گفتگوی ما درجلسۀ گذشته به اینجا رسید که فتنه گری های ابوسفیان در فضای ملتهب مدینۀ بعد از پیغمبر اکرم (ص) و متعاقب کودتای سقیفۀ بنی ساعده با عکس العمل شدید امیرالمومنین علی (ع) مواجه شد. و بزرگ آل امیه درحالی که ازخانۀ امیر المومنین علی (ع) مایوس و ناامید خارج می شد زشت ترین عبارتها و بی ادبانه ترین کلمات را بیان کرد و از خانه بیرون رفت .
طبیعی بود که هیچ اعتمادی به ابو سفیان نباشد و برای اینکه ابوسفیان می توانست به اعتبار توانایی های کمّی و کیفی که در خاندان او بود ماجرای سقیفۀ بنی ساعده را در نطفه خفه کند , اصلا کار را به امیرالمومنین (ع) هم نکشد ؛ کار را هم به مسجد نکشاند اما تاریخ اینطور دلالت می کند که ابو سفیان پس از اینکه اطمینان حتمی به، به سرانجام رسیدن کار سقیفۀ بنی ساعده پیدا کرد و دانست که در امر بیعت با ابو بکر و زمامداری تقریبا موانع بسیار کمی وجود دارد به خانۀ امیر المومنین (ع) وارد شد . برای چه ؟ برای فتنه انگیزی . برای افساد در بین امت . و او هم می دانست که امیر المومنین (ع) منزل است و تا کار به سرانجام نرسد کاری که مربوط به امیر المومنین (ع) هست از خانه بیرون نخواهد آمد . چرا ؟اولا برای اینکه امیرالمومنین (ع) مسئولیتی مهمتر از تجهیز و دفن پیغمبر اکرم اسلام (ص) برای خودش قائل نبود. و واقعا هم موضوعی مهمتر از این در آن شرایط وجود نداشت . دوم اینکه به جز تعداد انگشت شماری از اصحاب به استثنای اهل بیت تقریبا بقیۀ مردم به نوعی فرهنگ و جریان سقیفۀ بنی ساعده را پذیرفته بودند و راهی برای تغییر شرایط به قدرت قهریه و غلبه وجود نداشت . این را هم ابوسفیان به فراست می دانست لذا اگر امیرالمومنین (ع) در چهارچوب خواست ابوسفیان وارد عمل می شد و به اعتماد حرف و قول او دست به عملیات می زد عملا راه و رسم پیغمبر اکرم و هدایت الهی در بین بندگان برای همیشه از بین می رفت و جمع می شد .
امیرالمومنین (ع) هم حق الهی خودش را غضب شده می دید برای وجود مقدس او این اتفاق به مراتب سخت و تلخ تر از بقیه بود. اما آیندۀ اسلام و صیانت از اهل بیت رسالت و اصحاب صدیق پیغمبر اکرم اسلام تنها راهکاری بود که میتوانست آیندۀ اسلام را صیانت کند و آیندۀ اسلام ر ا ضمانت کند لذا امیرالمومنین (ع) در نهایت هوشمندی هم بیعت ابو سفیان را نپذیرفت و هم عباس بن عبد المطلب را قبول نکرد . هر دوی اینها را . در مورد ابو سفیان تکلیف امیرالمومنین (ع) روشن بود یعنی امام اعتقاد حتمی داشتند که ابوسفیان هرگز به وادی ایمان وارد نشده است و اگر وارد خانۀ ایشان هم شده و این عبارتها را به زبان می آورد برای این است که فرصت را برای انهدام بنای اسلام از طریق حذف اهل بیت رسالت و به خاک و خون کشیده شدن حتی قاطبۀ مسلمانان ؛ عدد و رقم هم برای اینها مهم نبود که حالا از طرفین چقدر کشته شوند ! مهم این بود که راه توحید برچیده شود . ابوسفیان این فرصت را بسیار مناسب تشخیص داده بود . اگر این فرصت در اختیار او قرار می گرفت عملا به آرزوهایش رسیده بود. آنچه که بعد ها پسرش معاویه و نوه اش یزید انجام دادند از ناحیۀ خود ابوسفیان و بلافاصله بعد از درگذشت پیغمبر اکرم اسلام (ص) عملیاتی می شد . شما در بعضی از مصادر و مآخذ می بیند مثلا یزید بن معاویه یا خود معاویه در بعضی جاها رجزخوانی می کنند , حذف اهل بیت را , واقعۀ جانسوز عاشورا را جزو مفاخر خودشان بیان می کنند برای این است که این در متن استراتژی های آل ابو سفیان و آل امیه است . واقعا ابو سفیان هم به دنبال همین فرصت بود که آنچه را که در کربلا بعدا تحقق پیدا کرد در مدینه قبل از دفن پیغمبر اکرم اسلام انجام می شد . اینها اینکار را می خواستند انجام دهند . و برد نهایی آنها هم همین بود که در زمان درگذشت پیغمبر اکرم (ص) و حتی قبل از دفن پیغمبر اکرم اسلام (ص) این موضوع را عملیاتی کنند . برای چه ؟ برای اینکه چند تا دستاورد داشت :
اینکه جامعۀ بشری اساسا به کار کرد دین برای هدایت مردم و نسق و نظم بخشی به زندگی مردم زیر سوال می رفت ؛ می گفتند : دیدید هنوز دفن نشده تمام برنامه های او از بین رفت , امتش دچار تفرقه و تشتت شدند؛ خود همین دلیل بسیار خوبی است که ایندگان بشر هیچ کس دیگری میل به اسلام و حرکت به طرف این اقدام نداشته باشد .
