صحبت ما در جلسۀ گذشته به این مقطع از تاریخ اسلام رسید که بعد از درگذشت رهبرعالیقدر اسلام(ص) ، توسط برخی از بزرگان مهاجر و اکابر اصحاب پیغمبر اکرم (ص) در تبانی با یکدیگر ، کودتایی به راه افتاده شد و مسیر امامت و خلافت اسلامی را از آن راه و طریقی که پیغمبر اکرم (ص) معین فرموده بود خارج کردند .خیرخواهی شخصیتهای موثر مسلمانها هم در بازگرداندن اوضاع و اصلاح انحرافات و پر کردن شکافی که در امت اسلامی به وجود آمده بود نا فرجام ماند و مولای ما امیرالمومنین (ع) ناچارا برای توجیه بزرگان مهاجر و انصار و این که حجت هم بر آنها تمام شده باشد، شبانه حضرت صدیقه طاهره(س) واهل بیت نورانی خودشان را به در خانه های آنها می رساندند اما نتیجه ای بدست نیامد . بدون تردید حضور شبانۀ امیرالمومنین (ع) و حضرت بانوی بانوان عالمین در مقابل منازل بزرگان انصار برای خود امیرالمومنین (ع) سخت تر از بقیه و طاقت فرساتر از دیگران بود . بطوری که اگر شما در لابلای اوراق تاریخ نگاه کنید می بینید وقتی بعضی از بدخواهان امت اسلامی ، وجود مقدس او را بخاطر این اقدامات زبان زخم می زنند ، امام گاهی دفاع می کند و گاهی هم مظلومانه و غریبانه تحمل می کند و پاسخی ارائه نمی کند .
ابن ابی الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغه ص135 یک نامه ای را از معاویه بن ابی سفیان به امیرالمومنین (ع) بازگو کرده که در فرازی از آن اینطور نوشته شده:" تو همان کسی هستی که بعد از بیعت با ابو بکر زنت!! را بر درازگوشی سوار می کردی و دستهای دو پسرت؛ حسن(ع) و حسین (ع) را می گرفتی و از اهالی بدر می خواستی که ترا علیه مصاحب پیغمبر یاری کنند، و به استثنای 4 یا 5 نفر ، هیچکس ترا اجابت نکرد . در حالیکه اگر به حق بودی! دیگران هم به تو پاسخ می دادند."
این نامه ها برای امیرالمومنین(ع) خیلی سنگین بود .نامه های خیلی بی ادبانۀ معنا دار و درعین حال جزیی از برنامه های براندازی آشکار و پنهان جبهۀ ضد توحید در دوران حیات نورانی امیرالمومنین (ع) است.
یعقوبی در جلد 2 تاریخ خودش ص116 روایت کرده : محصول تلاش های شبانۀ امیرالمومنین (ع) و حضرت صدیقۀ طاهره(س) این شد که چهل نفر او را اجابت کردند . و توافق شد که این چهل نفر فردا روز با موهای حلق شده و تراشیده شده با شمشیر آخته و آماده خودشان را به امیرالمومنین (ع) برسانند و دنبال احقاق حق باشند ولی صبح به جز چهار تن؛ که عبارت بودند از ابوذر، مقداد، زبیر و سلمان فارسی، هیچ کس دیگری علی بن ابیطالب (ع) را اجابت نکرد . دو شب دیگر هم قضیه به همین شکل پیگیری شد اما محصول همان چیزی بود که در همان شب اول و دوم بدست آمد و کسی آمادگی مجاهدۀ و قیام در رکاب امیرالمومنین علی (ع) را نشان نداد . به هرحال این بی صفایی ها ، باعث شد که امیرالمومنین (ع) تنها بماند . پیاده روی شبانۀ خاندان وحی ، طلب استمداد از مسلمانان واقعا یک لکۀ ننگی بر دامن امت اسلامی بود . ضمن اینکه زشت تر از آن و تبهکارانه تر از این نوع برخورد مسلمانها ، بی اعتنایی به این تمهید امیرالمومنین (ع) بود . برای امیرالمومنین (ع) که نفعی نداشت . تاریخ هم همین را دلالت می کند که ؛ تاریخ بی "علی " هیچ زینت و زیوری ندارد اما برای "علی" بی تاریخ ، هیچ اتفاقی نمی افتد . آیندۀ بی"علی" آیندۀ تاریکی است . امروز متر و مقیاس و شاخص اندازه گیری زندگی بدون "علی" در اختیار ما هست . اینجا کار امیرالمومنین (ع) حضرت صدیقۀ طاهره(س) و اهل بیت پیغمبر ، یک مجاهدۀ آمیختۀ با سخاوت ، آمیختۀ محبت غلیظ نسبت به هدایت بندگان خداست . درست در نقطۀ مقابل ، شما می بینید که آنها هم هدایت را نفهمیدند و بدتر از نفهمیدن هدایت ، اهل بیت پیغمبر اکرم (ص) را درک نکردند ، نه تنها درک نکردند بلکه مورد بی مهری هم قرار دادند . آنچه که قطعی هست در آن شبهای ظلمانی مدینه خاندان رسالت با بی مهری مردم و برخورد سرد و زنندۀ مهاجران و انصار مواجه شدند . اینها چه جماعتی بودند ؟جماعتی بودند که تا یک هفتۀ قبل ، ملاقات با علی بن ابیطالب (ع) را به عنوان یک سرمایۀ بزرگ به آن افتخار می کردند . آرزویشان این بود که بتوانند زهرای مرضیه (س) را ببینند ،بتوانند از پشت در و از پشت دیوار سلامی بدهند به امید این که جواب بشنوند !! اما در این فاصلۀ کوتاه رنگ به رنگی بوجود آمد که نه تنها دیگر به آن گذشته و به آن تاریخ هیچ اعتنا و هیچ افتخاری نمی شود بلکه عکس آن جریان را پیدا کرده است ( اینها نکات خیلی مهم و اساسی است )چرا ؟
این یک سوال مهمی است که چرا اسلام دراین فرصت زمانی بسیار کوتاه بی رهرو شد ؟چرا برای آئین پیغمبراکرم اسلام (ص) هیچ یاور و همراهی نماند؟
شما اگر لحظه ای درنگ کنید واقعا این موضوع قابل فهم می شود . چه آنهایی که این سوال را مطرح می کنند نوعا دنبال بهانه گیری هستند، نه بررسی برای کسب معرفت. اینها به دنبال این هستند که اگر بشود یک حوزه هایی از اسلام و پیغمبراکرم اسلام (ص) و تعالیم دین را ناکار آمد نشان بدهند . در حالیکه این موضوع اصلا به بعد از پیغمبر ربطی ندارد بلکه در دوران خود پیغمبراکرم اسلام (ص) هم همینطور بود . شما مثلا روز احد را بخاطر بیاورید . در روز احد شرایط پیغمبراکرم (ص) دقیقا و بدون کم و کاست مثل شرایط همین روز امیرالمومنین (ع) بود، حتی کمتر .
