نمونهی بعدی، جناب «ابوموسی اشعری» حاکم بصره بود؛ همین ابوموسای معروف حکمیّت. مردم میخواستند به جهاد بروند، او بالای منبر رفت و مردم را به جهاد تحریض کرد. در فضیلت جهاد و فداکاری، سخنها گفت. خیلی از مردم اسب نداشتند که سوار شوند بروند؛ هر کسی باید سوار اسب خودش میشد و میرفت. برای اینکه پیادهها هم بروند، مبالغی هم دربارهی فضیلت جهادِ پیاده گفت؛ که آقا جهادِ پیاده چقدر فضیلت دارد، چقدر چنین است، چنان است! آنقدر دهان و نفسش در این سخن گرم بود که یک عدّه از آنهایی که اسب هم داشتند، گفتند ما هم پیاده میرویم؛ اسب چیست! «فحملوا الی فرسهم»؛ به اسبهایشان حمله کردند، آنها را راندند و گفتند بروید، شما اسبها ما را از ثواب زیادی محروم میکنید؛ ما میخواهیم پیاده برویم بجنگیم تا به این ثوابها برسیم! عدّهای هم بودند که یک خرده اهل تأمّل بیشتری بودند؛ گفتند صبر کنیم، عجله نکنیم، ببینیم حاکمی که اینطور دربارهی جهاد پیاده حرف زد، خودش چگونه بیرون میآید؟ ببینیم آیا در عمل هم مثل قولش هست، یا نه؛ بعد تصمیم میگیریم که پیاده برویم یا سواره. این عین عبارت ابناثیر است. او میگوید: وقتی که ابوموسی از قصرش خارج شد، «اخرج ثقله من قصره علی اربعین بغلاً»؛ اشیای قیمتی که با خود داشت، سوار بر چهل استر با خودش خارج کرد و به طرف میدان جهاد رفت! آن روز بانک نبود و حکومتها هم اعتباری نداشت. یک وقت دیدید که در وسط میدان جنگ، از خلیفه خبر رسید که شما از حکومت بصره عزل شدهاید. این همه اشیای قیمتی را که دیگر نمیتواند بیاید و از داخل قصر بردارد؛ راهش نمیدهند. هر جا میرود، مجبور است با خودش ببرد. چهل استر، اشیای قیمتی او بود، که سوار کرد و با خودش از قصر بیرون آورد و به طرف میدان جهاد برد! «فلمّا خرج تتعله بعنانه»؛ آنهایی که پیاده شده بودند، آمدند و زمام اسب جناب ابوموسی را گرفتند. «و قالو احملنا علی بعض هذا الفضول»؛ ما را هم سوار همین زیادیها کن! اینها چیست که با خودت به میدان جنگ میبری؟ ما پیاده میرویم؛ ما را هم سوار کن. «و ارغب فی المشی کما رغبتنا»؛ همان گونه که به ما گفتی پیاده راه بیفتید، خودت هم قدری پیاده شو و پیاده راه برو. «فضرب القوم بسوطه»؛ تازیانهاش را کشید و به سر و صورت آنها زد و گفت بروید، بیخودی حرف میزنید! «فترکوا دابة فمضی»، از اطرافش پراکنده و متفرّق شدند؛ اما البته تحمّل نکردند. به مدینه پیش جناب عثمان آمدند و شکایت کردند؛ او هم ابوموسی را عزل کرد. اما ابوموسی یکی از اصحاب پیامبر و یکی از خواص و یکی از بزرگان است؛ این وضع اوست.
ادامه دارد...
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
در قرآن در اکثر موارد ( به جز آیه اکمال دین ) هر جا واژه اسلام به کار رفته به معنای لغوی آن یعنی تسلیم شده در برابر حق است نه مفهوم اصطلاحی دآن ( پیروان حضرت خاتم المرسلین صلوات الله علیه) ...
برای دریافت فایل صوتی کلیک کنید.