این همان جنس رفتاری است که شما در زندگی همین وهابیت و پیروان مکتب ابن تیمیه و ... می بینید . اینها واقعا برای الان نیست . این نیست که بر فرض بیایند و تعدادی از زن و بچۀ مردم را اسیر می کنند , جنایت می کنند , خیانت می کنند , که بیایند قهر و غلبه ای پیدا کنند , با همین برنامه هایی که دارند , البته به اینها هم برسند خوب است یعنی مطلوبشان در این هم هست اما هدف غایی آنها این است که آیندگان هرگز به اسلامی که داعش را در خودش تولید می کند فکر هم نکنند . این استراتژی همان است که ابوسفیان دنبال آن بود . ببینید فکر ابوسفیان زنده است . فکر ابوسفیان در بین عده ای جذابیت دارد لذا شما میبیند در کنار پیکر مطهر پیغمبر اکرم اسلام (ص) او دنبال فتنه انگیزی است , شکاف در امت , کشتن اکابر اصحاب و فرصت پیدا کردن برای سلطنت بنی امیه است , این حرف را هم زده بود . مثلا بعد از فتح مکه , این را ابن هشام در جلد 4 ص23 اینطور روایت کرده است که : وقتی ابوسفیان را آورد ,عظمت مسلمانها را نگاه کرد و دید . دم صبح که پیغمبر اکرم اسلام (ص) برای وضو حرکت کرد دید مسلمانها می روند برای اینکه یک قطره آب وضوی پیغمبر اکرم اسلام (ص) به زمین نریزد . این اشتیاق را در آنها دید , به عباس بن عبد المطلب گفت : به خدایان سوگند ! که برادر زادۀ تو امروز پادشاه قدرتمند و نیرومندی است که هر کسی آرزوی چنین سلطنتی را دارد . ببینید آتش افروزی آن روز اگر به کشتن بزرگان انصار و بزرگان مهاجر و حذف اهل بیت می انجامید حکوت را و این قدرت و سلطنت را ؛ به تعبیر او؛ در اختیار ابوسفیان قرار می داد . این همان چیزی بود که بعد ها در شام درست کردند . یعنی آنچه را که در شام درست کردند در مدینۀ پیغمبر و بلافاصله بعد از پیغمبر عملیاتی می کردند , و اگر این اتفاق می افتاد بساط اسلام به طور کلی از بین رفته بود . مثلا فرض کنید بعد از وقعۀ کربلا اگر اینها اهل بیت حضرت سیدالشهداء را مستقیم به مدینه می آوردند تألمات پیروان مکتب اهل بیت و انسانیت کم می شد . اما اصل موضوع هم پاک می شد . آن چیزی که باعث ماندگاری نهضت عاشورا شد قطعا بخش مهم و اساسی آن ابلاغ های حضرت زین العابدین (ع) و حضرت زینب (س) بود . اما دشمن هم در این قضیه کمک کار بود . یعنی اگر آنها عقل می داشتند , عقل آینده نگری که بتوانند سیاست خدعه و فریب ابوسفیان را ادامه دهند .یعنی عقلشان را دست آدمهای پایین نمی دادند و اهل بیت را مستقیم به مدینه می فرستادند قطعا مسیر تاریخ عوض می شد .
می گفتند : حسین بن علی مقابله کرد , به جنگ با ما آمد و ما هم او را کشتیم , اهل بیتش را هم شما دیدید که ما آنها را هم به سلامت به مدینه باز گرداندیم ! دیه هم به آنها پرداخت کردیم ! حسین بن علی را هم خدا بیامرزد !!
قضیه در همین حد تمام می شد . آنچه که باعث فخامت نهضت عاشورا و در جریان بودن نهضت عاشورا شده است همین سلسله اتفاقات بعد از وقعه است .همۀ اینها را ابوسفیان می خواست در واقع در روز بعد از پیغمبر اکرم اسلام (ص) مانع شود . اگر انصار کشته می شدند، مهاجر کشته می شدند ، اهل بیت از بین می رفتند و ابوسفیان می نشست ، هیچ هزینه ای برای انهدام بنای توحید و یکتا پرستی به آنها تحمیل نمی شد . بدون خرج تقریبا به همۀ برنامه هایشان می رسیدند . به هرحال بعد از ابو سفیان شما ملاحظه می کنید بقیۀ سران آل امیه هم وارد عمل شدند . وارد مسجد شدند ، وارد جامعه شدند ، برای تهییج بنی هاشم از یک طرف ، برای توسعۀ اختلاف و تفرقه بین مهاجر و انصار از طرف دیگر ، همه جانبه برنامه هایشان را ادامه دادند . شما وقتی مجموعۀ رفتارهای اینها را بررسی می کنید ( الان مواردی را برای شما عرض می کنم ) می بینید که اینها در یک تقسیم کار و برنامه ریزی درست وارد عمل شدند .
ابن ابی الحدید در جلد 6 شرح نهج البلاغه ص117 از عبد الرحمان بن عوف نقل کرده است: بعد از بیعت با ابوبکر ؛ در زمانی که کار او به سامان رسید گروه هایی از انصار از بیعت با ابوبکر پشیمان شدند یعنی بلافاصله . حالا این می تواند چند وجه داشته باشد : 1)چون خلافت به آنها نرسیده اوقاتش تلخ شده که : حالا که به من نرسیده چرا به ابوبکر برسد ؟ اگر قرار است به قریش بدهیم که مهتر قریش بنی هاشم هستند , علی بن ابیطالب است , همۀ اینها بر فرض این است که سقیفۀ بنی ساعده به همین شکلی که تاریخ برای ما گفته است تحقق پیدا کرده و ظهور پیدا کرده است . همۀ اینها را بنا بر صحت اقوال می گذاریم .
