مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

.:: یا علی بن موسی الرضا (ع) ::.

گفتگوی ما به اینجا رسید که تعدادی از اصحاب پیغمبر و امیرالمومنین (ع) از پیشامد به سختی ناراحت بودند پس از مشاوره و گفتگو با هم تصمیم گرفتند که بعد از مذاکره و گفتگوی با امیرالمومنین (ع) جبهۀ مقابلۀ خودشان را با جریان کودتا را پی گیری کنند . رای و نظر امیرالمومنین (ع) هم به این قرار گرفت که آنها در مجامع و مجالس حاضر شوند و با آنها مناظره و گفتگو داشته باشند . لذا با امر و رهنمود امیر (ع) اصحاب بزرگوار در مسجد نبوی حاضر شدند و راه انذار و گفتگو را پیش گرفتند . فضای مسجد و فضای مدینه هم یک فضای انتخاباتی بود . بیعت گرفتن و رای جمع کردن ، مثل همان شرایطی که در هر فضای انتخاباتی ممکن است وجود داشته باشد. گروه گروه از مهاجر و انصار با ابی بکر بن ابی قحافه وارد بیعت می شدند . ابوبکر هم بر فراز منبر پیغمبر اکرم اسلام (ص) سرخوش ریاستی بود که در همین فاصلۀ کم و کوتاه هم دریافت کرده بود که در مسیر ریاست او موانع مهمی وجود نخواهد داشت . یعنی این درک هم برای او به وجود آمده بود .

دوستان امیرالمومنین (ع) هم وقتی وارد مسجد شدند خودشان را به نزدیکترین جای ممکن به منبر رسول خدا رساندند و در اطراف منبر و محل استقرار ابی بکر ، تجمع پیدا کردند . و اولین فرصتی که به دست آمد خالد بن سعید بن عاص قیام کرد ( من بخشها و فرازهایی از این مجموعه گفتگوها را برای شما برگردان کرده ام عرض می کنم . بقیه اش هم در مصادر و مآخذی که عرض می کنم هست. اگر خواستید کاملش را هم می توانید ملاحظه بفرمایید . برای اینکه رعایت امانت هم بشود من پایبندی خودم را به متن حفظ می کنم و تحلیل خودم را جدا و اصل گفتگو را هم مستقلا برای شما عرض می کنم .)

خالد بن سعید مستقیما ابوبکر را بر فراز منبر پیغمبر اکرم (ص) مخاطب قرار می دهد . و به او گفت : از خشم و غضب خداوند ترسان باش .( به این عبارتها خوب دقت کنید ) ابن ابی قحافه ! تو خود مواضع و بیانات رسول خدا را در رابطۀ با علی بن ابیطالب می دانی . آیا روز بنی قریظه را فراموش کرده ای ؟  آن زمانی­که همۀ ما در اطراف رسول خدا بودیم و آن حضرت در آن شرایط سخت خطاب به بزرگان اصحاب فرمود : ای گروه مهاجر و انصار ، من برای شما وصیتی دارم , فرمانی را در این مقام و در این مکان به شما ابلاغ می کنم که شما باید حتما آن را بشنوید و هم قبول کنید و آن پیغام اینست که بعد از من ، علی ، امیر و فرماندۀ شما و جانشین بعد از من در میان شماست . این را بدانید ، بپذیرید ، و در آن تردید نکنید که این امر را خدای علی اعلی به من ابلاغ فرمود . و اگر شما وصیت مرا در مورد علی پاسداری نکنید و به یاری او نشتابید در تکالیف و احکام خودتان اختلاف کرده اید ! یعنی در عبادت هایتان خلل وارد می شود . دیانت شما دچار اختلال و شورش خواهد شد و بدها و  بدکارگان امت بر شما مستولی خواهند شد . بدانید اهل بیت من وارث امامت و رهبری من و قیام کنندگان به امر من هستند . بعد با صدای بلندتر و رساتری ادامه داد : پسر ابی قحافه ! آیا به خاطر داری بعد از همین سخنان بود که پیغمبر اکرم اسلام (ص) دست به دعا برداشت و از خداوند متعال درخواست کرد تا حافظان وصیت او را در زمرۀ یاران آن حضرت و رستگاران امت قرار دهد و از خداوند متعال خواست تا بدعهدها و ظلم کنندگان به اهل بیتش را از بهشت الهی محروم بسازد؟ ( این سوال را  خالد بن سعید از ابی بکر بن ابی قحافه کرد ) طبیعتا باید ابوبکر پاسخ  می داد . اما آن کسی که در مقام پاسخ بر آمد عمر بن الخطاب بود . عمر وقتی سخنان دقیق و غیر قابل انکار خالد را شنید؛ یکی از ویژگیهای جلسه و گفتگو و انذار مسجد این است که : حتی یک مورد هم از سخنان صحابۀ جلیل القدر پیغمبر اکرم (ص) مورد تردید واقع نشد . کسی به او ایراد و مناقشه وارد نکرد . رفتند دنبال حاشیه هایی که بیاید و بر متن قضایا و حقایق غلبه بدهند و بعد همین راه و روش در پیش روی همۀ جریانهای بر انداز ضد توحید قرار گرفت . یعنی یک مدل شد برای برخورد با حقیقت نابی که شرایط برای انکار آن فراهم نیست . عمر وقتی این صحبتها را شنید سخت غضبناک بود که ارباب تاریخ نوشته اند : از شدت غیظ و غضب به خودش می پیچید ؛ همانطور که ایستاد فریاد زد : خالد، تو از اهل شورا و افرادی که رای و نظر شان مورد اعتماد مردم باشد نیستی . سکوت کن و سر جایت بنشین . ( شما ملاحظه کنید وقتی که هیچ حرف حساب و ادعای منطبق با وحی و سنتی در رد سخنان درست و قاطع و غیر قابل انکار خالد در اختیار سران کودتا وجود نداشت ؛ آنها چه کار کردند ؟ بلا فاصله سوابق و امتیازها و مو قعیت هایی که به علتهای مختلف در عصر پیغمبر در اختیار اینها قرار داشت را پیش کشیدند و به رخ کشیدند . تاریخ هم گواهی می دهد برخی از این خواص و اصحاب پیغمبر اکرم (ص) با اهداف و برنامه ریزی های حسابگرانه ای هم پذیرش اسلام و هم حضور در کنار پیغمبر اکرم (ص) به عنوان یک سرمایه گذاری برای آینده پی گیری کردند . اینها می دانستند با پیغمبر راه رفتن ، در کنار پیغمبر نشستن ، سر سفرۀ پیغمبر بودن ، یک سرمایۀ اجتماعی است . مسلمانانی که این را می بینند به عنوان یک امتیاز و یک شرافت به او نگاه می کنند . یک روزی اینها هر کدامشان به منزلۀ سند بهادار قیمتی می تواند روی میز بنشیند و برای آنها تبدیل به یک نقدینگی بزرگ برای اعمال و تحمیل خودشان به جامعه بر می آید . همراهی با پیغمبر و پذیرش اسلام معونه­ای بود که اینها می توانستند در سایۀ آنها منافع آتی خودشان را تامین کنند و همین کار را هم کردند . همین استفاده را هم کردند . لذا چه خود آنها و چه کسانی که رهروی از اینها می کردند بعد ها همین سرمایه گذاری را انجام دادند و بعد در زمانهای مقتضی و مناسب این سرمایه گذاری ها را به نفع مصالح شخصی ، مصالح دینی و سیاسی خودشان به استخدام در آوردند و استفاده کردند. و بعد سرنوشت جامعۀ اسلامی را هم تغییر دادند .