بعضی ها در تواریخشان از حذیفة بن یمان نقل کردند در روز احد فقط چهارنفر با پیغمبر اکرم (ص) بودند . و حذیفة بن یمان می گوید : فقط علی ماند . سه نفر دیگر بعدا ملحق شدند یعنی کار در عصر پیغمبر هم به مراتب پیچیده تر بود اما نکتۀ دوم و مهم هم اینست که : کسانی که آن روز پیغمبر اکرم (ص) را تنها گذاشتند همان کسانی هستند که امروز کودتا را راه انداختند . اینها قوۀ عاقلۀ همان کسانی هستند که در روز احد هم متواری شدند ، فرار کردند ، بعضی هایشان بعد سه چهار روز برگشتند ، و هدف آنها و برون شدن آنها از میدان، هیچ محصولی غیر از حذف پیغمبر اکرم (ص) ندارد و لذا شما اجزاء و عوامل روز احد را که نگاه می کنید همین اجزاء و عواملی هستند که در روز بیعت با ابی بکر بن ابی قحافه هم وارد عمل شدند . لذا تکرار شد و در اردوگاه امیرالمومنین (ع) هیچ کسی باقی نماند .اما کار علی بن ابیطالب سخت تر شده بود . ایشان باید به عنوان امام هدایت ، بندۀ صالح ، وفادار به آئین پیغمبر اکرم (ص) و رسالت نبی اکرم اسلام ، کاری انجام می داد بدون نقص که هیچ کسی در آینده نتواند بگوید : اگر این اتفاق می افتاد ! ممکن بود این هدایت بوجود بیاید یا مسیر نا صوابی که طی شده بود به سر منزل اصلاح برگردد . هیچ کاری را پیغمبر اکرم (ص) در این دوره فروگذار نبودند .
وقتی اصحاب و اکابر مسلمانها در واقع کاری از آنها ساخته نشد ، تنها کسی که می توانست کار پیغمبر اکرم (ص) را پشتیبانی کند حضرت صدیقۀ طاهره(س) بود . کسی وجود نداشت . چرا . برای اینکه :
1- جایگاه او در منطق قرآن معلوم بود . مسلمانها هم عظمت "فاطمه" در قرآن را از پیغمبر شنیده بودند . هم جایگاه حضرت صدیقۀ طاهره(س) در نگاه پیغمبر اکرم اسلام (ص) را دیده بودند
2- فخامت شخصیت وجودی حضرت بانو، او را در یک افق بالاتر ازهمۀ اصحاب و عشیرۀ پیغمبر اکرم اسلام (ص) قرار می داد.
یعنی شخصیتی بود که احدی نمی توانست در هیچ حوزه ای از حوزه های وجود و حضور او مناقشه ای داشته باشد .
لذا راه پیمایی شبانۀ امیرالمومنین (ع) توجیه الهی پیدا می کند .یک وقتهایی بعضی ها حرفهای نامربوطی می زنند که؛ مگر غیرت مردی قبول می کند که مثلا همسرش را سوار بر مرکب کند و در خانۀ نامحرم ها ببرد برای اینکه هر درخواستی داشته باشد! اینها آن کسانی هستند که نه درک درستی از دین دارند . نه درک درستی از وظیفه دارند ، نه درک درستی از انسانیت و هویت انسانی دارند . حرفهای اینها حرفهای بی پایه و بی اساس است . عرض کردم برای خود امیرالمومنین (ع) سخت بود اما سخت تر از راه پیمایی سیاسی شبانۀ حضرت صدیقۀ طاهره(س) برای علی بن ابی طالب ، اسلامی بود که در معرض خطر قرار داشت .
