قرآن, کتابی است که هم اکنون گوینده با ما حرف میزند، از سنخ ماضی نیست که «قال الله» باشد که گذشته باشد، هم اکنون «قال الله» است, هم اکنون «یقول الله» است. سرّش آن است که این تجلّی خداست
حضرت علی علیه السلام در نهجالبلاغه
فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا
رَأَوْهُ».تجلّی خدا فوق زمان و زمین است نه ماضی و مستقبل و حال دارد, نه شرقی
است و نه غربی, اگر جلوه اوست برتر از زمان و مکان است، چون متزمّن و متمکّن نیست. هم اکنون
میشود متکلّم را در فضای کلام دید. بارها به عرضتان رسید که خدا قرآن را نازل کرد
نه آنطوری که باران را نازل کرد, باران را به زمین انداخت، قرآن را به زمین
آویخت, اگر به زمین آویخت، همین کلام «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ
وَ تَعَالی و الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم » است. این حبل را گفتند اعتصام بکنید،
این حبل افتادهٴ انداخته شده خود به خود مشکلی را حل نمیکند، این طناب کنار مغازه
مشکل خود را حل نمیکند، چون گوشهای افتاده است؛ آن حبل آویخته است که هم مشکل
خود را حل میکند، چون به سقف بلند بسته است، هم مشکل معتصمان را حل میکند، آنها
را از بیراهه رفتن و راه دیگران بستن باز میدارد، فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا
بِحَبْلِ اللَّه﴾. هم اکنون دارد با ما حرف میزند. این یک حبل آویخته است نه
انداخته . هم اکنون اگر کسی ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ را شنید، مستحب است
بگوید «لبیک»؛ معلوم میشود هم اکنون خطاب است, این طنابی است که به ما میگویند
«اقْرَأْ وَ ارْقَهْ» بخوان و بالا برو چون یک طرفش به دست خداست، بنابراین هم
اکنون دارد حرف میزند, هم اکنون حرف ما را میشنود, هم اکنون خواسته ما را
انجام میدهد و هم اکنون ما را به عنوان خلیفه، ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ﴾, ﴿یَا أَیُّهَا
الَّذِینَ﴾, ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ﴾ خطاب میکند.
ما را در آغاز دعوت به حیاء دعوت کرده است نه به بگیر و ببند, این بگیر و ببند در «صفّ النعال» آیات قرآنی است. این سوره مبارکه «علق» در آغاز رسالت نازل شده، در سوره «علق» سخن از بگیر و ببند نیست، سخن از حیاست: ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾، این کجا، آن ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ کجا! فرمود: مگر در محضر من نیستید، مگر من شما را نمیبینم، مگر شما مرا نمیبینید، در محضر من چرا بیراهه میروید یا راه کسی را میبندید؟ ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾، این کجا آن بگیر و ببند و ﴿السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا﴾کجا، ﴿الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا﴾ کجا! چقدر ما پایین آمدیم که به ما جَلد و قطع صادر شده است، ما که چشم را بستیم گفتند: ﴿فَاقْطَعُوا﴾, ﴿فَاجْلِدُوا﴾؛ اگر چشم را باز میکردیم «یا ربّ, یا ربّ, یا ربّ» این «مناجات شعبانیه» را برای چه گذاشتند. این «مناجات شعبانیه» که مخصوص آنها نیست، به ما گفتند بخوانید. این دعای نورانی شبهای ماه مبارک رمضان به عنوان «دعای افتتاح» که دعای وجود مبارک حضرت ولی عصر است، از آن حضرت رسیده است، گفتند با خدا وقتی مهمان او شدید ناز کنید. مگر نه آن است که در این زمان جزء «ضیوفالرحمان» هستید, مگر نه آن است که در آن سرزمین حجاز جزء «ضیوفالرحمان» هستید, مهمان برای میزبانش ناز میکند. این «مدلاً»، یعنی «مدلاً»، کاری به دلالت ندارد؛ یعنی خدایا من میخواهم با تو دلال کنم, ناز کنم, غنج کنم, تا چه وقت بگویم من فقیرم؟! بگویم تو چرا ندادی، تو چرا مشکل مرا حل نکردی؟ «مُدِلًّا عَلَیْک»، میخواهم ادلال کنم، تو مرا دعوت کردی، من هم گفتم چشم, من ضیف تو هستم، تو میزبان منی، باید حرف مرا گوش بدهی، من میخواهم ناز کنم! خب چطور ناز کنم؟ این ناز را هم آنها به ما یاد میدهند. این «مناجات شعبانیه» درس ناز است نه درس نیاز, آن بده و مریضم و فقیرم. «أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ وَ هَلْ یَرْحَم»، آن دعای نیاز است؛ اما دعای مناجات, دعای ناز است و نه نیاز, اول بخش منادات است، چقدر ریاضیگونه این دعا تنظیم شده است. اول بخش منادات متقابل, هم او ندا میدهد هم ما، چون دوریم؛ بعد کمکم جزء مناجات متقابل است، هم او نجوا میکند هم ما نجوا میکنیم، چون نزدیک شدیم؛ وقتی نزدیک شدیم دیگر سخن از «یاء» نیست. اصلاً «یاء» را گذاشتند برای اینکه انسان به دور خطاب کند. چرا آمده که شما ده بار بگو «یا ربّ»، بعد بگو «ربّ». وقتی به یک نحوی بدهی، میگوید این «ربّ» منصوب است به «یاء» محذوف، میگوییم خویش را درمان کن، خویش را تأویل کن نه این ذکر را. اینجا جای «یاء» نیست «یاء» حذف نشده. آن ده بار گفتند «یا ربّ»؛ امام فرمود: بعد از آن ده بار بگو «ربّ»، نزدیک شدی، داری نجوا میکنی وقتی نجوا میکند «یاء» غلط است «یائ»ی در کار نیست. در مناجات وقتی انسان نجوا میکند، دیگر سخن از «یاء» نیست. بخشهای پایانی مناجات شعباه بعد از منادات, مناجات است. حالا میخواهم ادلال کنم, دلال کنم, غنج کنم, با خدا ناز کنیم. در اینجا خود آنها که اولیای الهی هستند به جایی رسیدند که «کنت سمعه, کنت بصره, کنت لسانه»، محصول قُرب نوافل است. آنها آمدند گفتند: خدایا! «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَاجابَکَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِک» جزء کسانی قرار بدهی که من حرفم تمام شده باشد، تو با من مناجات کنی نه منادات. لذّت مناجات تو مرا مدهوش کند و نه بیهوش, من آن غشیت اولیا نصیبم بشود نه بشوم بیهوش؛ «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَاجابَکَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ»؛ این «صعق» که مخصوص موسای کلیم نیست؛ ما هم کلیمی فکر میکنیم؛ منتها درجه ضعیفش برای ما, درجه قویاش برای آن حضرت. «وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِک» من صعقه بزنم، مدهوش بشوم نه بیهوش؛ اما در آن حال با تو میخواهم حرف بزنم، میخواهم با تو ناز کنم. اگر یک وقت تو به من گفتی «إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِک» اگر به من بگویی چرا گناه کنی؟ من هم بگویم تو که بزرگتری، چرا عفو نکردی، چرا آبروی مرا بردی؟! این خداست این کجا و آن کجا، ما تا اینجا راه داریم، با او حرف بزنیم، با او مناجات کنیم، با او گِله کنیم، بگوییم چرا آبروی ما را پیش دیگران بردی، تو که بزرگتر بودی! «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نادَیْتَهُ»، بعد «إِنْ أَخَذْتَنِی»؛ اگر مؤاخذه کردی, «إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِک» تو چرا نبخشیدی؟ این را چه کسی میتواند بگوید؟ این را در آن روزی که ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾ اوحدی از اولیا میتوانند بگویند، چرا ما آنطور نباشیم؟ این را به ما یاد دادند. آن روزی که احدی قدرت حرف ندارد، فقط اهلبیت هستند که حرف میزنند، به اذن خدا حرف میزنند، ما هم اهلبیتی هستیم؛ این «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلُ الْبَیت» که مخصوص آن وجود مبارک نبود؛ بسیاری از صحابه حتی بعضی زنها به جایی رسیدند که حضرت فرمود: «هی مِنَّا أَهْلُ الْبَیت» چرا ما نباشیم؟ این راه که باز است، چرا ما نرویم؟
از باده مغز تر کن و آن یار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر برو تا پا به پا بپو
این راه باز است، وقتی این راه باز است، چرا ما از این راه طرْفی نبندیم، از مناجات شعبانیه غافل نباشید.
گزیده ای از بیانات آیت الله جوادی آملی
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