خالد بن سعید در پاسخ به عمر ، با قاطعیت دست به افشاگری زد ، این اولین افشاگری جدی بعد از پیغمبر اکرم اسلام (ص)   بود البته حکیمانه هم بود . تند بود ، قاطع بود ، آمیختۀ با متانت بود ، برگشت مقابله به مثل کرد و گفت : من چرا بنشینم ؟ تو سکوت کن ! تو بنشین ! به خدا سوگند خودت می دانی که سخنانی بزرگتر از زبانت می گویی و به غیر از افراد خودت به کسی اعتماد نداری ، به خدا سوگند ، تمامی قریش می دانند تو از همه پست تر و بی نشان تر و از همه نسبت به رسول خدا دورتر هستی ، تو در جنگ ترسو ، و در روزگار قحطی (معادل آن ؛ فشار اقتصادی ، تحریم ، تنگناهای مالی ) از همۀ مردم بخیل تر و در میان قریش و دودمان قریش کهتر و بی آبروتر هستی . ( دقیقا مقابلۀ به مثل کرد . هر آنچه را که او به دنبالش بود و به عنوان فضیلت برای خودش مطرح بکند خالد هوشمندانه آمد و پس پردۀ عمر را بالا زد و حقایقی را در اختیار مردم قرار داد که مردم می دانستند . ولی به خاطر همراهی با پیغمبر اکرم اسلام (ص)  گم کرده بودند . ) یک بخشی از مسائلی که امت اسلامی پیوسته با آن مواجه است اینست که گاهی وقتها به خاطر بعضی امتیازاتی که بعضی ها به دست می آورند به دنبال رفتن در عقبات تاریک و زاویه های پنهان زندگی آنها نبودند و نیستند .آنها را گم کردند یا اگر می دانستند هم ، به فراموشی سپردند .

عمر با آن روحیۀ پرخاشگری که داشت و روحیۀ خشونت طلبی که داشت حتی یک کلمه به خالد بن سعید پاسخ نداد. اگر سخنان او قاطع نبود ، اگر دقیق نبود ، اگر محلی برای اما و اگر داشت مطمئن باشید عمر بن الخطاب برخورد تند و سختی با او می کرد . لذا خالد زمانی نشست که عمر دچار انفعال شد . سر به گریبان برد و آن کسی که در دفاع امام حق وارد میدان شد چون در این انذار و گفتگو غلبه پیدا کرد میدان را به دیگری سپرد . ( اینها نکته هایی است که در واقع جزء مبانی دیپلماسی اسلامی است .) اینها همان موضوعاتی است که درست است که در درون جامعۀ اسلامی لحظه به لحظه با سرعت فراوان و با ظرائف خاص خودش در حال تحقق پیدا کردن است اما چه در درون جامعۀ اسلامی وچه در بیرون جامعۀ اسلامی جنگ حق و باطل یکی است . اگر فتنه ها شناخته نشود ، اگر شیوۀ برخورد با فتنه ها و شکافتن سینۀ فتنه ها شناسایی نشود و خوب مدیریت نشود ، جامعۀ اسلامی ضرر می کند. چه به دست نفوذی هایی که در درون خودش هست و چه به دست کسانی که در بیرون قلمرو اسلامی نظام برنامه ای را مدیریت می کنند. گفت وقتی خالد بن سعید نشست ابوذر غفاری که در میان مهاجرین و انصار به راستگویی و درستکاری اشتهار داشت و یکی از شخصیتهای محبوب و مورد علاقۀ رسول خدا به حساب می آمد ، قیام کرد و بعد از حمد و ستایش خداوند متعال گفت : ای مردم، مهاجران ، انصار ، شما و بزرگانتان به خوبی می دانید که رسول خدا فرمود پس از من امر خلافت متعلق به "علی" است . و پس از علی در اختیار حسن و حسین (ع) است و بعد از آنها در خلافت الهی هیچ کسی با فرزندان حسین (ع) سهامدار نیست ، مال آنهاست . اکنون کار شما به جایی رسیده که فرمان پیغمبر را رها کردید ، دستور او را فراموش کردید ، پیروی و تبعیت از دنیا را انتخاب کردید و نعمت جاویدان آخرت را واگذاشتید . و قیامتی که پایدار است و بنیادش ویران نمی گردد و نعمتها در آن زائل نمی شود و اهالی آن اندوهگین و غمگین نمی شوند و ساکنانش هرگز نمی­میرند پیش روی شماست ، در حالی که شما مثل امتهای شده اید که بعد از درگذشت پیامبران خودشان راه گمراهی را پیش گرفته اند و کافر شده اند و دستورات انبیاء را تغییر دادند . شما بدون کم و کاست با امتهای منحرف انبیاء هم طراز هستید . ( یعنی در همین شرایطی که الان قرار گرفته اید ) و خیلی طول نمی کشد که تلخی زشتکاری های خودتان و زشت کاشته ها و زشت کرداری هایتان را خواهید چشید و بدانید نصرت خدا متوجه حال شما نخواهد شد . ابوذر سخنان خودش را خاتمه داد. سلمان فارسی ایستاد و مستقیما ابوبکر را مورد خطاب خودش قرار داد . ( ببینید، خالد بن سعید با ابوبکر صحبت کرد ، ابوذر با مردم صحبت کرد !) اگر مردم هوشیار باشند، دیگران طمع نمی کنند، وقتی که احساس کنند مردم را می شود فریب داد ، می شود بر عواطف مردم سوار شد ، می شود بر سلایق مردم مدیریت کرد ، جبهۀ برانداز امیدوار می شود، اشتیاق پیدا می کند ، به جای یک قدم ده قدم جلو می آید. لذا استراتژی دقیق برخورد با جریان برانداز این است که هم نهضت روشنگرانۀ عمومی انجام شود هم بر خورد قاطع با سران برنامه دار دولت کودتایی انجام بگیرد .