آئینی بود که در معرض هجوم جدی قرار گرفته بود لذا اینجا انس و الفت و تعلق خاطر امیرالمومنین (ع) به حضرت صدیقۀ طاهره(س) نباید مانع عمل کردن به وظیفه از ناحیۀ این دو بزرگواری شود که تمام سرمایۀ توحید در روی کرۀ خاکی هستند . کار دین خدا در سر پنجۀ اینهاست .غیر از اینها کسی وجود ندارد و برای امیرالمومنین (ع)هیچ سندی و هیچ حجتی آشکارتر ، قاطع تر ، برّاتر و تواناتر از حضرت صدیقۀ طاهره(س) برای صیانت از اسلام و اثبات حقانیت خلافت اسلامی برای امیرالمومنین (ع) وجود ندارد . دارد ؟ اصلا نیست . او اعطایی ملوکانۀ خداست . رکن اسلام است . در کنار امام حق باعث ماندگاری اسلام شد . شما همین رفتار را، همین عمل را و همین حرکت را در کربلا ، در کنار حضرت سید الشهدا (ع) ملاحظه می کنید . من همیشه گفته ام ، اگر یک وقتی از شما پرسیدند : حضرت صدیقۀ طاهره(س) سن و سال پیدا می کرد مثلا تا سال شصت و یک، زندگی ایشان ادامه پیدا می کرد چطور می شد او را تعریف کرد ؟ جواب می دادیم تعریف ایشان ، حضرت زینب است . یعنی زینب ترجمة الزهراء(س) است . هیچ تفاوتی با این قضیه ندارد . به همان علتی که عمل و اقدام زینب کبری(س) به عنوان سند بی نقص دین در اختیار ماست عمل امیرالمومنین (ع) و حضرت صدیقۀ طاهره(س) هم همین وضعیت را دارد . این نیست که مردمان آن موقع متدین تر بودند ، متشرع تر بودند ، ملایم تر بودند . نه ، عمل آنها هم نشان می دهد عین این جنایت و صعوبت و سفاکیّتی که اینها در سال 61 داشتند در کنار امیرالمومنین (ع) هم از خودشان به ظهور گذاشتند .
آنچه که شد این بود که بعد از احتجاج اصحاب پیغمبر با ابوبکر، او قهر کرد ، به منزلش رفت و سه روز در آنجا خانه نشینی کرد . این اقدام هم یک اقدام حساب شده بود . بعد از سه روز خانه نشینی ، بازگردانیدن سرکردۀ کودتا به مسجد و متن زندگی مردم ، سرلوحۀ کار و در دستور کار برنامه ریزان کودتا قرار گرفت . عمر بن الخطاب ، عثمان بن عفان ، عبد الرحمان بن عوف ، سعد بن ابی وقاص و ابوعبیده جراح در حالی که هر کدام از آنها ده تن از جنگاوران خودشان را و ستیزه جویان ممتاز خودشان را با خودشان همراه کردند ، به اقامتگاه ابوبکر رفتند و ابوبکر را از منزل به طرف مسجد بیرون آوردند، همراه با ارعاب هم آمدند . یکی از ویژگی ها وخصیصه های انحصاری این چند روز یعنی از روز سقیفۀ بنی ساعده تا بعد از این سه روز انزوا و خانه نشینی ،معمولا همیشه برای مردم به مرگ گرفته اند تا به تب راضی شوند! چه بنی اسلم و چه اینجا که از طوایف مختلف شان بودند ، اول سرکوب است ، فضای ارعاب ایجاد کردن است لذا وقتی ابوبکر به اتفاق این جمعیت مراقبین مسلح خود وارد مسجد شدند ، عمر بود که عربده کشی می کرد .و فریاد می زد که ؛ هر کس بر خلاف حکومت ابوبکر بر زبان خودش جاری کند او را با این شمشیر های آخته قطعه قطعه خواهیم کرد ! ( این عبارت خیلی مهم است ) نه اینکه؛ او را به این شکل تنبیه می کنیم و بازداشتش می کنیم ! او را زندانی می کنیم !نه ، بلکه با این شمشیر او را قطعه قطعه می کنیم ! این نشان دهندۀ نهایت و شدت غیظ آنها نسبت به هر کسی که است که در مقام مخالفت قرار بگیرد. مخالف هم علی بن ابیطالب است . بقیه که خیلی نشان و محلی نداشتند .
فضای پر التهاب مسجد تحت مدیریت سران کودتا قرار گرفت , حتی از اصحاب پیغمبر که در جلسۀ قبل مخالفت کرده بودند ، انتقاد کرده بودند هم دیگر سخنی از آنها در مصادر تاریخی ما نیست که کسی بلند شده باشد و اعتراضی کرده باشد . هیچی . اما اتفاقی که افتاد این بود که در این فضای ملتهب امیر المومنین علی (ع) با چهرۀ براافروخته وارد مسجد شد و در نهایت وقار و عظمت ؛ مستقیم رفت در کنار منبر پیغمبر اکرم اسلام (ص) ایستاد. یک نگاهی به مردم کرد و مردم با نگاه امیر المومنین (ع) در سکوت فرو رفتند ، یک خاموشی از جنس مرگ وارد زندگی اینها شد .ببینید این رفتار از جنس همان رفتاری است که زینب کبری(س) در کوفه ، مورخین اسلامی از آن یاد کرده اند . ( اینها را شما باید دقیق و حسابگرانه با هم تطبیق دهید )
سکوت آنچنان تلخ بود که نوشته اند :عمر بن الخطاب که عربده می کشید ، در دل جمعیت خودش را پنهان کرد .