2) یک حالتش هم این است که : واقعا عده ای از آنها متوجه شدندکه شکاف در دین به وجود آمده است . اگر علی بن ابیطالب نباشد از حقیقت تابناک دین و سنت پیغمبر چیزی باقی نمی ماند اما محصول نهایی آن این بود که فضای مدینه ملتهب شد . همدیگر را سرزنش می کردند و در این سرزنش کردنهای هم ، نام امیرالمومنین (ع) هم بر سر زبانها افتاد . و طبیعی هم بود که بیافتد . چرا؟ چون هفتاد و یکی و دو روز قبل ، در سرزمین "رابُع" در غدیر خم پیغمبر اکرم اسلام (ص) فرموده بود: هر آنچه را که من به شما می گویم به غائبین برسانید . لذا این زبان پیوسته در متن جامعۀ اسلامی ، در شهرها ، در قُراء ، در بادیه ، مهمترین موضوعی که نقل محافل مردم بود " امیرالمومنین (ع) " بود . به طور طبیعی در سقیفۀ بنی ساعده هم می توانست این قضیه تداوم پیدا کند. لذا نام " امیرالمومنین (ع) " بر زبان انصار جاری شد، چه زمانی ؟ در زمانی که خود امیر (ع) هنوز از خانه بیرون نیامده بود .
این انتشار نام "امیرالمومنین (ع)" مثل یک شعله به جان بزرگان کودتا افتاد، یعنی شاید اگر به جای نام "امیرالمومنین (ع)" نام دیگری بود خیلی موضوع دردناک نبود . ( شما به عرایض من خوب دقت کنید ) پافشاری به نام " علی بن ابیطالب " اگر واقعا اتفاقی نبوده باشد چون حالت خوشبینانه اش این است که ما بگوییم : چون نام " علی بن ابیطالب" پیوسته برده می شد اینجا هم همانطور ! اما نه ، یک وقت هست که می آیند جامعۀ ملتهب و آماده درگیری را تحریک می کنند و می گویند : علی بن ابیطالب !!! بزرگان کودتا می دانند ، اصلا همآوردی ندارند ، یعنی اگر "علی" حذف شود بقیه که در این میدان محل اثر نیستند که بخواهند قدرت رقابت داشته باشند و در انتخابات شرکت کنند ! برای اینکه این اتفاق نیافتد ، آنچه را که سران کودتا در برنامه هایشان در یک زمانبندی خاص ، پیش بینی کرده بودند ،این تحریک نام " امیرالمومنین (ع) " باعث شد نقشه هایشان سریعتر عملیاتی شود . لذا شما می بینید قبل از اینکه شب هفت پیغمبر اکرم اسلام (ص) برسد تقریبا تمامی نوامیس دینی و الهی مورد هجوم واقع شد . اینها به این قضیه دامن زدند .
ابن ابی الحدید می گوید: شخصیتهایی مانند سُهیل بن عَمر ، ( این اسمها را خوب به خاطرتان بسپارید ) ( سهیل بن عمر در پیمان حدیبیه نمایندۀ قریش بود که با پیغمبر قرار داد امضا کرد ) حارث بن هشام ، عِکرمة بن ابو جهل مخذومی ، اینها وارد عمل شدند . ( همۀ اینها کسانی هستند که بدترین نوع دشمنی ها را با پیغمبر اکرم اسلام (ص) داشتند) . سه تبهکار ، سه ادم متعصب لجوج شروری که خودشان را بعد از اسلام و انتشار اسلام هم هنوز عزادار کشته شدگان روز بدر می دانستند و خودشان را خونخواه می دانستند و این خونخواه بودنشان را حتی در دوران خود پیغمبر اکرم اسلام (ص) هم انکار نمی کردند . هر جا می نشستند تظاهر به این قضیه می کردند . این سه آمدندو در اجتماع مسلمانها حضور پیدا کردند ، اولین کسی که از آنها صحبت کرد ، سهیل بن عمر بود (که من فرازهایی از سخنان آنها را برای شما برگردان کردم عرض می کنم و بعد با هم آنها را تحلیل می کنیم ) سهیل بن عمر در اجتماع مردم ؛ هم مهاجر و هم انصار ؛ یعنی از نوع بیان و عبارتهای اینها معلوم می شود که اجتماع تلفیقی است ، یک جلسۀ محرمانه در خانوادۀ قریش نیست. سهیل بن عمر ، قریش را مخاطب قرار می دهد و می گوید: همانا خداوند این قوم را انصار نامید و در قرآن آنها را ستایش فرمود لذا اینها از شأن و عظمتی بلند بهره مند و برخوردار هستند و سهم بزرگی هم در اسلام بر عهدۀ آنهاست . اما اکنون شما مردم را به بیعت با خود ، یا علی بن ابیطالب فرا می خوانند .( مثل تعارف کردن ابوبکر به ابو عبیده و عمر بن الخطاب است ) ( آنجا که گفتم حواستان باشد بعد استفاده می کنیم نقاط و تشابهاتش اینجاست) اینها شما را به بیعت با خودشان یا با علی بن ابیطالب فرا می خوانند اما تکلیف "علی" روشن است! او در خانۀ خود نشسته است و اگر می خواست آنها را اجابت می کرد ! ( شما ببینید . پس دعوت آنها را در رابطۀ با امیرالمومنین (ع) با استناد به رفتار خود امیرالمومنین (ع) یک طرفه می کند یعنی آنها مدعی حکومت هستند .علی هم اصلا طلبکار حکومت نیست !! دعوایی برای حکومت ندارد. این رفتار باعث می شودکه قریش ، دیگر به علی بن ابیطالب فکر نکند. وقتی فکر نمی کند نقطۀ تمرکزش انصار می شود . یعنی جبهه کاملا دارای تکلیف می شود . ) عملا مهاجر و انصار را در مقابل هم قرار داد و مردمان انصار را هم عده ای ریاست طلب معرفی کرد . ( این سهیل بن عمر )
بعد هم از مردم خواست و گفت: اکنون من شما را دعوت به تجدید بیعت با ابوبکر و تسلیم در برابر خواسته های حکومت او قرار می دهم . (خوب دقت کنید) اینها از آل امیه هستند ، اینها پیروان ابوسفیان هستند همان ابوسفیانی که به خانۀ امیرالمومنین (ع) رفته و با آن عبارتها !! حالا آدمهای پایین دستی شان آمده اند و همین مردم را دعوت به بیعت با ابو بکر می کنند . خط فتنه ای که وجود دارد و چشم بینا و دل بینا برای درکش لازم است؛ اینجاست، مردم این را نداشتند . اینها را نمی فهمیدند .