سلمان فارسی گفت : ابابکر در هنگام قضاوت و دادگری حکم خودت را به چه کسی مستند می کنی؟ و آنگاه که از آنچه نمی دانی از تو پرسش شد به چه کسی پناه می بری؟ ( شما ملاحظه می کنید , سلمان در نهایت دقت ، در نهایت متانت مرجعیت علمی ابوبکر را در جایگاه رهبری مسلمانها به چالش کشیده است. یعنی اینها با مطالعه آمده اند ، حسابگرانه آمده اند ؛ مرعوب جو نشدند ، فهرست کردند با هم، حد فاصل خانۀ امیرالمومنین (ع) و پیغمبر اکرم اسلام (ص) هر میزانی که باشد ، فاصله ای که بین خروج از خانۀ امیرالمومنین (ع) و ورود به مسجد هر قدر که بوده باشد ،اینها یک تقسیم کار دقیق انجام داده اند، تمام حفره هایی که می تواند سرنوشت امت اسلامی را به طرف تاریکی و ظلمات ببرد شناسایی کردند و بعد به دقت و با هنرمندی تمام مطرح می کنند. حرفی که سلمان می زند این است که رهبر در جامعۀ اسلامی باید عالم باشد ، باید مرجعیت علمی داشته باشد ، برای آینده هم این را اثبات می کند که درست است که در رده های بالای کنار پیغمبر اکرم (ص) یک شخصیتی مانند ابوبکر بوده اما به لحاظ فرزانگی ، به لحاظ علم ، به لحاظ مرجعیت آدمی بوده از معمولی ترین آدمهای جامعه هم پایین دست تر بوده . درک نداشت ، امکان زمامداری و مدیریت برایش وجود نداشت فقط چون عقبۀ براندازی داشت ، جریانهای فکر از او حمایت می کردند ، اسمش به سر زبانها افتاده بود، اینها در منطق دین دلیل بر شایستگی نمی شود . اما شما وقتی جلو می روید می بینید همین آدمها پیوسته بر گردۀ امتها سوار بودند . همین آدمها بودند تا آنجا که ممکن بوده خون به جگر ولی حق ریختند . برای مردم هم اهمیت نداشت ، برای چه ؟ برای اینکه آوردند و گفتند : خب ! رقابتهای انتخاباتی گروه های سیاسی است ! اینجوری است و فلانی اینجوری است ! این بالاست ، این پایین است ! و بعد ذهن مردم را از مبانی دور کردند . وقتی ذهن مردم از مبانی و حقایق ناب دور شد انتخابش هم همان وضعیت را پیدا می کند . انتخابش هم همان انتخاب پایین دستی می شود .

وقتی پایین دستی ها بالا می آیند ، کسانی که شایسته نیستند ، برای انجام این مسئولیت مرجعیت ندارند ، وقتی در موضع مسئولیت و ریاست ارشد قرار می گیرند ، اول اتفاقهایی که برایشان می افتد با امام حق وارد چالش و درگیری می شوند . دنبال اصلاح قانون اساسی می گردند . چپ و راستش هم خیلی فرق نمی کند . اصولگرا و اصلاح طلب هم ندارد . می گویند : اختیارات ما کم است ، امکانات ما کم است ، یک جای دیگر تصمیم ها گرفته می شود ! چرا ؟ برای اینکه اینها استاندارد بالا ندارند . شخصیتهای ممتاز مثل سلمان فارسی ، مثل ابوذر غفاری، اینها به حاشیه رفته و گم می شوند ، سوگمندی آن هم این است که مردم عادت می کنند !! مردم از اینکه سلمان را نبینند، ابوذر را نبینند ، آرام آرام برایشان عادی می شود ، فرق نمی کند برای آنها که چه کسانی را ببینند ! اما آثار ندیدن و نبودن نخبگان و کسانی که در جامعه مرجعیت دارند در قالب تحقیر عمومی و تحقیر ملی وارد زندگی مردم می شود . قدر سلمانهایی که در اطرافتان گاهی وقتها مثل جرقه هستند را باید بدانید .  مردم ندانستند ، همسایه بغلی ، درخانه بغلی ممکن است هر کسی بیاید ، اما کسی که در آن خانه می آید اغلب اوقات کس نیست. اینجا شما می بینید سلمان می آید مرجعیت علمی را و مرجعیت رجوع را از ابوبکر اسقاط می کند و بعد بدون درنگ به نام " امیرالمومنین (ع) " اشاره می کند و می گوید :

