به قدری که بر سرگذشت پیشینیان آگاه بود، بر سرنوشت آیندگان نیز اندیشه می کرد...
چه شامگاهان که سر بر بالین آسایش نمی نهاد مگر با قیام و قعود عارفانه اش
و چه صبحگاهان که برنمی خاست جز با کمر بستن به خدمت خلق
به که می مانست که کسی را با وی مانندی نبود و که چون او می دانست که دانای اسرار مگوی او بود.
در شجاعتش همه دانند که "اسد بیشه فتوت" بود و بر عدالتش همه معترف، تا بدانجا که "شهید عدالت" نام گرفت.
هیچ کس، چون او آن مقام نیافت، کعبه به یمن قدمش چاک میزند و مسجد به خونش، غسل طهارت می کند.
کدام مرشد و مرادی توانی یافت چون محمد که در لیله المبیت پیش مرگی او کند و کدام همسری توانی جست جز فاطمه که کوثر در شأن اوست.
در نبرد هماوردی نداشت و در دوستی، نظیری نه!
روح بیقرارش جز درگاه نیایش، قرار نمی یافت، لطایف حکمی و آیات قرآنی حد کلام او بود و عمل به احکام آن، مرام او...
درس آموخته مکتب وحی بود و شکوه دین، جلوه ای از شگفتی های او. به برق نگاهی، رعدی در دلها برمی فروخت و به اشاره سرانگشتی، مس وجود، طلای حقیقت می شد و ...
اما امان از غربت این اول مظلوم عالم ؛
از نجوای شبانه اش با چاه.
از گریه های غریبانه اش در نماز.
از شکیبایی ۲۵ سال، سکوت و خانه نشینی.
از تازیانه های ناجوانمردانه ای که بر پیکر فاطمه اش زدند.
از طعنه ها و سبکسری هایی که چون گرز گران بر سرش می کوفتند. و بیش از همه...
تنهایی غریبانه علی
آن هم بعد از عروج مردی که وجودش از او هست یافت و مرگ بانویی که هماره یکتا انیس و مونس او بود.
دیگر برای علی جز اندوه و تنهایی و غریبی چیزی نمانده است;
دیگر کسی را هماورد و همتای او نیست.
او در این عالم تنها بود، مظلوم زیست و مظلومانه نیز زندگی را بدرود گفت.
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