بعد از سهیل بن عمر ، حارث بن هشام از جای خودش بلند شد و گفت : ولو اینکه انصار در گذشته منزلگاه ایمان بودند و مدینه را خانۀ ایمان قرار دادند و رسول خدا(ص) را از خانۀ ما به خانۀ خود بردند و به آن حضرت پناه دادند و او را یاری کردند اما اکنون مدعی امری هستند و از چیزی سخن می گویند و بر موضوعی پا فشاری می کنند که همۀ اوصاف و فضیلتهای آنها را نابود کرد و میان ماو آنها هیچ چیزی جز شمشیر وجود ندارد . ( اینها تحریک به سیف است )
بعد از حارث ، عکرمه بلند شد و گفت : به خدا سوگند ، اگر رسول خدا نفرموده بود پیشوایان از قریش هستند ما هرگز اماره و حکومت انصار را انکار نمی کردیم !! ( عکرمه بر عکس سهیل بن عمر عمل می کند و مردم را به لحاظ عاطفی به طرف انصار سوق می دهد ) اما دقیقا حرف عمر بن الخطاب در سقیفۀ بنی ساعده را می زند . می گوید : اگر نص پیغمبر نبود ما هرگز حکومت انصار را انکار نمی کردیم ! و آنها را ما هم شایستۀ حکومت می دانستیم و می دانیم . یک نکتۀ ظریفی اینجا وجود دارد و آن اینکه انصار را در مقابل پیغمبر قرار می دهند! این همان روشی است که در دوره های مختلف از ناحیۀ سران همین دولت کودتایی به ظهور رسیده است ( که با هم مرور کردیم ) یعنی اینها آمده اند و خودشان را یک مردمان دموکراتیک می شناسند که قلبا هم مایل به حکومت انصار هستند اما مانع این است که پیغمبر اجازه نداده است . اینها که پیغمبر را قبول ندارند . لذا می آید وقتی نگاه می کند طرف مقابل را هم به این سمت دلالت می دهند که جبهه را به طرف خانۀ اهل بیت پیغمبر ببرند. وقتی پیغمبر در مقابل آنها قرار بگیرد به تبع پیغمبر اکرم چه کسانی در مقابل آنها قرار می گیرند ؟ اهل بیت پیغمبر .
و برای برخورد با اهل بیت پیغمبر اگر اقتضا کرد و ضرورت پیش آمد انصار و مهاجر باید با هم متفق باشند . و این اتفاق را اینها به وجود آوردند . و وقتی هم که مهمترین فجایع را در خانۀ اهل بیت پیغمبر رقم زده شد شما دیدید که آب از آب تکان نخورد . به هیچ کس بر نخورد . هیچکسی ناراحت نشد بلکه از اینکه آنها اظهار و ابراز ناراحتی می کردند ناراحت می شدند و عکس العمل به خرج می دادند.