در حالی که در میان مسلمانان شخصیتی مانند علی بن ابیطالب (ع) حضور دارد ، از تو بسیار داناتر است، در خوبی و در نیک کرداری از تو بسیار نشاندارتر است ، در فضایل از تو بسیار با فضیلت تر است ، در نزدیکی به رسول خدا ، در سابقۀ در دین و همراهی با پیغمبر اکرم (ص) تو با او قابل مقایسه نیستی .( هیچ کسی اینجا نفع برای خودش ندارد . اینجا میدان، میدان خطر است ، بقیه ای که با سران کودتا می آیند دنبال پر کردن جایگاه ها هستند ، اینها مهیای کتک خوردنها هستند . ) [ این "علی" است که رسول خدا , خلافت و پیشوایی او را بر همۀ شما گوشزد کرد و تکلیف فرمود اما شما فرمان او را رها کردید ، وصیت او را به فراموشی سپردید، و این را هم بدانید که کار شما به درازا نخواهد انجامید . همۀ اینهایی که این حرف را می زنند, یک منطق توحیدی دارند . کار شما به درازا نخواهد انجامید یعنی می­میرید، نه این که حالا ما شمشیر می کشیم و فردا قضیه را روشن می کنیم . یعنی عمر شما در دنیا تمام می شود، عمر ناسوتی شما در مقابل ابدیت شما قابل اندازه گیری نیست ، اصلا به حساب نمی آید] این کار شما به درازا نخواهد انجامید و به زودی همه چیز برایتان آشکار خواهد شد ، و در قبرهایتان آنچه را که خود مهیا کرده اید در خواهید یافت . اما به حق باز گرد ، اگر به حق بازگشت کنی و حق حکومت بر مسلمانان را به امام حق باز گردانی در روزی  که از همیشه بیشتر نیازمند اعمال صالح خودت هستی این عمل باعث نجات تو می شود .( این عمل یعنی رجوع به امام حق، یعنی به حق امام حق تعدی نکردن ، چون اگر این نباشد بقیۀ فرایض قابل اقامه نیست . این باید اقامه شود ، مردم باید پای این بایستند . ) ای ابوبکر، آنچه را که ما شنیده ایم تو هم شنیده ای ، و آنچه را که ما دیده ایم تو نیز دیده ای ، چه شده که این حقایق بی انکار، مانع این برنامۀ کودتایی تو نمی شود . خدا را بر خودت ناظر بدان ،خشم و غضب الهی را جدی بشمار ، و بعد سخنان خود را با این عبارت به انتها رساند : کسی که انذار نمود حق خدا را اجابت کرده ( ببینید اینجا در مسجد نبوی ، موضوع مذاکره از جنسی که امروز در جامعه مُصطَلَح است نیست بلکه انذار است . تصریح می کند ، اصلا کار جبهۀ حق , انذار کردن است ، شما ملاحظه می کنید در روز های اول غربت اسلام گفتگوی مردان خدا با جریانهای متکبر، با آدمهای نفوذی که در حال سیطره پیدا کردن هستند نه در نقطۀ ضعفند . مردم فوج فوج هجوم آوردند با اینها بیعت کرده اند . شما می بینید که سخن اینها از سر انذار است ، جنس مصالحه ندارد ، نیامده چیزی بدهد یک چیزی بگیرد ! هر چه که گفته می شود : دادن بیم است . از خدا بترس ، از قیامت بترس ! این را شنیدی ! پیغمبر این را گفت ! برای چه ؟ چرا این حرفها را می زنند ؟  برای اینکه ائمۀ حق و مامومین صالح و رهروان طریق خداوند متعال نه حق دارند و نه به خود حق می دهند که از اصول الهی به نفع خود یا خواسته های خودشان عدول کنند.         

این حق را ندارند . اگر کردند دیگر ماموم امام حق نیستند .ماموم صالح نیستند . شما می دانید معمولا دستاورد کوتاه مدت هر مصالحه ای دارای دو دستاورد برای طرفین است : طرف باطل در هر حالتی به بخشی از آن چیزی می رسد که به آن تعلق ندارد . و طرف حق معمولا بخشی از آن چیزی را صرف نظر می کند که متعلق به اوست . در چنین شرایطی حضور رهبر و امامی حکیم و بلند اندیش می تواند با گذشت و مدارای هوشمندانه دو کار انجام دهد :

1)  مصالح بلند مدت را تامین کند

2) عقده های استکباری دشمن را فرو کش بدهد ، آرام کند .

 و امت اسلامی و مدیران و کارگزاران نظام اسلامی در سایۀ مدیریت امام حق و بر مبنای نقشۀ راهی که خداوند متعال تنظیم فرموده به طرف آن هدف غایی حرکت کنند .مثل همان اتفاقی که در روز حدیبیه برای پیغمبر اکرم اسلام (ص) افتاد.      

