امام صادق(ع) در رابطه با عید بزرگ ایرانیان، نوروز روایتی را دارند که خواندن آن در آستانه تحویل سال نو خالی از لطف نیست.
معلی بن خنس نقل می کند که روز نوروز به خدمت امام صادق(ع) رفتم و حضرت فرمودند:آیا می شناسی این روز را؟
گفتم:فدایت شوم، این روزی است که عجم آن را تعظیم می کند و این روز تحفه ها و هدیه ها برای یکدیگر می فرستند.
حضرت فرمود:سوگند یاد می کنم به حق خانه کعبه، که در مکه معظمه است، که این تعظیم کردن، نیست مگر برای امر قدیمی که تفسیر می کنم آن را برای تو تا بفهمی آن را.
گفتم:ای سید من و آقای من دانستن این مطلب به برکت شما، محبوب تر است نزد من از آن که مردگان من زنده شوند و دشمنان من بمیرند.
حضرت فرمود:ای معلی به درستی که روز نوروز روزی است که حق تعالی در این روز پیمان گرفت از انسان در روز ألست، که وی را به یگانگی بپرستند و از برای او شریک قرار ندهند و در بندگی و پرستیدن هیچ چیز را شریک او نگردانند و ایمان بیاورند به پیامبران و حجت های او بر خلق و امامان و پیشوایان دین و ائمه معصومین(ع).
و این اولین روزی است که در آن آفتاب طلوع کرد و بادهای آبستن کننده درختان وزیده است و گلها و شکوفه های زمین آفریده شده است.
و در این روز کشتی حضرت نوح بر کوه جودی قرار گرفته.
و در این روز جبرئیل به حضرت رسول(ص) نازل گردید و او را مأمور به تبلیغ نمود، یعنی بعثت پیامبر(ص) در این روز بوده، و در این روز حضرت ابراهیم(ع) بت ها را شکست.
و در این روز بود که پیامبر(ص) امر کرد اصحاب خود را که بیعت کنند با امیرالمؤمنین(ع) و او را با این نام بخوانند، یعنی روز غدیر در این روز بوده است.
در این روز خلافت به حضرت علی(ع) بازگشت و بار دیگر بعد از کشته شدن عثمان، مردم باحضرت علی (ع) بیعت کردند، روز خلافت ظاهری آن حضرت دراین روز بوده است.
در این روز قائم آل محمد(ص) حضرت امام زمان(عج) ظاهر خواهد شد و بر دشمنان غالب می گردد و در هیچ روز نوروزی نیست مگر آنکه ما انتظار فرج می کشیم و این روز را عجم حفظ کرده و حرمت آن را رعایت نموده و شما آن را ضایع کردید.
برگرفته از زادالمعاد، علامه مجلسی، جواهر الکلام- اغسال مستحبه
https://shoreshgh.kowsarblog.ir/
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