حجم: 13.9 مگابایت
آیا راه برهان نقلی در اثبات وجود خداوند، سؤال برانگیز نیست؟ در برهان نقلی به قرآن مراجعه می کنیم که سخن خود خداست و با آن می خواهیم وجود خدا را اثبات کنیم، این چگونه امکان پذیر است؟؟؟
برای دریافت فایل صوتی کلیک کنید.
حجم: 9.05 مگابایت
بعضی از امور اصل است، برخی هدف است و برخی روش و ابزار هستند. اما تقوا ابعاد مختلفی دارد. تقوا هم اصل است هم هدف است و هم وسیله، به این معنا که همه جا کار با تقوا اثر دارد به عبارت دیگر تقوا باید در همه رفتار و گفتار و عمل حضور داشته باشد تا آن کار فایده داشته باشد . اگر تقوا بود، عمل قبول می شود، اگرکسی در قیامت فقط سرمایه اش یک نماز مقبول باشد...
سالها بود به هر بهانه ای راه خانه مخفی مادر را پیش میگرفتی و زائر شبانه اش بودی، دردت را به خاک او که نمیگفتی، دیگر چه کسی میتوانست مرهم زخم هایت باشد؟
سالها بود حتی برای زیارت مزار جدت باید از ازدحام نگاه های مرموز و پرکینه ای عبور میکردی و خود میدانستی معنی آن نگاه ها را.
سالها بود پشت صبر را به خاک رسانده بودی و طاقت برایت شده بود لهجه هر مصیبتی.
با این حال، هر که از هر کجا بی نصیب میماند، راه خانه تو احاطه اش میکرد و ناگاه، خود را جلوی دروازه کرامت تو میدید و بی پروا طلب میکرد حاجتش را.
آخر میدانست کریمی و به این صفت از همه به جدت شبیه تری؛ حتی چهره نورانی ات، همه را مسافر روزهای خوش مدینه با رسول میکرد.
از کوچه که میگذشتی، هر کس به بهانه ای در مسیر راهت می ایستاد تا لحظه ای، جلوه ای از بهشت را در سیمای ملکوتی تو ببیند و تو با آن لبخند بی ریا و مهربانت به او سلام کنی؛ درست مثل جد بزرگوارت.
با این همه، تو در شهر خودت هم غریب بودی و در خانه ات و در میان دوستان.
حالا چگونه میشود این همه غربت را با یک کلمه تصویر کرد، امام مظلوم و غریب ما، امام حسن مجتبی ...
مهمترین کار ما در دنیا این است که با هم مسابقه بگذاریم ببینیم چه کسی بهتر کار انجام داده و اسباب مغفرت بیشتری را مهیا می کند. البته خود این آیات گوشزد می کند که اسباب مغفرت، ایمان به خدا و رسولان الهی است. البته روشن است که تلاش و سعی انسان برای رسیدن به سعادت ضروری است ولی نباید غافل بود که همه این مواهب با کمک و توفیقات الهی ممکن خواهد بود و به هر که حکمتش اقتضا کند و بخواهد از این فضل و عطا عنایت می کند و کسی را توان مانع شدن از این احسان و تفضّل ، نیست...
خواص
و عوام، هر کدام وضعی پیدا کردند. حالا خواصی که گمراه شدند، شاید «مغضوب علیهم»
باشند؛ عوام شاید «ضالّین» باشند. البته در کتابهای تاریخ، پُر از مثال است. من از
اینجا به بعد، از تاریخ «ابناثیر» نقل میکنم؛ هیچ از مدارک شیعه نقل نمیکنم؛
حتی از مدارک مورّخان اهل سنّتی که روایتشان در نظر خود اهل سنّت، مورد تردید است
- مثل ابنقتیبه - هم نقل نمیکنم. «ابنقتیبهی دینوری» در کتاب «الامامة و
السیّاسة»، چیزهای عجیبی نقل میکند که من همهی آنها را کنار میگذارم.