ابن جوزی در ص40 تذکرة الخواص و در ص 568 امالی شیخ طوسی ، در غایة المرام ص299 این گزارش را ارائه کرده اند ( البته اختلاف قول هم هست که من هر دو سه قول را برای شما از بیانات امیر المومنین (ع) به لحاظ اهمیتی که در آن برهۀ تاریخ اسلام دارد عرض می کنم .) می گوید : امیر المومنین (ع) وقتی سکوت را بر مردم مستولی دید، بعد از حمد و ثنای الهی اینطور فرمود: و أنَا ابنُ عم ّ النَّبِیِّ و أبو بنیه و الصدیق الأکبر و أخو رسول الله (ص) لا یقولها أحد غیری إلا کاذب
" مردم ، من پسر عموی پیغمبر شما هستم ، پدر فرزندان او هستم ، من صدیق اکبر هستم و هر کسی این ادعاها را غیر از من کند ، إلا اینکه دروغگو بوده باشد چیز دیگری نیست . "
و أسلمت و صلیت، و أنا وصیه و زوج ابنته سیدة نساء العالمین فاطمة بنت محمد (ص) و أبو حسن و حسین سبطی رسول الله
" من قبل از شما ایمان آوردم ، قبل از شما نماز خواندم ، ( این عبارتهای امیر المومنین (ع) توجیهات دولت کودتایی است ؛ ما نماز خواندیم !!ما سابقۀ در اسلام داریم !!هنوز فقط تعرضی انجام نشده است ، کار امیر المومنین (ع) روشنگری است و در نهایت شجاعت و در آن فضای پر التهاب هر آنچه را که آنها گفته اند را امام نقل می کند ، آنها را به چالش می کشاند . ) من همسر دختر او هستم ، پدر نوادگان او هستم،
( بعد جمع می بندد) و نحن أهل بیت الرحمة بنا هداکم الله و بنا استنقذکم من الضلالة " مردم ، ما خاندان رحمت هستیم ،خدا بخاطر ما شما را هدایت کرد، بوسیلۀ ما, شما را هدایت کرد، بوسیلۀ ما ، شما را از گمراهی نجات داد."
و أنا صاحب یوم الدوح و فی نزلت سورة من القرآن، " من صاحب روز غدیر هستم، من سورۀ قرآن هستم ، از خدا بترسید ، تا نعمت خدا بر شما تمام شود " ( این مال غدیر خم است. این حرف پیغمبر است یعنی این حنجره ای که الان با شما صحبت می کند من نیستم بلکه پیغمبر است . مبیّن وحی است )
امام (ع) یک نگاه معنادار به مردم انداخت . اما مردم فقط امام را نگاه می کردند . بدون هیچ نوع عکس العملی ، دستهایشان را روی دستانشان گذاشته بودند ، شاید دهان هایشان هم باز مانده بود ، و محو علی بن ابیطالب بودند ، اما امام فهمید این مردم اهل حرکت نیستند .با همین چند جملۀ کوتاهی که امام فرموده ، یک اقیانوس از معارف را به مردم ابلاغ کرد . این چند جملۀ کوتاه تمامی حقایقی است که پیغمبر اکرم اسلام (ص) در عرفه فرمود ، در منا فرموده ،در غدیر خم فرموده . همه با هم همینها ست .
اما وقتی پاسخی دریافت نشد راه منزل را پیش گرفت.( یک اثر داشت) و آن این بود که؛ کلام و منطق مستحکم امیرالمومنین (ع) باعث شد که ابوبکر درآنجا نتواند برای مردم صحبت کند . مردم به امیرالمومنین (ع) اعتنا نکردند اما فرصت تحکیم بیعت را از ابوبکر در آنجا گرفت. لذا مردمان منجمد یخی مآل اندیش تدریجا مسجد را خلوت کردند . و از اطرافیان ابوبکر عدۀ معدودی ماندند که اینها با ابوبکر نماز را خواندند بعدا رفتند .
روایت دوم ، روایت ابن قطیبه در جلد 1 الامامة و السیاسة ص18 ، جوهری در ص60 السقیفة وابن ابی الحدید در جلد6 شرح نهج البلاغه ص11 می گویند : وقتی امیر المومنین (ع) وارد مسجد شد فرمود : اَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ اَخُو رَسُولِ اللَّهِ وقتی که این بیان را فرمود ،اینها در کلام امیر المومنین (ع) پریدند ( حالا هر کسی هستی باش!) بایع أبابکر " با ابوبکر بیعت کن "
از جنس و نوع کلمات می شود استفاده کرد به اینکه شرط اینکه اگر می خواهی بقیۀ حرفهایت را ما بشنویم اینست که ، با ابوبکر بیعت کنی !! ( ما در این روایت ابن قطیبه این را بدست می آوریم که اینها ،عده ای آدم این شکلی داشتند .که کارشان شیطنت کردن ، تخریب کردن ، جو روانی درست کردن بود و این آدمها چون حد و مرز اخلاق و ادب را هم ندارند ، جسور و هتاک هم هستند لذا اینها در هر شرایطی با هر کسی هر حرفی را می زنند . اصلا جزء لاینفک جبهۀ استکبار و جریانهای باطل همین آدمهای بی منطق بی مغز است .که وارد می شوند و عمل می کنند ) یک وقت است امیرالمومنین (ع) خطبه را ادامه می دهند، سخنانشان را ادامه می دهند ، یک وقت هم هست که پاسخ می دهند . وقتی که امام پاسخ می دهند معلوم می شود فضای مسجد بیشتر از آنکه تحت تدبیر امام (ع) قرار گرفته باشد تحت جو آنهاست ؛حداقل در آغاز کاراین اتفاق افتاده .
اما امام به آنها جواب نمی دهند . مگر اینکه بگوییم : کسی که درخواست بیعت کرد سران کودتا بودند ، که امام به آنها فرمود : أنَا أحَقُّ بِهذا الأَمرِ مِنکُم ، لا اُبایِعُکُم وأنتُم أولى بِالبَیعَةِ لی " من به خلافت و امارت سزاوارتر هستم ، شأن من است که خداوند مقرر فرموده است ،شما باید با من بیعت کنید ، سزاوار نیست بیعت کردن من با شما . شما باید بیایید ."