بعد عکرمه در ادامه گفت : ولی هیچ تردیدی در گفتار رسول خدا نیست و انصار شتابزده عمل کردند و به خدا سوگند ! ما حکومت را به زور نگرفتیم و آنان را از شورای خود نرانده ایم و این ادعاهایی که انصار بر آنها پافشاری می کنند از مکاید شیطان است ! بعد هر سه با هم ادامه دادند که: حجت را به اینها اقامه کنید . اگر قبول نکردند وارد جنگ شوید . این را هم بدانید به خدا سوگند ، اگر یک نفر از قریش باقی بماند او جانشین پیغمبر است . کار از منطق توحیدی تهی شد و جنس نژادی به خود گرفت . رفتار نژادپرستانه ای که اینها عملیاتی کردند از جنس همان رفتار نژادپرستانۀ یهودیان از بنی اسرائیل است . همین کسانی که آمده بودند در سرزمین حجاز . برای چه ؟ برای اینکه راه و رسم پیغمبر اکرم اسلام (ص) را در هم بکوبند و از مسیر خودش بیرون ببرند . آنها نه برای حفظ ریاست در میان قریش و اهالی مکه، بلکه به دنبال احیای سلطنت یهود بودند . آن هم در روزهای آغازین غربت اسلام که بهترین زمینه برای آتش افروزی علیه خاندان پیغمبر فراهم بود لذا هیچ اندیشه و رأی خردمندانه ای بی اعتنایی امیرالمومنین (ع) به رفتار مهاجر ، به رفتار انصار و به نوادگان بنی امیه را مورد نقد نمی تواند قرار بدهد . کار امیرالمومنین (ع) بی نقص بود . سکوت معنادار و شکوهمند امیرالمومنین (ع) در پیشگاه افکار عمومی در حقیقت باز نگه داشتن روزنه مردم به سوی اندیشه های ناب توحیدی پیغمبر بود . اگر آن روز این تدبیر انجام نمی شد همه چیز از بین رفته بود . ژرفای فتنه را امام تشخیص داده بود و این احتمال را هم مد نظر داشتند که ممکن است بعضی از بنی هاشم با همین حرفها ، با همین جوسازی ها تاثیر بگیرند و با اعتماد به توانمندی هایی که ابوسفیان و آل ابوسفیان دارند یک وقت تحریک شوند ،[خوب حالا فرصت خوبی است . اینها هم که اعلام آمادگی کرده اند ! چرا ما نباید وارد عمل شویم؟ ] لذا امام (ع) اولین اقدامش افشای خط فتنه بود . در اجتماع مردم حاضر شد در همان شرایط بسیار بحرانی ، أَیُّها النَّاسُ شُقُّوا أَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ، وَعَرِّجُوا عَنْ طَرِیقِ الْمُنافَرَةِ، وَضَعُوا تِیجانَ الْمُفاخَرَةِ. این اولین خطبۀ امام و سخنرانی امام بعد از پیغمبراکرم اسلام (ص) در میان مسلمانان است .
امام می فرماید : امواج فتنه را با کشتی نجات بشکنید . و راه اختلاف و درگیری را سد کنید ، و تاج کبر و غرور را از سرتان بردارید . ببینید در همین جملۀ آغازین امیرالمومنین (ع) عملا وجود مقدس او مردم را به بیعت خودش دعوت کرده است . تمام ماجرای غدیر را امام با یک عبارت کوتاه ( اصلا هنر امیرالمومنین (ع) این است ) اگرمردم زمینه های اعتقاد دینی داشتند با همین اشارۀ امیرالمومنین (ع) که روشن تر از اصلی است . اگر امام می گفت : روز غدیر یادتان بیاید ، به اندازۀ این اشاره که فرمود : امواج فتنه را با کشتی نجات بشکنید . سُفُنِ النَّجاةِ، چه کسانی هستند ؟ این را چه کسی گفته بود ؟ مردم مگر نمی دانستند ؟ در روز غدیر هم بود ، در روزهای دیگر هم بود . مردم با این واژ ه ها نا آشنا نبودند . اما اشکال مردم این بود که : یا نخواستند بفهمند یا نگذاشتند بفهمند یا هردو با هم .و إلا قضیه روشن بود . مردم می دانستند . در مهمترین مصادر و مآخذ اسلامی سُفُنِ النَّجاةِ، دارای مصادیق روشن است . طبرانی در جلد 1 معجم صغیر ص240 و در جلد 3 معجم کبیر ص46 ، حاکم نیشابوری در جلد 2 مستدرک ص377 / خطیب بغدادی در جلد 12 تاریخ بغدادی ص91 و در هفتاد و پنج کتاب معتبر اسلامی عامه و خاصه و برخی امامیه این خبر هم در عصر رسالت و هم در دوران غربت امیرالمومنین (ع) و اسلام ، بارها و بارها بر سر مردم زده شد . روایت می گوید ؛ ابوذر غفاری روزی در اجتماع مردم در صحن مسجد الحرام حاضر شد . در چه زمانی؟ در همان سالهای اول، همان دورۀ اول بعد از کودتا . وقتی که رسید ، رفت و پنجه اش را به در خانۀ کعبه انداخت . محکم گرفت ، ایستاد، گفت : أیها الناس من عرفنی فقد أنا عرفتُ ومن أنکرنی فأنا أبوذر " مرا نمی شناسید ؟ من ابوذر هستم ." کسانی که مرا می شناسند می دانند. اینجا، کسانی که مرا می شناسند می دانند؛ یعنی می دانند که پیغمبر چقدر مرا صدیق می داند، چقدر من مورد احترام پیغمبر هستم ، چقدر محل اعتماد پیغمبر هستم ، بعد می گوید : سمعتُ رسول الله (ص) " من با گوش خودم از پیغمبر اکرم اسلام (ص) شنیدم " مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح فی قومه ، من رکبها نجا ، ومن تخلّف عنها هلک ومثل باب حطّة فی بنی إسرائیل " خودم از پیغمبر شنیدم که می فرمود : مثل اهل بیت من در میان شما مثل کشتی نوح است در میان امتش ، هر کسی که وارد سفینۀ اهل بیت من شد نجات پیدا می کند و هر کسی هم که بیرون ماند به هلاکت رسیده می شود . " نه اینکه اهل بیت من سفینه دارند ،مثل نوح کشتی دارند نه ، بلکه خودشان سفینۀ نوح هستند . اینها نوح نیستند که سفینه داشته باشند بلکه خودشان سفینۀ نوح هستند . باید بروید به اینها متصل شوید . خود امیرالمومنین (ع) با همین با آنها احتجاج می کند . فَإِنَّ مَثَلَهُم فی هذِهِ الاُمَّةِ مَثَلُ بابِ حِطَّةٍ فی بَنی إسرائیلَ امام هر دوی اینها را به هم می بندد ، هم کشتی نوح و هم حطّة بنی اسرائیل .