وقتی آدم به کتاب
«کامل التواریخ» ابناثیر مینگرد، حس میکند که کتاب او دارای عصبیّت اموی و
عثمانی است. البته احتمال میدهم که به جهتی ملاحظه میکرده است. در قضایای «یوم
الدّار» که جناب «عثمان» را مردم مصر و کوفه و بصره و مدینه و غیره کشتند، بعد از
نقل روایات مختلف، میگوید علّت این حادثه چیزهایی بود که من آنها را ذکر نمیکنم:
«لعلل»؛ علّتهایی دارد که نمیخواهم بگویم. وقتی قضیهی جناب «ابیذر» را نقل میکند
و میگوید معاویه جناب ابیذر را سوار آن شتر بدون جهاز کرد و آنطور او را تا
مدینه فرستاد و بعد هم به «ربذه» تبعید شد، مینویسد چیزهایی اتّفاق افتاده است که
من نمیتوانم بنویسم. حالا یا این است که او واقعاً - به قول امروز ما -
خودسانسوری داشته و یا اینکه تعصّب داشته است. بالاخره او نه شیعه است و نه هوای
تشیّع دارد؛ فردی است که احتمالاً هوای اموی و عثمانی هم دارد. همهی آنچه که من
از حالا به بعد نقل میکنم، از ابناثیر است.
چند مثال از
خواص: خواص در این پنجاه سال چگونه شدند که کار به اینجا رسید؟ من دقّت که میکنم،
میبینم همهی آن چهار چیز تکان خورد: هم عبودیّت، هم معرفت، هم عدالت، هم محبّت.
این چند مثال را عرض میکنم که عین تاریخ است.
«سعیدبنعاص» یکی
از بنیامیّه و قوم و خویش عثمان بود. بعد از «ولیدبنعقبةبنابیمعیط» - همان کسی
که شما فیلمش را در سریال امام علی دیدید؛ همان ماجرای کشتن جادوگر در حضور او -
«سعیدبنعاص» روی کار آمد، تا کارهای او را اصلاح کند. در مجلس او، فردی گفت که
«ما اجود طلحة؟»؛ «طلحةبنعبداللَّه»، چقدر جواد و بخشنده است؟ لابد پولی به کسی
داده بود، یا به کسانی محبّتی کرده بود که او دانسته بود. «فقال سعید ان من له مثل
النشاستج لحقیق ان یکون جوادا». یک مزرعهی خیلی بزرگ به نام «نشاستج» در نزدیکی
کوفه بوده است - شاید همین نشاستهی خودمان هم از همین کلمه باشد - در نزدیکی
کوفه، سرزمینهای آباد و حاصلخیزی وجود داشته است که این مزرعهی بزرگ کوفه، ملک
طلحهی صحابی پیامبر در مدینه بوده است. سعیدبنعاص گفت: کسی که چنین ملکی دارد،
باید هم بخشنده باشد! «واللَّه لو ان لی مثله» - اگر من مثل نشاستج را داشتم -
«لاعاشکم اللَّه به عیشا رغداً»، گشایش مهمی در زندگی شما پدید میآوردم؛ چیزی
نیست که میگویید او جواد است! حال شما این را با زهد زمان پیامبر و زهد اوایل بعد
از رحلت پیامبر مقایسه کنید و ببینید که بزرگان و امرا و صحابه در آن چند سال،
چگونه زندگیای داشتند و به دنیا با چه چشمی نگاه میکردند. حالا بعد از گذشت ده،
پانزده سال، وضع به اینجا رسیده است.