بعد در اینجا ادامه می دهند : أخَذتُم هذَا الأَمرَ مِنَ الأَنصارِ ، وَاحتَجَجتُم عَلَیهِم بِالقَرابَةِ مِن رَسولِ اللّه " شما رفتید ، همین دلیل را آوردید ، با همین احتجاج کردید که ما قوم و خویش پیغمبر هستیم ، "
وتأخذوه منّا أهل البیت غصباً " با احتجاج به پیغمبر ، می روید آنها (اهل بیت) را کنار می زنید ، آنها را به حاشیه می برید ، از مردم رای می گیرید، بیعت می گیرید ، حکومت را قبضه می کنید ، اما وقتی به ما اهل بیت پیغمبر می رسد آن را مصادره می کنید، غصب می کنید."
ألستم زعمتم للأنصار أنکم أولى بهذا الأمر منهم لما کان محمد منکم، فأعطوکم المقادة، وسلموا إلیکم الامارة، وأنا أحتج علیکم بمثل ما احتججتم به على الانصار " آیا شما نبودید که به اینها گفتید ، شما بخاطر قرابت با پیغمبر سزاوار امر رهبری جامعه هستید ؟ به آنها اقامۀ دلیل کردید ، برهان آوردید ، آنها را قانع کردید و آنها حجت شما پذیرفتند !و امر حکومتی را که خودشان پایه ریزی کرده بودند ، مقدمات فراهم آورده بودند را به شما واگذار کردند . من هم همین حرف را به شما می زنم . احتجاج من با شما ,همین احتجاجی است که شما با انصار کردید ! "
نحن أولى برسول الله حیا و میتا " ما خاندان پیغمبر در حیات و ممات پیغمبر اکرم (ص) ، در بود و نبود پیغمبر اکرم (ص) به او نزدیک تر و سزاورتر هستیم تا شما ."
فأنصفونا إن کنتم تؤمنون " شما اگر در دایرۀ ایمانی باشید و انصاف بورزید ( یعنی امام دو قید می گذارد):
ایمان داشته باشید یعنی غصب خلافت اسلامی نشانۀ بی ایمانی است . گرفتاری از همین جا شروع می شود . کسانی که تظاهر ایمانی دارند و مومن نیستند . به قول امیر المومنین (ع) وُجوهَهُم وَجوهَ الآدَمِیّینَ ، وقُلوبَهُم قُلوبُ الشَّیاطینِ " در قلبشان شیطان همینطور موج می زند . اما جسد های آنها ، جسم های آنها هیئت و شکل انسانی به خودش گرفته و دارد "
هم ایمان اقتضای غصب خلافت اسلامی نمی کرد ، هم انصاف نمی کرد یعنی نه انصاف داشتند و نه ایمان داشتند .
هر کسی که این دو ویژگی را از دست بدهد اعتبار انسانی او ساقط است . هویتش دچار آسیب می شود .
در این قسمت ، عمر گفت : "علی" ، تا بیعت نکنی کسی به تو رضایت نمی دهد ! و ترا رها نمی کنیم ( ببینید ، قول ابن قطیبه این است؛ که در مسجد اگر علی بن ابیطالب بیعت نکند ، رضایت نمی دهیم به این معنا نیست که حرفهایت را نمی شنویم ، قول دوم این است که یعنی نمی گذاریم تو از اینجا بیرون بروی !! این شرایط مثل شرایط حضرت سیدالشهدا در مجلس ولید است ؛ آنها هم همین حرف را می زدند :اگر حسین (ع) از اینجا بیرون رفت دیگر او را نمی بینی جز در یک جنگی که سرها از بدنها جدا شود . اینجا هم همین حرف است ، گفتند : اگر بیعت نکنی بین ما چیزی دیگری وجود ندارد یعنی یک منتی هم به امام می گذارند . دنبال گرفتن بیعت از امیرالمومنین (ع) آن هم در موضع ذلت است . هیچ تفاوتی بین قول عمر و ابی بکردر مسجد با قول یزید و ولید و مروان در قصر حکومتی بنی امیه در مدینه وجود ندارد ، یکی است ، یک وضع را دارد . فقط تاریخ ان متفاوت است ؛ این سال 11 است و آن سال 60 است . چرا ؟ برای اینکه خط پشت پرده یکی است ، دوتا نیست .