یعنی فتنه ای که یهود پشت این قضیه است . بعد امام در ادامۀ بیاناتش فرمود : أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناحٍ، أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ. هَذَا مَاءٌ آجِنٌ، وَلُقْمَةٌ یَغَصُّ بِهَا آکِلُهَا. به دنبال این قضیه نروید . پیروزی فقط در همراهی با علی بن ابیطالب است ، می گوید : این خلافت و ریاستی که شما الان برای این دست و پا می زنید . چه کسی دست و پا می زند ؟ مردم برای بیعت کردن . اشکال اساسی در مردم است . یک هیجانی می گیرد . باید برویم رای دهیم تا پوزش خورده شود !!! چه اتفاقی می افتد ؟ (در محاسبات ما در روزگار خودمان هم همینطور بود !! ما همه با هم هنوز بد و بیراه به هم می گوییم ولی فکر نمی کنیم که خودمان خودمان را تنبیه کردیم . هیچ کس برای خدا نرفت دنبال اینکه علت چیست ( ممکن است غلط هم باشد ) اما همه رفتیم که فلانی نشود !!! فلانی بشود !!! برای چه ؟ برای اینکه در خیابان نگاه می کنیم به ما سلام کنند . از بیخ این رفتار چه در می اید ؟ همین ملغمه ای که امروز هیچ کسی نمی تواند از کس دیگری دفاع کند .) امام این طعنه را هم به آنها می زند و هم به ما می زند . " شما چه چیزی به اینها می دهید ؟ این لقمۀ گلوگیر است . این حکومتی که شما به آنها می دهید مثل گندابه است ، یک جا اعتبار دارد و آن اینکه فقط تحت سیطرۀ علی بن ابیطالب باشد. این می شود ولایت الهی و خلافت الهی . و الا نه شما حکومت را به او می سپارید، مثل یک لجن می آید و روی سرتان و شما را می گیرد ، می پوشاند . هر گناهی که او انجام می دهد شما در آن سهامدار هستید . نروید ؛ تعمدا ، آگاهانه می دانید صلاحیت و منشا درست برپایۀ اسلام ندارد ، برایش دست و سینه نشکنید . این کار خرابی پیدا می کند .
بعد هم فرمود :الان زمان قیام نیست . برای چه ؟ برای اینکه مثل میوۀ نورس است , یعنی شرایط را زمانی آوردند که اگر الان قیام بکنید مثل میوۀ نارس چیدن است . مثل کاشتن بذر در زمین دیگران است ، وقتی در زمین دیگران کاشتید بهره اش را هم صاحب زمین می برد . ( امام هدایت می کند ، می گوید : عده ای پشت این صحنه هستند . ) عده ای برنامه دار در حال حرکت هستند و اینها را جلو انداخته اند و اگر قتال و خونریزی در جامعه راه بیافتد این همان چیزی است که آنها می خواهند . اساس اسلام در معرض خطر قطعی قرار می گیرد .
بعد اما یک روشنگری عجیب می فرماید: «فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ، " من اگر حرف بزنم می گویند چه حرصی برای ریاست دارد !" شما ببینید انگار در روزگار خود ما ایشان زندگی می کند .
وَإِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ! " حرف نمی زنم می گویند : از ترس جانش بود !" ترسید جانش به خطر بیافتد ! یعنی دشمن با جریان حق به هیچ وجه من الوجوه کنار نمی آید. برای هر رفتارش توجیهی درست می کند .کوتاه نمی آید.
