در پیشگاه این ذوات قدسی این است که من در مسائل علمی صاحبنظرم آنچه را شما تحقیق کردی من محقّقانه میپذیرم، آنچه را شما ابطال کردی من محقّقانه باطل میدانم.
پرهیز از جهلِ علمی، اجتناب از تقلید، دوری گزیدن از عوامفریبی این وظیفه اصلی عاشورائیان است. آنکه محقّق نیست، شیعه حسینی نیست، این در بخش علم و سواد. در بخش عملی، تحقّق لازم است. شما در زیارتنامه وجود مبارک مسلم بنعقیل همین حرف را میزنید «حربٌ لمن حاربکم و سلمٌ لمن سالمکم» این اوّلین شهید عاشوراست در پایانش هم که زیارت سالار شهیدان است همین حرف است. پس جامعهای، جامعه حسینی است که هم در مسئله سواد محقّقانه معارف را تحقیق کند و هم در مسئله عمل، متحقّقانه باشد.
جریان کربلا تنها برای این نبود که سالار شهیدان مجبور به بیعت بود و تنها جان او در خطر بود. سخن از اصلِ دین بود، سخن از شخص حضرت نبود. در دم دروازه شام وجود مبارک امام سجاد را که اسیرانه آوردند به حضرت عرض کردند در این جنگ چه کسی پیروز شد؟ فرمود ما پیروز شدیم. توی شامی اگر خواستی بفهمی در صحنه عاشورا چه کسی پیروز شد هنگام نماز برو اذان و اقامه بگو ببین نام چه کسی را میبری، ما رفتیم این نام را زنده کردیم و برگشتیم. سخن از حسین و حسن نیست، سخن از قرآن و عترت است. کربلا یعنی جنگ بین حق و باطل، خیر و شرّ، زشت و زیبا، عدل و ظلم. در سخنان نورانی سالار شهیدان همین بود اصلِ جنگ سالار شهیدان با دستگاه اموی جنگ اسلام و کفر بود لذا امام سجاد فرمود ما رفتیم نام پیغمبر را زنده کردیم و برگشتیم و ما پیروز شدیم، پس کسی در عاشورا موفق است که عاشورایی باشد در مسائل علمی محقّقانه سخن بگوید و در مسائل عملی متحقّقانه عمل کند.
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در ادامه سخنانشان به تبیین واژه «عشق» و لزوم همراهی عقل با اشک بر سیدالشهداء(ع) اشاره کرده و بیان داشتند: مرحوم کلینی در جلد دوم کافی دارد که فاضلترین مردم کسانیاند که به عبادت عشق بورزند. ما همه موظفیم برای سیدالشهداء بنالیم چون جریان گریه کردن یک روایت و ده روایت نیست فضیلت است، عبادت است، حرفی در آن نیست اما دو کار دیگر هم باید بکنیم: اولاً عقل را به خدمت این اشک نیاوریم، دوم اینکه اشک را به خدمت این عقل ببریم، بشویم عاقل; عقل را معزول و اسیر نکنیم، عاطفه بسیار چیز مقدسی است این عاطفه را ببریم خدمت عقل؛ وقتی اشک ریختیم بشویم حسینی، از این به بعد دیگر نه بیراهه برویم نه راه کسی را ببندیم. روضهخوانی و مداحی های ما نباید بی پشتوانه علمی باشد.
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام : تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِأَحَادِیثِنَا وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ فَإِنْ أَخَذْتُمْ بِهَا رَشَدْتُمْ وَ نَجَوْتُمْ وَ إِنْ تَرَکْتُمُوهَا ضَلَلْتُمْ وَ هَلَکْتُمْ فَخُذُوا بِهَا وَ أَنَا بِنَجَاتِکُمْ زَعِیمٌ الکافی ج۲ / ۱۸۶
امام صادق علیه السلام فرمود: به زیارت یک دیگر روید زیرا زیارت شما از یک دیگر زنده گردانیدن دلهاى شما و یاد نمودن احادیث ماست، و احادیث ما شما را به هم متوجه می سازد، پس اگر به آنها عمل کنید، هدایت و نجات یابید. و اگر آنها را ترک کنید گمراه و هلاک شوید، پس به آنها عمل کنید، و من ضامن نجات شمایم.
فرمود: «تَزَاوَرُوا»؛ دور هم جمع بشوید، از یکدیگر فاصله نگیرید, چرا؟ «فَإِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِأَحَادِیثِنَا»، شما شیعیان ما هستید وقتی دور هم جمع شدید، حرفهای ما را میزنید؛ این طور نیست که موبایل دستتان باشد دیدار همین باشد؛ وقتی نشستید میگویید فلان امام چه گفته, فلان آیه چه گفته, اینها درس زندگی به ما میدهند. فرمود سخنان ما در شما عاطفه ایجاد میکند.
همه ما شنیدیم که میگویند سنگ روی سنگ بند نمیشود، این درست است، شما بخواهید برج بسازید خانه بسازید، بخش اوّل سنگ را که گذاشتید، بخش دوم را بخواهید سنگ روی سنگ بگذارید بند نمیشود. یک ملات نرمی میخواهد که بین این دوتا سنگ باشد تا این برج بشود، سنگ روی سنگ بند نمیشود. فرمود: حرفهای ما آن ملات است، زن و شوهر را جمع میکند, اعضای خانواده را جمع میکند, جناحها و احزاب را با هم جمع میکند « أحادِیثُنا تُعَطِّفُ بعضَکُم عَلی بعضٍ» فرمود سخنان ما ملات جامعه است، جامعه اگر بخواهد برج مستحکم بشود محبّت, ادب, انسانیّت, گذشت, پوشش عیب دیگران, اینها لازم است. حضرت فرمود: سخنان ما این کارها را میکند «تَزاوَرُوا فإنّ فی زِیارَتِکُم إحْیاءً لِقُلوبِکُم و ذِکرا لأحادِیثِنا و أحادِیثُنا تُعَطِّفُ بعضَکُم عَلی بعضٍ».
بیانات استاد جوادی آملی
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