امیرالمومنین (ع) نگاهی به او کرد وفرمود : از این شتر بدوش ، بدوش که برای تو مقداری خواهد بود و روزی به تو برخواهد گرداند یعنی چه ؟ یعنی امام تبانی اینها را افشا می کند. شما معتبرترین و مهمترین مصادر اسلامی را هم وقتی نگاه میکنید می بینید ائتلاف ابی بکر و عمر یک اعتقاد نبود بلکه یک ائتلافی بود که بعدها در درون این ائتلاف کلاهبرداری بوجود آمد . سر هم را هم شیره مالیدند .( یک روایت از اینها را من قبلا برایتان عرض کردم )
بعد امام فرمود : والله یا عمر لا أقبلُ قولکَ ولَا أبایعُهُ مثلی : لا اُ بایعُ به مثلهِ تطبیق پیدا می کند .یعنی قول امیر المومنین (ع) عین قول حضرت سید الشهدا است .یعنی شرایط یکی است . چرا شرایط یکی است ؟ برای اینکه پروژه حذف اهل بیت نبوت است . حالا اقتضاء شد آنجا، اقتضاء شد اینجا !! اقتضاء شد زمان امام حسن (ع) ، اقتضاء شد زمان امام حسین (ع). زمان آن بر اساس مقتضیات تعیین کننده است اما اصل آن یکی است ، کینۀ علی بن ابیطالب برای حسین بن علی (ع) است . به دنبال همین قضیه بودند . در اینجا ابوبکر گفت : اگر بیعت نکنی، من , ترا به بیعت وادار نمی کنم! ( این عین همین وصیتی است که معاویه به یزید می کند !؛ حسین از ماست ، با احترام او را دعوت کن ، اگر بیعت نکرد متعرض او نشو . شما بینید دقیقا عملکرد اینها وقتی در ظرف تاریخ ریخته می شود ، قیاسهایش را در افراد و مصادیق با هم منظم کنید )
وقتی حرف به اینجا رسید ابو عبیده جراح در مقام نصح و خیرخواهی است . معلوم می شود جو عمومی مسجد به هم ریخته است . برگشت گفت : پسرعموجان ، تو جوان هستی، اینها ( منظورحتما باید ابوبکر و عمر باشند چون خودش هم یک ضلع مدعی حکومت است. اما ما با حسن نیت و با نگاه تساهلی می گوییم که خودش را فاکتور گرفته است و منظور او ، همین دو نفر هست ) پیران قوم تو هستند ، اینها هم از تو مجرب تر هستند و هم برای رهبری و نظارت بر امور مسلمین تحمل بیشتری دارند ، تجربۀ بیشتری دارند ، قدرت نظارت بیشتری از تو دارند ، لذا به آنها امر حکومت را محول کن و با آنها بیعت کن ، با آنها بساز ، اگر تو زنده ماندی و عمر طولانی داشته باشی ، در آینده به اعتبار فضل و دین و علم و شناخت و سابقه ای که داری ، و قرابتی که با پیغمبر داری به تو هم می رسد و تو هم شایستگی زمامداری را پیدا خواهی کرد .
(البته این عبارتهایی که خواندم عین برگردان متن است، نه استنباط من است و چون بنای من بر این است که اینها را خوش بینانه نگاه کنم نمی گویم : پشت ِ اگر تو زنده ماندی ! چیست. به معنای همین حرفی که ؛ انشاء الله اگر زنده باشی تا بمانی ، می گیریم. اما عقبۀ آن دروغ است. اگر به سن و سال بود و اینها مهتران قوم بودند ، از اینها سن و سال دار تر هم در قریش زیاد بود .مگر ابو بکر به پدرش نامه ننوشت ؟!! گفت : به اعتبار اینکه من سنم بیشتر است با من بیعت کردند ! پدرش جواب داد: پسرک نادانم اگر به سن و سال باشد من پدرت هستم !!) اما احتجاجی که اینها می کنند فقط برای چیست ؟ برای اینست که ، یکی سفت می گیرد ، پیچیده ترین نوع آن را در سقیفۀ بنی ساعده و در روزهای بعد از آن ، اینها اعمال کردند و بکار بستند .
ابن ابی الحدید در جلد 16 شرح نهج البلاغه ص12 یک عبارتی را اضافه می کند و آن عبارت اینست که ؛ وقتی که گفتگوها به نتیجه نرسید ، امیر المومنین (ع) مهاجرین را مورد خطاب قرار داد: الله الله یا معشر المهاجرین لا تخرجوا سلطان محمد صلى الله علیه وآله فی العرب عن داره، وقعر بیته إلى دورکم وقعور بیوتکم وتدفعون أهله عن مقامه فی الناس وحقه
" مهاجرین ، از خدا بترسید ، حکم حکومت پیغمبر اسلام را از خانۀ او بیرون نکشید ، درون خانه های خودتان ببرید ، و حق اهل بیت او را پایمال نکنید ، " . اما هیچ کسی علی بن ابی طالب را اجابت نکرد . و بعد از این "علی" بیرون رفت و بعد از امیر المومنین (ع) ، مهاجرین و افرادی که در آن مسجد بودند تدریجا بیرون رفتند . ابی بکر و عمر به اتفاق چند نفر از همفکران و دستیاران خودشان ، نماز خواندند و بعد راه افتادند رفتند به خانۀ ابی بکر . وقتی به منزل رسیدند , عمر نسخه دادو گفت: تا علی و عباس با تو بیعت نکنند حاکمیت تو استقرار پیدا نخواهد کرد .بعد این را هم تخصیص داد که ، ضمن اینکه "علی" مهمتر است . ( به این عبارتها خوب دقت کنید ) "علی" مهمتر است . برای چه ؟ برای اینکه اگر او بیعت کند عباس از بیعت با تو استقبال خواهد کرد! بعد دلیل می آورد ؛ (وقتی می گوید : استقبال می کند یعنی عباس مستعد است ، به دنبال این است که بعد ها تحت سوال نباشد . بیخ دلش هست امام نمی خواهد نفر اول باشد )( اینها خیلی مهم است . اینها در تحلیل تاریخ خیلی مهم است . خوب هم یادداشت کنید و هم خوب به صحبتهایش عنایت کنید . هم عمر و هم برادر ما عباس ! )
بعد ادامه داد: البته من مطمئن هستم "علی " هرگز با تو بیعت نخواهد کرد . ولی اگر بتوانی از عباس بیعت بگیری به استقلال "علی" ضربه زده ای .( توجه کنید کجا را هدف قرار داده اند ؟شکارشان را از کجا می گیرند!! خود عباس هدف نیست ، هدف استقلال امیر المومنین (ع) است. استحکام امیر المومنین (ع) است . ) برویم از عباس بیعت بگیریم ! چر ا؟ چون اگر بتوانند از عباس بیعت بگیرند ، می گویند : عموی پیغمبر است !! عموی علی بود !!