بعد خود امیر (ع) جواب می دهد ، معلوم می شود مردم در یک سکوت مرگ آوری فرو رفته اند . خودش به خودش جواب می دهد هَیْهاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَالَّتِی! وَاللَّهِ لابْنُ أَبِی طالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ، " هیهات ! چه دور است این نسبت و این تهمتهایی که به پسر ابو طالب می زنند ، در هر دو قسمتش ، نه من رغبتی به حکومت داریم ، بلکه حکومت به من رغبت دارد ، من هستم که به حکومت اعتبار می دهم . این پیچیده ترین هدایتهای سیاسی است برای مردمی که به دنبال منطق پیغمبر و منطق امیرالمومنین (ع) هستند . بروید بگردید ، خوب انتخاب کنید . (شما در کسی که انتخاب می کنید اگر خوب باشد, اصلح باشد, شما به او منت ندارید بلکه او به شما منت دارد . اگر یک وقت می بینید چپه می شود ، برعکس می شود ، منت می کشد ، مرگ مادرتان ، جان عمه تان به من رای بدهید !! گیر دارد)
امیرالمومنین (ع) می فرماید : ابداً . بعد از این مدت ، این نسبتها از علی دور است . نه از مرگ می ترسد و نه رغبت و اشتیاقی به حکومت دارد . " هم مرگ مشتاق پسر ابو طالب است و هم حکومت مشتاق علی بن ابیطالب است . علی چون ثقل است ، نقطۀ کانونی است ، ولی حق , نقطۀ کانونی مثل کعبه است . باید مردم به طرفش بروند . بعد می فرماید : اینطور نیست که شما می گویید ، ریشۀ مدارای من به خاطر دانش و علمی است که نسبت به آن مسائلی که الان در بین مردم می گذرد درسینۀ پسر ابوطالب است که اگر بخواهم پرده از روی آن بردارم ایمان های شما مثل طنابهای دلوی که به چاه انداخته اند لرزان می شود. یعنی قابل اعتماد نیستید. من به حداقل دین شما که همین گفتن لا إله إلا الله است کفایت می کنم!! یعنی معلوم می شود جامعه اگر امیرالمومنین (ع) مقابله می کرد ، اهل لا إله إلا الله هم نمی ماندند . گرفتار می شدند . امام با این بیانات جامعه را با فتنه های بزرگی که بر جامعۀ اسلامی موج انداخته بود و سایه انداخته بود آگاه می کرد . برنامه ریزی های دقیق از سالهای دور !! رخ عیان کرده بود ، اشکار شده بود ، و مطلب مهمتر اینکه امام راه فروپاشی را بر روی امت اسلامی بست . این یک نظام تربیتی است . (شما هم درخانه هایتان ، در زندگی هایتان ممکن است گاهی وقتها بچه هایتان به آن خواست حداکثری شما جواب نمی دهند ، اینقدر به آنها فشار نیاورید که از همه جا ببرند . مدارا کنید ، راهنمایی کنید ، با اخلاق ، با منش ، با صبر، با متانت، تا نبرد .) امام (ع) می فرماید : نگذارید جامعه ببرد ، نباید اعتقادات افراد اجتماع نسبت به مفاهیم دینی منقطع شود در حداقل هم که هست امام حق از آن صیانت می کند . امام باطل که صیانت ندارد , اصلا نمی خواهد باشد .لذا امام می دانست این مردم هنوز خیلی مانده تا اعتقادات اسلامی در دولت وجودیشان حاکم شود . بعضی از این مردم سه چهار سال است که وارد اسلام شده اند . بعضی ها هم که از اول آمده اند حسابگرانه آمده بودند . لذا امام (ع) به فراست مطلب سومی را هم که دریافت کرده بودند این بود که : برای یاری رساندن به اساس آئین پیغمبر اکرم اسلام (ص) عده ای انگشت شمار بیشتر نمانده اند . اهل بیتش ، از عدۀ قلیلی که رهبران کودتا برای حذف آنها هیچ فرصتی را از دست نمی دادند ، عبور نمی کردند . البته یک مطلبی را هم امیرالمومنین (ع) به فراست نهادینه کردند و آن این بود که در مقابل سران کودتا سکوت هم نباید کرد .
حوادث پی در پی و با سرعت شگفت انگیزی ، پشت سر هم اتفاق می افتاد. یعنی وقتی فهرست اقدامات سران کودتای زمان امیرالمومنین (ع) را رصد می کنیدواقعا فکر انسان منجمد می شود ، اینقدر دقیق ، اینقدر حسابگرانه ، اینقدر پیوسته و منسجم .
امام می دانست سکوت ، ممکن است فهم غلط را به سینۀ تاریخ منتقل کند . لذا امام منطبق با مصالح عالیۀ اسلام نهضت بصیرت افزایی را در جامعه آغاز کرد . کار امام منبر رفتن بود . همه را هم نصیحت می کرد . از سران کودتا تا بدنۀ مردم، تا خواص جامعه ، خیلی وقتها هم خیلی ها از صحبتهای امام استنباط به نفع خودشان می کردند .در جایی که ممکن بود به نفعشان نباشد با امام موضع هم می گرفتند . اما امام هیچ راهی نداشت ، الا اینکه موعظه کند ، خیرخواهی کند ، و مردم را با ظرایف دینی و ایمانی و تکالیف دینی شان آشنا کند . کار امام در این دوره بسیار کار سختی است. خاستگاه این کار هم مسجد بود . دقیقا بر اساس سنت پیغمبر اکرم اسلام (ص) همین که حکومت تاسیس کرد اول مسجد درست کرد . تا این کارها در آنجا به سامان مناسب برسد .
ابن قطیبۀ دینوری در جلد اول الامامة والسیاسة ص 11 نوشته است : امیرالمومنین (ع) در همین روزهای اول پیوسته در مسجد می آمد. بار دیگری که در مسجد حاضر شد به مردم و مهاجرین گفت ،که اینها در واقع نقطۀ کانونی برنامه ها بودند؛ (برگردانش این است. حالا ممکن است شما اگر به متن رجوع کنید یک اختلافی در ترجمه پیدا کنید) وقتی شما در جامعۀ اسلامی چنین کسی را دارید ، کی نوبت به دیگران می رسد ؟ نمی گوید : من !! بلکه می گوید : کسی با این مختصات. ولی این مختصاتی که امیرالمومنین (ع) بیان می کند فقط در وجود مقدس خود او قابل احساس است . امام سکوت نکرد . کسانی که می گویند: امام سکوت کرده ، وارد عمل نشده ، وارد میدان نشده ، بی ربط ترین و بی اساس ترین حرفهای عالم را می زنند.