در روز حدیبیه نیز جریان حق و باطل را در میان مسلمانان روبروی هم می بینید . نه پیغمبر اکرم (ص) و کفر قریش بلکه در بین خود مسلمانها . در خود جامعۀ اسلامی . یک طرف شخصیتی مانند امیرالمومنین (ع) است ، برادر پیغمبر است ، نفس پیغمبر است ، بعضی از چیز هایی که سهیل بن عَمر می گفت مثل یک شمشیر بر قلب و جان امیرالمومنین (ع) بود اما امر، امر پیغمبر اکرم (ص) بود ، هر چقدر امیر (ع) ناراحت می شد اما انتهای ریاضت و منتهای رضایت او یکی بود . هر دو با هم یکی بود و آن رضایت پیغمبر بود . نگاه می کند پیغمبر می گوید " پاک کن (برایش خیلی سخت است) اما می گوید : چشم !! چرا ؟ برای اینکه رضایت پیغمبر است .

شما می بینید در همان حالت در میان مسلمانان بعضی از اصحاب وجود دارند که دست بر قضا همین کودتاچی های فعلی هستند ، همین کسانی هستند که در این مقطع از تاریخی که ما با هم گفتگو می کنیم ، در زمرۀ ارباب و اصحاب کودتا قرار دارند ؛ اینها هم آنجا بودند ، همان روز در مقابل پیغمبر اکرم (ص) موضع گیری کردند ، از پیغمبر حزب اللهی تر شدند, از پیغمبر مسلمان تر شدند ، تا کجا ؟ تا جایی که رسالت پیغمبر را زیر سوال بردند !! ( این ها را کنار هم بگذارید) به نظر می اید این گونه رفتاری که او (رسول خدا) می کند به نظر اصلا پیغمبر نیست !!! اینها در سایۀ تدابیر حکیمانۀ پیغمبر اکرم اسلام (ص) برای امروز پیش روی مردم قرار داده شده بود . مردم باید اینها را می آوردند . ( دیدید در این چندین سالی که با هم صحبت می کنیم می گویم : این را نگه دارید ، یک روز به شما آن را تحویل می دهم ، این مال همان­جاست .) این تحویل گرفتن ها و تحویل دادن ها ، اگر در زندگی مردم در قالب یک فهم دقیق ، تبدیل به عمل صالح و پایمردی و استقامت نشود نتیجه اش همان بلایی می شود که بر سر مسلمانها در همان روزگار بعد از پیغمبر اکرم اسلام (ص) افتاد . مردم مسلمان در روزهای آغازین اسلام این حقایق را یا فراموش کردند یا ندیدند یا فرموش نکرده بودند اما به روی خودشان نمی آوردند یا نگذاشتند که در بین خودشان ظهور و تحقق عینی پیدا کند محصولی که به بار آورد حداقل در بهترین تعریف برای مردم " مآل اندیشی و تسامح " بود . اگر بخواهیم خیلی از کنارش به راحتی عبور کنیم اما با این مسامحه هم دین خدا را به زحمت انداختند و هم خودشان را به ننگ و نکبت مبتلا کردند . این بلا سر جامعۀ اسلامی آمد که حالا بعد ها هم همه بدهکار آن هستند . و آنها هم بدهکار همۀ بندگان خدا و اهل دین هستند و هر فساد و گناهی که در امت پیغمبر اکرم (ص)  انجام شود به گردن آنها هم هست . با همین کیفیت .

مقداد بن اسود شخصیت دیگری بود که بلافاصله بعد از سلمان، ابوبکر ابن ابی قحافه را مورد تهاجم سخنان دقیق و آمیختۀ با حکمت خودش کرد و گفت : ابوبکر، حد و اندازۀ خودت را بشناس, تا اینجا نیز گناه بزرگی را مرتکب شده ای , از مسجد پیغمبر خارج شو, به خانۀ خودت برو و در خلوت خود بر گناهی که کرده ای گریه کن ! ( این حرف را عمار نزد , ابوذر نزد , خالد بن سعید نزد ) معلوم می شود سخنان اصحاب امیرالمومنین (ع) اینجا موثر بود . چون اگر بار اول یکی از اینها , این حرف را می زد قطعا با آنها برخورد می کردند . اینها به فراست دریافتند که امکان طرح این موضوع وجود دارد . ( ببینید جبهۀ مقابل هم دقیقا اینها را مدیریت می کند یعنی یک طرف ابی بکری که روی منبر نشسته , مخاطب است , و یک طرف یک عده، یک نفر ، یک تن یا یک مجموعۀ سازمان فکری که امروزه به آن آنالیزور می گویند , اینها هم هستند . این برخوردها را تحلیل می کنند و منطبق با اینها، استراتژی های آیندۀ خودشان را تنظیم و ترسیم می کنند ) ابوبکر را به بیرون رفتن دعوت میکند. بعد می گوید : این روش برای تو در مرگ و زندگی شایسته تر و سالم تر است . امر خلافت شایستۀ تو نیست. آن را به کسی واگذار کن که خداوند و فرستادۀ خداوند او را برگزیدند . اهل دنیا را پشتیبان خودت قرار نده ، مبادا این مردمان فرومایه و پست ترا فریب دهند . آگاه باش به زودی فرصت تو در این عالم به پایان خواهد رسید ، دنیای تو نابود می شود و لاجرم به سوی پروردگار خود باز خواهی گشت . تو خود بهتر از دیگران می دانی که امر خلافت برازنده و متعلق به "علی بن ابیطالب " است . من آنچه را که به مصلحت تو و مسلمانان بود با تو گفتم تا حق نصیحت را به جای آورده باشم . دقیق ، حسابگرانه .