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
پیامبر جامعه را بر اساس این خطوط بنا
نمود و حکومت را ده سال همینطور کشاند. البته پیداست که تربیت انسانها کار تدریجی
است؛ کار دفعی نیست. پیامبر در تمام این ده سال تلاش میکرد که این پایهها استوار
و محکم شود و ریشه بدواند؛ اما این ده سال، برای اینکه بتواند مردمی را که درست
برضدّ این خصوصیّات بار آمدند، متحوّل کند، زمان خیلی کمی است. جامعهی جاهلی، در
همه چیزش عکس این چهار مورد بود؛ مردم معرفتی نداشتند، در حیرت و جهالت زندگی میکردند،
عبودیّت هم نداشتند؛ طاغوت بود، طغیان بود، عدالتی هم وجود نداشت؛ همهاش ظلم بود،
همهاش تبعیض بود - که امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه در تصویر ظلم و تبعیض دوران جاهلیت،
بیانات عجیب و شیوایی دارد، که واقعاً یک تابلوِ هنری است؛ «فی فتن داستهم باخفافها
و وطئتهم باظلافها» - محبّت هم نبود، دختران خود را زیر خاک میکردند، کسی را از
فلان قبیله بدون جرم میکشتند - «تو از قبیلهی ما یکی را کشتی، ما هم باید از
قبیلهی شما یکی را بکشیم!» - حالا قاتل باشد، یا نباشد؛ بیگناه باشد، یا بیخبر
باشد؛ جفای مطلق، بیرحمی مطلق، بیمحبّتی و بیعاطفگی مطلق.
مردمی را که در
آن جوّ بار آمدند، میشود در طول ده سال تربیت کرد، آنها را انسان کرد، آنها را
مسلمان کرد؛ اما نمیشود این را در اعماق جان آنها نفوذ داد؛ بخصوص آنچنان نفوذ
داد که بتوانند به نوبهی خود در دیگران هم همین تأثیر را بگذارند.
مردم پیدرپی
مسلمان میشدند. مردمی بودند که پیامبر را ندیده بودند. مردمی بودند که آن ده سال
را درک نکرده بودند. این مسألهی «وصایت»ی که شیعه به آن معتقد است، در اینجا شکل
میگیرد. وصایت، جانشینی و نصب الهی، سرمنشأش اینجاست؛ برای تداوم آن تربیت است،
والّا معلوم است که این وصایت، از قبیل وصایتهایی که در دنیا معمول است، نیست، که
هر کسی میمیرد، برای پسر خودش وصیت میکند. قضیه این است که بعد از پیامبر،
برنامههای او باید ادامه پیدا کند.
و اما ماجراهای بعد از رحلت پیامبر. چه شد که در این پنجاه سال، جامعهی اسلامی از آن حالت به این حالت برگشت؟ این اصل قضیه است، که متن تاریخ را هم بایستی در اینجا نگاه کرد. البته بنایی که پیامبر گذاشته بود، بنایی نبود که به زودی خراب شود؛ لذا در اوایلِ بعد از رحلت پیامبر که شما نگاه میکنید، همه چیز - غیر از همان مسألهی وصایت - سرجای خودش است: عدالتِ خوبی هست، ذکْرِ خوبی هست، عبودیّت خوبی هست. اگر کسی به ترکیب کلی جامعهی اسلامی در آن سالهای اوّل نگاه کند، میبیند که علیالظّاهر چیزی به قهقرا نرفته است. البته گاهی چیزهایی پیش میآمد؛ اما ظواهر، همان پایهگذاری و شالودهریزی پیامبر را نشان میدهد. ولی این وضع باقی نمیماند. هر چه بگذرد، جامعهی اسلامی بتدریج به طرف ضعف و تهیشدن پیش میرود.
بیانات رهبر معظّم انقلاب در خطبههای نمازجمعه 77/2/18
این جلسه از تفسیر موضوعی قرآن به نقد برخی برداشتها و تبیینها از فطری بودن خداشناسی و برخی سخنان مشهور درباره شناخت خدا در هنگام خطر و در عالم ذرّ بررسی و نقد شد.
از نکات مهم تربیت فرزندان در سن کودکی (زیر 2 سال) جدا خواباندن اوست. آیا فرزند از جدا خوابیدن آسیب نمی بیند؟ خیر چون در رزمان خواب هیچ نیازی ندارد. یعنی یک نیاز بزرگتر به نام خواب او ر ا فرا گرفته پس نیازی به محبت ندارد. اصولاً فرزند باید در طول روز و هنگام بیداری از لحاظ عاطفی اشباع شود. یعنی نگذارید او تشنه محبت باشد که ...
حجم: 14.6 مگابایت
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