بعد در توصیه اش این است که ؛ توصیۀ من اینست که: من و تو به اتفاق هم به خانۀ عباس برویم و از آنجایی که عباس مردی دنیا دوست و شخصیت پرست هست او را با سهیم کردن در بیت المال و مناصب دولتی ، تطمیع کنیم . ( این عین عبارت و مُرّ قولی است که عمر در مقام توصیه در اختیار ابی بکر بن ابی قحافه قرار می دهد) .
لذا ابی بکر هم تایید کرد . ابی بکر و عمر راه افتادند . ابو عبیدۀ جراح و مُغیرَة بن شُعبه هم او را همراهی کردند . هیئت چهار نفره وارد خانۀ عباس بن عبد المطلب شدند . اولین کسی که صحبت کرد ، ابوبکر بود . یک گفتگوی کوتاهی میان آنها در تاریخ وجود دارد . بخش اول آن اینست که ؛ ابو بکر گفت : عباس، مسلمانان مرا به رهبری و زمامداری خودشان برگزیدند . و من هم در صلاحیت و شایستگی خودم برای ادارۀ حکومت ، هیچ تردیدی !! ندارم . ( اینجا یک اختلاف با صحبت چهار روز پیش مسجد هست. معلوم می شود در این 4 روز یک عده مشاور روانشناس ورزیدۀ مجرب روی او کار کرده اند . به او اعتماد به نفس داده اند . ما این دستهای پنهان را نمی بینیم . چون ما در بین اینها نمی بینیم صورت مساله را اینطور می گوییم که؛ اینها متلون بودند ، ملون بودند ، رنگ به رنگ می شدند .اینطوری نیست ، به یک نظام برنامه دار که توانسته مسیر تاریخ را تغییر دهد این گونه نگاه نکنیم ،بعد ما خِنگ و هیجانی صِرف ، نظام برنامۀ اینها را به حساب نمی آوریم . این غلط است . )
توفیق من از خداست . به او توکل کرده ام ، و به او پناه می برم ،اگر شخص کوتاه اندیشی از گوشه و کنار در مخالفت با افکار عمومی مسلمانان سخنی بگوید من از هیچ چیزی ترس ندارم . دلهای آحاد مردم با من است . ( شایستگی خود را اثبات کرد . مدافع حقوق ملت شد . دیدید الان می گویند : ما به نام ملت و دولت !! اینجا مردم را مقابل امام قرار می دهد ؛ (ا ینها نکات خیلی مهمی است) اگر الان ورزیده ترین سیاستمداران دنیا را هم در صادر کردن بیانیه بخواهیم مرور کنیم . خانه پر آن می شود همین حرفی که ابی بکر زده است . یک صفحه ، یک عبارت ورزیده تر و با مهارت تر از این در تاریخ نمی توانیم پیدا کنیم ) بعد می گوید : دلهای مردم هم با من است . به رای مردم احترام بگذارید! مردم راهشان را انتخاب کرده اند . ( امروزی سخنان ابی بکر این می شود: با مردم کنار بیا ) بعد هم می گوید : منظور ما از آمدن به نزد تو این بود که: بگوییم برای تو به پاس قرابت و خویشاوندی با رسول خدا
(1) درحکومت سهمی قرار دادیم . (نه به خاطر خودت که ارزشمند هستی ، به خاطر قوم و خویشی ! آقازاده بودن! خودش چیزی ندارد فقط به اعتبار دیگری) اولا در حکومت برای تو سهم قرار دادیم .
(2) بعد از تو ، فرزندان تو نسل در پی نسل از این امتیاز بر خوردار خواهند بود. البته این امتیاز، پاداش همراهی تو با خواستۀ عمومی مسلمانان است .
خوب دقت کنید . وقتی پیغمبر اکرم (ص) بر شبه جزیره غالب شد . مؤلفة القلوب را تعریف کرد . مؤلفة القلوب در فاصلۀ کوتاهی تبدیل به رشوه شد. یعنی چه ؟ یعنی اگر حکومت بر پایۀ اعتقاد و مبانی خودش حرکت نکند بین رشوه و مؤلفة القلوب فهم عمومی مردم به دقت نخواهد رسید . هم ابو سفیان می گیرد و هم عباس بن عبد المطلب .
آنچه که مهم است اینست که ؛ گفتگوی ابوبکر و عباس بن عبد المطلب ، یک مذاکرۀ دیپلماتیک برای رسیدن به یک مصالحه و معاملۀ است . ( اگر می خواهید مذاکره ای را رصد کنید اینجاست .) داد و ستد می شود . دقیقا در مقابل امتیازی که گرفته می شود امتیازی هم داده می شود . چرا ؟ چون توافق عباس دو دستاورد اساسی دارد :
برای خودش و فرزندانش که الان در کنارش هستند در ادارۀ دولت و در منابع مالی حکومت سهم قائل شدند .
نسل های آیندۀ او هم در فعل و انفعالات اقتصادی ، فعل و انفعالات سیاسی ، سهامدار می شوند .
این بدست آوردن است .
در این گفتگو یک باطن پنهان هم هست . باطن پنهان آن اینست که ؛ اینها با زبان اشاره و با طرح همین موضوع ها به عباس تفهیم می کنند ، اگر از همراهی با دولت ما کوتاهی کردی ، برادر زاده ات "علی" به قدرت برسد ؛ او اینکاره نیست ، اصلا . بعدها هم حرفشان درست بود و واقعا علی بن ابیطالب این کاره نبود . دقیقا تزلزلی که این لایۀ پنهان، در شخصیت عباس ایجاد می کند به مراتب مهمتر از آن چیزی است که اینها به او وعده می کنند ، با او میثاق می بندند و جالب اینکه همۀ این میثاقها و عهد ها در دوران مختلف عمل می شود . از آن هم واقعا تمرد نمی کنند .دانه دانه انجام می شود .