بعد از مقداد ، بریدة اسلمی رشتۀ کلام را به دست گرفت . او هم مستقیما ابوبکر را مورد خطاب قرار داد ( ببینید در بخش قبلی شما اگر سخنان مقداد را گوش کردید با تهاجم به ابی بکر شروع کرد و با تهاجم به مردم به خاتمه برد. مردم و کسانی که در مسجد بودند مخاطب مقداد بودند . گفت : فریب انسانهای پست و فرومایه را نخور یعنی فراوانی جمعیت اگر در باطل باشد پستی و فرومایگی است, فرزانگی درست نمی کند. ) لذا بعد از مقداد , بریدة اسلمی رشتۀ کلام را به دست گرفت و ابوبکر را مخاطب قرار داد و ماجرای غدیر خم را یاد آور شد و بعد از آن با تندی گفت : ابوبکر ، فراموش کردی؟ یا خودت را به فراموشی زده ای ؟ یا از خودت فریب خورده ای ؟        

این نکتۀ خیلی مهمی است شما این سه سوال را که بریدة اسلمی از ابوبکر پرسید در دفاترتان بنویسید ، در ذهنتان ، هر کسی ، هر موضع سیاسی و هر عکس العملی که دارد با این سه سوال او را اندازه گیری کنید . کار خیلی سختی نیست ؟ اگر این اقدام انجام بشود و برای این سه سوال پاسخی داده شود تکلیف جامعه روشن است .

ماجرای غدیرخم را گفت. ( ما بهشت زهرا (س) داریم ؛ سال 57 داریم ، سال 58 داریم ،به مبنا دخالت می دهید . بروید بگردید به ریشه تان برسید . فراموش کردی؟ یا خودت را به فراموشی زده ای ؟ یا از خودت فریب خورده ای ؟ یعنی بعضی از بزرگان و مهتران جامعۀ اسلامی خود فریبی را جزء شاکله های وجودی خودشان کرده اند ، می دانند باطل است اما می روند ، چیز هایی را که آنها آن روز گفتند شاخص و خط کش برای تحلیل همۀ زندگی است جامعۀ اسلامی است نه برای آن موقع .) این همان مطلبی بود که آنجا مردم نفهمیدند اما حرف و سخن آنها در سینۀ تاریخ منتقل شد . آیا از خاطر برده اید که رسول خدا به همۀ ما فرمان داد تا با علی بن ابیطالب به عنوان امیرالمومنین (ع) سلام کنیم ؟ و همۀ ما از جمله تو آمدید ؛دست به دست علی بن ابیطالب گذاشتید و به او به عنوان " امیرالمومنین (ع) " سلام دادی . صفا کردی ، از اینکه در حضور پیغمبر با او بیعت کردی ،بعضی ها به تو می گفتند که تو خیلی شخصیت محترم و بزرگی هستی . در جواب آنها گفتی : نه, توصیه با اوست. حالا اینها را گم کرده ای ؟ اینها را فراموش کرده ای؟

یعنی چه ؟ یعنی در گذشته و در بیعت با علی بن ابیطالب تو مسابقه گذاشته بودی . سینه ات جلو بود . حالا چطور شده الان همۀ اینها را گم کرده ای؟ یا فراموش کردی؟ یا خودت را به فراموشی زده ای؟ یا خود فریبی می کنی؟

این سه ویژگی هر پهلوان و فهمی را در آئین توحید به زمین میزند . از خدا بترس ، اصلاحش یک راه بیشتر ندارد، و آن فقط برگشتن به تقواست . قبل از آنکه دیر شود خودت را دریاب، خودت را از هلاکت نجات بده و امر خلافت را به آن کسی که شایسته است واگذار کن . تا فرصت باقی است از کج­راهه ای که به آن قدم گذاشته ای عقب گرد کن ، برگرد.

بعد از او عبدالله بن مسعود دوباره رویش را به طرف مردم برگرداند اما به طرف خواص مردم ، گفت : قریش، شما و بزرگانتان به خوبی می دانید که خاندان پیامبرتان از شما به رسول خدا نزدیک تر است ، اگر شما به اعتبار خویشاوندی با رسول خدا مدعی خلافت و جانشینی او شدید و خودتان را در اسلام دارای سابقه می دانید اهل بیت پیغمبرتان از شما سابقه دارتر و از شما به آن حضرت نزدیکترند . "علی" شایسته تر است . علی سزاوار خلافت رسول خداست . و این حقی است که خدا به آنها داده است حق علی را به او برگردانید . به جاهلیت بر نگردید که سرنوشت بسیار زیانباری در انتظار شما خواهد بود . این حرف عبد الله بن مسعود است . اینها خلاصۀ صحبتهاست .

بعد از عبد الله بن مسعود , عمار بن یاسر مجددا , ابوبکر را مخاطب قرار داد و گفت : ابوبکر، حقی و مسئولیتی را که خداوند متعال بر عهدۀ دیگری قرار داده به خودت اختصاص نده، مبادا اولین کسی باشی که فرمان پیغمبر اکرم (ص) دربارۀ خاندانش را به فراموشی سپرده باشی و مخالفت کرده باشی ,حق حکومت را به اهل آن برگردان و بار مسئولیت خویش را در مقابل پیغمبر اکرم (ص) سبک کن تا وقتی که به محضر او ورود پیدا کردی او از تو خشنود باشد .

عمار نشست , خذیمة بن ثابت ذو شهادتین از جا بلند شد , اول حرفی که پرسید این بود که : از ابوبکر سوال کرد : آیا قبول داری که رسول خدا هر جا که من شهادت می دادم شاهد دیگری را اقامه نمی کرد ؟و شهادت مرا می پذیرفت .و دلیلی برای رجوع به دیگران پیدا نمی کرد ؟ ابوبکر جواب داد : بله . هم دیدم و هم می دانم و هم قبول دارم .

خذیمه بلافاصله گفت : من برای خدا گواهی می کنم که خودم از رسول خدا شنیدم که فرمود : خاندان من حق و باطل را از هم جدا می کند . خودم از پیغمبر اکرم (ص) شنیدم که فرمود که : اهل بیت من پیشوایانی هستند که باید از آنها پیروی شود . ( ببینید در فضای اجتماعی و در فضای شخصی از هر سرمایه ای که برای تنبه دادن هست در اعلی درجۀ ممکنه استفاده می شود . ) بعد از او ابُوالْهَیْثَمِ بْنِ تَیْهان قیام کرد و گفت : من شهادت می دهم که رسول خدا به ایراد خطبه ایستاد ( یعنی در روز غدیر خم ) دستهای "علی" را بلند کرد , در بین اصحاب اختلاف افتاد , انصار گفتند : دست علی را برای جانشینی و خلافت بلند کرد . برخی دیگر گفتند : دست علی را بلند کرد برای اینکه بدانند امیر و مولای هر کسی است که رسول خدا امیر و مولای اوست ( اینها حرف اولی ها را تایید می کردند ) و بعضی ها هم گفتند : دعوت به دوستی با علی کرد .

ای مردم ، رسول خدا در پاسخ به این برداشتها فرمود : بدانید که خاندان من ستارگان اهل زمین هستند . آنها را مقدم بشمارید مبادا کسی بر آنها سبقت بگیرد . سبقت بر "علی" جایز نیست .

سهل بن حُنیف بعد از او بلند شد و گفت : من هم از رسول خدا شنیدم که فرمود: پس از من علی بن ابیطالب ,امام شماست و برای امت من هیچ کسی مانند علی بن ابیطالب خیرخواه تر وجود ندارد .

از روز اول اینطور نبود که جاده یک طرفه باشد. بگویند : میدان را خالی کردند , اینها رفتند و به برنامه هایشان رسیدند . همه کارهایشان را انجام دادند وقتی دیدند آب از سر گذشت حالا شروع کردند به سر و صدا کردن !! اینطور نیست . فضا همانطور که شما ملاحظه می کنید یک فضای هیجانی است , یک فضای استدلالی است , یک برخورد قاطع انقلابی اما به روش گفتگو و مذاکره است .برای چه ؟ برای اینکه علی بن ابیطالب می داند اگر شکاف طبقاتی در جامعۀ وقت و در روزگار او بوجود بیاید , این به فروپاشی نظام اسلامی می انجامد . تشخیص دقیق باعث می شود آینده نجات پیدا کند . تشخیص آنی و نگاه کردن به آیندۀ کوتاه باعث می شود فرصت برای براندازانی قرار بگیرد که اساسا انهدام اسلام و فروپاشی اسلام برای آنها دارای اهمیت نیست . خیلی از اینها اصلا اعتقاد به این حرفها نداشتند. می گفتند : فرصتی بود یک وقت در اختیار او بود حالا در اختیار ما قرار گرفته. از اسلام هم پوسته ای می خواستند . مثلا خانم هایشان چادر سر کنند ، خودشان نماز جماعت هم بخوانند ، روزه هم بگیرند ، نذر و نذورات هم بدهند !! برای آنها اصلا فرق نمی کرد . برای علی بن ابیطالب موضوع متفاوت بود . نگاه ایشان با نگاه آنها باعث می شد که افق دور دست را ببینند . اما بحث بود گفتگو بود ،محاجه بود ، و مناظرۀ جدی هم وجود داشت . سخنان اصحاب امیرالمومنین (ع) بی تاثیر نبود . باعث شد همین که سخنان سهیل بن حنیف تمام شد , حالت سکوتی بر جلسه مستولی شد , ابوبکر از منبر پیغمبر پایین آمد ، قهر کرد و به خانه اش رفت و تا سه روز از منزل خودش بیرون نیامد . همانجا نشست .

حالا سوال این است که : آیا انزوا و گوشه گیری ابوبکر ریشه در اعتقاد او داشت ؟ و او متاثر از درک حقایقی که از زبان اصحاب پیغمبر اکرم اسلام (ص) به او رسیده بود از مسجد خارج شد تا خودش را از فتنۀ بزرگ خلیفه تراشی نجات دهد ؟ یا نه ؟ پس یا تحت تاثیر هدایتی که به او رسید از مسجد بیرون رفت ؟ یا اینکه نه یک اقدام یا تاکتیک طراحی شده و حسابگرانه ای بود که عواطف و احساسات مردم را در مسیر افکار و اندیشه های سران کودتا قرار می داد؟

 استنباط من این است که با همین وسیله بود و با همین روش بود که می توانست از طول و ارتفاع امواج اعتراض اصحاب رسول خدا درمیان افکار عمومی کم کند . چون اگر آنجا می ماند این احتجاج ادامه پیدا می کرد !! ولی وقتی میدان را خلوت کرد ! یک عده ای مُتشرع می گویند که آقا، دیگر غیبت نکن !! او که رفته خانه !! شاید رفته توبه کند ! (دقت کنید ) افکار عمومی چقدر دقیق ، چقدر حسابگرانه ، مدیریت می شود چون وقتی او رفت. کسانی که حرفهای اصحاب پیغمبر را دقیق می دانستند , امید به این داشتند که او توبه کند و برگردد و بیاید ! هر حرفی که اصحاب پیغمبر اکرم (ص) و امیرالمومنین (ع)  بزنند تبدیل به یک ضد ارزش می شود . آقا ، غیبت نکن ! خودش نیست که جواب دهد !!

ببینید این استفاده از عواطف مردم ، برای پایین آوردن عظمت و فخامت استدلالی است که در مقابل جبهۀ کودتا در حال انجام شدن است . خیلی کار دقیقی است . خیلی ها باید یاد بگیرند .

 تاریخ هم شهادت می دهد که اقدام ابوبکر یک تردستی سیاسی بود که موجی از تردیدها و ترحم را در میان مسلمانان به طرف او برگرداند و عناصر اصلی دولت کودتا به منظور تکمیل پروژۀ خودشان در این سه روزی که او در خانۀ خودش نشسته بود، راه مظلوم نمایی را پیش گرفتند . اقدام اصحاب پیغمبر هم در مسجد بدون تاثیر نبود ، طرح حقایق ناب اسلام ، تصمیمات پیغمبر اکرم اسلام (ص) دربارۀ امیرالمومنین (ع) کارکرد خودش را داشت اما تمام کننده نبود . سرنوشت عوض نمی کرد. برای چه ؟ برای اینکه حال و هوای مسلمانها به سرعت رنگ به رنگ می شد . بازی با افکار عمومی ، و مردمی که از مجاهدت و پایداری و پایمردی و استقامت در راه خدا خسته شده بودند، هنری بود که از خصیصه های اصلی سران دولت کودتایی سقیفۀ بنی ساعده به حساب می آمد . به هر حال وقتی ابوبکر خارج شد مردم هم تدریجا از مسجد پیغمبر بیرون رفتند. و یک پروژۀ نیمه تمامی در مدینه پیغمبر به عنوان یک رخداد تاریخی ثبت شد.

ابن قطیبۀ دینوری در جلد 1 الامامة والسیاسة ص37 و ابن ابی الحدید در جلد 6 شرح نهج البلاغه ص13 نوشته اند : وقتی مردم متفرق شدند ( باید روز هم تمام شده باشد ) شب رسیده باشد , با فرا رسیدن شب و وقتی که تاریکی بر مدینۀ پیامبر مستولی شد امیرالمومنین علی (ع) دست حسنین را گرفت و حضرت بانوی بانوان عالمین را بر مرکبی سوار کرد و برای اتمام حجت و دادخواهی به طرف خانه های مهاجر و انصار رفت . ( اینجا دیگر نقطه های تاریک فضیحت برای امت اسلامی است) خدا کمک کند از این به بعد را بتوانیم ادامه دهیم . نمی شود گفت که باید چه بگوییم ! برای امیرالمومنین (ع) کار خیلی سختی بود. اما موضوع تصرف در ولایت دین ، امری نبود که بشود از کنار آن عبور کرد . ضمن اینکه در کنار امیرالمومنین (ع) شخصیتی استثنایی تر از حضرت صدیقۀ طاهره(س) برای حراست از حریم پیغمبر و نبوت پیغمبر و ولایت علوی وجود نداشت . دخترپیغمبر با حضور در مقابل منازل انصار ، حقوق امیرالمومنین (ع) و جایگاه علی را در پیشگاه پیغمبر اعظم (ص) به آنها یاد آور می شد . حرفی نداشتند برای زدن ، اما ضمن اعتراف به اینکه تو دختر پیغمبر هرچه می گویی , راست می گویی!! و خلافت هم حق علی است ! اما چه کار کنیم کار از کار گذشته است ! ما با ابوبکر بیعت کردیم و اگر همسر تو !! و پسر عموی تو!!( ببینید این عبارتها خیلی مهم است . با گفتن این عبارتها سطح کار را پایین می آورند ! یعنی فاطمه هم سنگ پسر عمویش!! را به سینه می زند !! سنگ شوهرش را به سینه می زند ! اینها مقدمات فاجعه است ) حضرت صدیقۀ طاهره(س) می بیند . این را می داند، امیرالمومنین (ع) این را به درستی تشخیص می دهد ، اگر او زودتر آمده بود با او بیعت می کردیم !( البته اینها توجیه زشتکاری­هایشان بود ) ضمن اینکه نشان می داد با سرعت شگفت انگیزی روح و غیرت دینی در مردم مرده بود . و این حرفها هم برای کم کردن تحقیر خودشان بود ، و یا آغاز یک فاجعه . من اگر بخواهم یک جمله در رابطۀ با این موضوع عرض کنم ، این رفتن شبانۀ امیرالمومنین (ع) ، حضرت صدیقۀ طاهره(س) به در خانۀ های مهاجر و انصار این است که :حتی برای یک مدت کوتاه غفلت ، شخصیت جامعۀ دینی دچار نفاق می شود . دچار خود باختگی می شود . تا جایی که می تواند حتی به پیکر مقدس خاتم انبیاء الهی و تجهیز او هم بی اعتنا باشد . لذا اینجا دو تا حرف می زنند :

امیرالمومنین (ع) بود که می فرمود شما انتظار داشتید جسد مطهر پیغمبر اکرم (ص) را در خانۀ خودش به زمین بگذارم و قبل از اینکه آن حضرت دفن شده باشد برای گرفتن حکومت وارد نزاع شود ؟ توقعتان این بود ؟

دختر پیغمبر هم وقتی این رفتار ها را دید همان شب اول مایوس شد لذا علامۀ مجلسی در جلد 28 بحار الانوار ص355 از قول ایشان نقل کرده است : فرمود :  ما صَنَعَ ابُوالحَسَنْ الّا ما کانَ یَنْبَغِى لَهُ وَ لَقَدْ صَنَعُوا ما اللّهُ حَسِیبُهُمْ وَ طالِبُهُم

" وقتی مایوس شد فرمود : علی ابوالحسن همان کاری را انجام داد که شایسته بود اما کاری که شما انجام دادید مورد مؤاخذۀ الهی قرار خواهید گرفت . "

در جلد 36 بحار مرحوم علامه مجلسی ص353 می گوید که دختر پیغمبر به اینها می گفت : مگر نشنیدید پیغمبر فرمود : مَثَلُ علیٍ مَثَلُ الکَعبَةِ مثل علی مثل کعبه است ، شما باید به دورش بگردید ، ؛ إذ تُؤتى ولا یَأتی  شما باید به دور او بگردید او که نباید به طرف شما بیاید .

ادامه دارد....

برگرفته از سخنان دکتر قنبری – کلاس تاریخ اسلام

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • جمعه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۱۷ ب.ظ

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مختصر درباره ای از ما

مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)
مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

دسته بندی ها

حدیث هفته

حدیث 135

حضرت فاطمه سلام الله علیها

فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.

خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.

کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣

بایگانی