امام مداخله کرده است . روشنگری هم کرده است . مبادا از هوا و هوس پیروی کنید که از راه خدا گمراه می شوید . یک راه بیشتر نیست مگر امامتان این شاخص ها را داشته باشد . امام سخن را تمام کردند . رفتند منزل ولی کسانی که در مسجد بودند همینطور نگاه کردند ! چقدر حرفهای خوبی زد!!! خدایی این که آمده بود از اینها درست تر حرف می زد !!! حالا صبر کنیم کارناوال بعدی آنها بیاید ببینیم چه می شود !!! این بی غیرتی دینی بود . این بی اهتمامی بود . هیچ کسی به دنبال علی بن ابیطالب حرکت نکرد . از اعضای کودتا هم که در مسجد بودند وقتی این روحیه را دیدند فهمیدند که باید شدت عمل را بیشتر کنند یعنی جا دارد . اگر به مردم بیشتر هم سخت بگیرند دیگر هیچ اتفاق نمی افتد .
لذا آمدند چه کار کردند ؟ ابوبکر را مسجد بردند . ابو بکر را در حلقۀ محاصره ، به طرف مسجد بردند . اما خود ابوبکر در التهاب و اضطراب و نگرانی بسیار عمیقی بود مخصوصا وقتی که وارد مسجد شد ، نگاه کرد دید شخصیتهایی مانند خالد بن سعد بن عاص ، اُبی ّ بن کعب ، ابوذر غفاری ، عمار یاسر ، مقداد بن اسود ، عبد الله بن مسعود ، بریدة بن اسلمی ، سلمان فارسی ، اینها از مهاجرین بودند . اینها در انجا هستند . یا سهیل بن حُنیف ، ابو ایوب انصاری ، ابوالهیثم بن تیهان ، خُذیمة بن ثابت بودند اینها اکابر اصحاب بودند که که هنوز پای امیرالمومنین (ع) ایستاده بودند و مدعی بودند . ابوبکر همین که اینها را دید آشکارا لرزید ، اینها تصمیم گرفتند ابوبکر را از بالای منبر پیغمبر پایین بیاورند ، جلودار هم ابوذر غفاری بود (خدا رحمتش کند) اما گفتند : اگر ما این کار را در مسجد انجام دهیم ، دعوا می شود، حرمت مسجد شکسته می شود ، و بعد هم ممکن است دستاوردی بدست نیاید ، چه کار کنیم ؟ جمع بندی شان این بود تا اینها در مسجد هستند ما برویم از امیرالمومنین (ع) رهنمود بگیریم . اینها راه افتادند و آمدند طرف خانۀ امیرالمومنین (ع). وقتی هم که از این حد فاصل جدا شدن امیرالمومنین (ع) را به او گزارش کردند ، و رای و نظر خودشان را با امام در میان گذاشتند امام فرمود : همین که گفتید درست است ، اگر درگیری در آنجا به وجود می آمد کار شما به جایی نمی رسید . مردم امر پیغمبر را رها کردند ، هدایت قرآن را جا گذاشتند و عملا با پذیرش رهبری ابو بکر ، وحی را تکذیب کردند . موضع امام قاطع است . همۀ این مواضع در مسجد ابلاغ می شود . تنها موضوعی که علی بن ابیطالب انجام نداد قیام به سیف بود و این همان چیزی بود که آنها می خواستند و الا در تبین مبانی دین و ولایت دین هیچ چیزی کم نگذاشته است . امام فرمود : من با خاندان خودم مشورت کردم یعنی با حسنین(ع) . در چند سالگی ؟ این یعنی احترام گذاشتن به نظام خانه و خانواده .البته وقتی در این جایگاه رفیع و فاخر و آسمانی قرار می گیرد همۀ اجزای آن هم اسمانی است .
(ما هم اگر استاندارد را بالا ببریم همینطور می شود . ما می گوییم بچه چه چیزی می فهمید؟ معنا و مفهومِ بچه چه چیزی میفهمد این است که ما هنوز نتونسته ایم او را به فهم برسانیم . یعنی خودم چه فهمیده ام ؟چرا نباید بفهمد ؟)
امام می فزماید : من با اهل بیتم مشورت کردم . جمع بندی ما در خاندان رسالت متصل به هدا و نور واحد اعظم الهی به این شد که چاره ای جز سکوت نیست . برای چه نیست ؟ برای اینکه سینۀ مردم از کینۀ خدا و خاندان پیامبر انباشته شده است!!
مگر چقدر گذشته است ؟ چقدر از زمان پیغمبر عبور کرده است ؟ هیچ !!!
بعد هم فرمود : شما هم وارد نبرد نشوید . آنها مهیای جنگ و کشتار شما هستند!! همۀ این حرفهایی که الان می زنند برای این است که شما عکس العمل به خرج دهید ، یک نفر از شما قیام کند ، و آنها همه را قطعه قطعه کنند . کشتار که می گوید یعنی کربلا. یعنی اهل بیت پیغمبر همیشه در کربلا بودند . اما اقتضائات باعث شد و تصمیماتی که گرفته شد و ضرورتهایی که برای اسلام به وجود آمد این امر به تاخیر افتاد .
بعد فرمود : هرگز وارد نبرد مسلحانه نشوید اما بروید و هر آنچه را که از رسول خدا شنیدید به آنها ابلاغ کنید تا حجت بر آنها تمام شود . برای اینکه نزد خدا حجت بر آنها (مردم) تمام شود و بعد مستحق عقوبت الهی شوند . و بگویید : ابوبکر از امر خدا سرپیچی کرده است . فقط اینها را بیان کنید . اصحاب همگی از خانۀ امیرالمومنین (ع) بلند شدند . طرف مسجد حرکت کردند .
ادامه دارد....
برگرفته از سخنان دکتر قنبری – کلاس تاریخ اسلامحضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