لذا اینست که ، ماموریت ابی بکر در این فرصت تاریخی ، تحریک روح دنیا طلبی و ریاست خواهی عباس ، تطمیع او و در عین حال ترساندن او از حکومتی است که علی بن ابیطالب امام آن باشد . و این دو کار را همزمان با هم انجام د ادند .
اینجا یک اتفاق افتاد ، یک طرف گفتگوی ابوبکر و یک طرف گفتگوی عمر ، بعد از ابوبکر است . در تمام دورۀ مذاکرات عمر نقش پلیس بد را بازی می کند . هر چیزی را که ابی بکر فراموش می کند عمر درست می کند ! ابی بکر این عبارتها را گفت . وقتی صحبت ابی بکر تمام شد ، عمر گفت : ما با شما از یک نژاد هستیم ! هدف ما از آمدن به سوی تو این نبود که واقعا نیازی به بیعت تو داشتیم !اصلا . اما فکر کردیم اگر تو بیعت نکرده باشی ، مردم به ما سرکوفت می زنند ؛ که خاندان پیامبر با هم اختلاف و نفاق دارند !!!( اینها مُرّ تاریخ است و استنباط نیست ) ما به بیعت تو نیازی نداریم ! اما اگر نمی آمدیم و تو با ما بیعت نمی کردی مردم می گفتند : در خاندان پیغمبر نفاق وجود دارد .
لذا این است که ؛ وظیفۀ عمر این است که ضمن ترغیب عباس به معاملۀ با ابوبکر ، هم او را عنصر غیرمهمی نشان دهد ( این موضوع در طراز خودِ ابو بکر هم هست. ابو بکر هم همین حرف را زد ) و دوم اینکه تا جایی که ممکن است برای بیعت گرفتن هزینه را پایین بیاورد ، کمتر به او باج دهد ، ارزانتر تمام کند!!
عباس هم در این مذاکره و معامله نشان می دهدکه خیلی شخصیت ورزیده ای است . خیلی حسابگر است .
عباس چکار کرد ؟ ( ایشان کاملا گوش داد. بدون این که یک کلمه حرفی بزند. کاملا سکوت کرد) وقتی که صحبتهای آنها تمام شد، اینطور پاسخ داد : ( من برگردان آن را برای شما می گویم. به عبارتهایش خوب دقت کنید ) ای ابا بکر ،خداوند محمد(ص) را برای پیامبری و ولایت بر مومنان مبعوث کرد . اگر تو از باب خویشاوندی و نسبت با پیامبر ادعای خلافت کردی ، پس بدان حق ما را گرفته ای ! واگر با رای مردم دعوای حکومت داری ، در راس مومنان خاندان ما هستند که هیچکدام از خاندان هاشم ، ترا نپذیرفته اند و راضی به حکومت تو نیستند . (اول پاتک می زند تا آنها را در زاویه قرار دهد ) اما اینکه می خواهی از مناصب حکومتی سهمی را در اختیار من قرار دهی ، اگر این ریاست حق مسلم توست , مالت را نگه دار ! حق خود را نگه دار , ما به دارایی تو نیازی نداریم . یا حق خاندان ماست , اگر حق خاندان ماست ما راضی به غصب این حق نیستیم که تو بیایی و بخواهی مقداری از آن را به ما برگردانی ! .
بعد جواب عمر را هم اینگونه داد : عمر ، تو می گویی رسول خدا از ما و شماست ، بدان پیامبر درختی است که ما شاخه های آن و شما همسایگان او هستید . ما به مقام رسول خدا سزاوار تر از شما هستیم .
شما می بینیدکه؛ عباس دقیقا مثل یک مذاکره کنندۀ مقتدر، در چهار چوب آن صحبت می کند. در چهارچوب مذاکره صحبت میکند!!
دقیقا در چهار چوب مذاکره است و هیچ اشاره ای به "علی بن ابیطالب (ع) " ندارد، حتی یک کلمه . کمترین اشاره ای به حق خلافت و امامت امیرالمومنین علی (ع) نکرده است .
اساس مشروعیت تصرف و دستبرد ابو بکر در امر حکومتی مسلمانها را با ظریفترین و دقیق ترین عبارتها زیر سوال برد و به او تفهیم می کند که؛ در شرایط عادی هیچ حقی از حکومت به او تعلق نمی گیرد . اگرمی خواهی آن را بدست بیاوری ,باید هزینه را بالاتر ببری . ( ابوبکر می خواهد هزینه را پایین بیاورد ، عباس بالا می برد )چون وقتی علی بن ابیطالب نباشد، چون معیارحق "علی " است .
" اگر "علی " نباشد یعنی معامله ، یعنی چانه زدن ، برای رسیدن به یک مصالحه وقیمت منطقی و تفاهم مرضیّ طرفینی.
نهایت بی میلی خود و فرزندان خودش را به پیشنهاد های ابو بکر را نشان می دهد . برای چه ؟ برای اینکه در ادامۀ مذاکرات حداکثر امتیازات ممکنه را بتواند بدست بیاورد .
در نهایت ظرافت , بی ارزش بودن ادعاها و اظهارات عمر را اثبات می کند . برای چه ؟ برای اینکه به هم فکران خود این را تفهیم کند که در این قسمت هم شما زیاده روی می کنید و نمی توانید منطق شما با منطق ما برابری کند .
این اولین دور مذاکرات سران کودتا با یکی از خاندان پیغمبر اکرم (ص) بود که در دور اول , به نتیجه نرسیدو قرار شد جلسات دیگری برگزار شود .ادامه دارد....
برگرفته از سخنان دکتر قنبری - کلاس تاریخ اسلام
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