مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

.:: یا علی بن موسی الرضا (ع) ::.

در گفتگوی تاریخی خود به اینجا رسیدیم که اجتماع سقیفۀ بنی ساعده برگزار شد و در حالی سقیفه به فرجام رسید که به استثنای ابوبکر ابن ابی قحافه هیچ کسی از دستاورد سقیفه رضایت به دست نیاورد و اثار شکست و ناراحتی و پریشانی آن حادثۀ دردناک هرگز از ذهن حتی بزرگان کودتا هم بر طرف نشد . مرحوم شیخ مفید در ص 43 کتاب الجمل نوشته که : بادیه نشینان عرب به علت نا امن بودن جاده ها و مسیرها مجبور بودند دسته جمعی طی طریق کنند . در آن روز سقیفۀ بنی ساعده هم مردان قبیلۀ بنی اسلم به صورت دسته جمعی وارد مدینۀ پیغمبر شدند برای اینکه ارزاق و خواروبار و نیازها و مایحتاج خودشان را از بازار مدینه تدارک ببینند . ورود آنها در مدینه و تقارن آن با ماجرای سقیفۀ بنی ساعده باعث شد که عمر بن الخطاب از آنها برای گرفتن بیعت از مابقی مردم استفاده کند و به آنها هم وعده داد که اگر کار بیعت با ابوبکر به سر انجام رسید خواروبار و ارزاق آنها را یا سبد کالای آنها را به آنها تحویل دهد و آنها را به شهر و دیار خودشان برگرداند . بنی اسلم از پیشنهاد عمر استقبال کردند لذا هم خودشان بیعت کردند و هم به تعبیر مرحوم شیخ مفید دامن های عربی خودشان را به کمر بستند و به زور و اجبار با هر کسی که برخورد می کردند یا مواجه می شدند دستش را در دست ابی­بکر می گذاشتند و از آنها بیعت می گرفتند . و عملا امر حکومت ابی­بکر به قدرت قهر و غلبۀ مردان بنی اسلم بود که تحقق پیدا کرد و استوار شد .

ابن ابی الحدید در جلد 6 شرح نهج البلاغه ص219 روایت کرده : بعد از خاتمۀ کار در سقیفۀ بنی ساعده ، ابی بکر بن ابی قحافه به اتفاق عده ای راهی مدینه شدند . عمر پیشاپیش آنها بود و با تندخویی فریاد می زد ( بعد این عبارت را به کار می برد که )اطراف لبهای او کف سفید بسته بود . این نشان دهندۀ غیر عادی بودن ماجرا؛ اضطراب داشتن آنها ؛ نگران بودن آنها و در عین حال اهمیت این موضوع برای گردانندگان این فتنۀ بزرگ بود و هیچ کسی هم از کنار عمر رد نمی شد إلا اینکه به زور و به تحکم وادار به بیعت شده باشد . لذا ادامۀ بیعت از سقیفۀ بنی ساعده ای که در آن هرگز اجماع به دست نیامد . یعنی در خود سقیفه سر جمع در بهترین آمار چهار پنج نفر مهاجرین بیشتر نبودند . از انصار هم عدۀ کمی در آنجا بودند . آنجا اجماع به دست نیامد ، این اجماع را کشاندند و آوردند در خیابان و در کوچه ها و بعد با همین شیوه ای که اهل تاریخ پیش روی ما گذاشته­اند بیعت با ابوبکر را به طرف اجماع و عمومی شدن حرکت دادند . مرحوم علامه مجلسی هم درجلد 28 بحارالانوار ص235 همین گزارشات را تایید می کند . که مردان قبیلۀ اسلم در روز سقیفه برای خرید خوارو بار آمده بودند . بعد این را هم اضافه می کند که : ازدحام بنی اسلم به قدری زیاد بود که عبور و مرور در کوچه های مدینه به سختی انجام می شد .

بنی اسلم قبلا هم می آمدند اما هیچوقت به این اندازه پر حجم نبودند که مردم مدینه برای رفت و آمد در شوارع و کوچه ها و خیابانها دچار مشکل شوند و بعد این را اضافه می کند از قول عمربن الخطاب مَا أیقَنْتُ بالنّصرحَتی جاءت اَسلَمُ فَمَلَأت سَکَک المدینه  عمر می گوید :من فکر نمی کردم کار ما به سرانجام برسد ، فکر نمی کردم ما مورد نصرت و یاری مردم واقع شویم تا زمانی که مردان اسلم آمدند و کوچه ها را پر کردند . پشت پردۀ این حوادث را ابن ابی الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغه ص219 به شکل روشن تری روایت کرده است . او  می گوید بعد از تحقق اهداف مستقیم سران کودتا در سقیفۀ بنی ساعده ،( از بَراء بن عازب نقل می کند ) من ,عمر, ابو بکر, ابو عبیده و جماعتی از انصار را دیدم که در یک هیئت تهاجمی وارد مدینه شدند و قبل از اینکه از کسی بیعت بگیرند آنها را مورد ضرب و جرح قرار می دادند یعنی اول آنها را کتک می زدند بعد از آن با خشونت و اجبار و از موضع تفاخر و تبختر از مردان و زنان مدینه (زنان را من اضافه می کنم ) ازمردم مدینه بیعت می گرفتند . طبری در جلد 2 تاریخ امم و رُسُل ص44 می نویسد : بنی اسلم با ابوبکر بیعت کردند . و بعد از آن به فرمان ابابکر با خشونت از مردم بیعت گرفته شد .(به این اقوال تاریخی خوب دقت کنید که من آنها را در کنار هم مونتاژ می کنم  . اینها در به دست آمدن نتیجه مهم و موثر است )شما اگر قول طبری را پایه قرار دهید یا بعضی از اقوالی که ذکر شد را ؛ عملا موضوع تهیۀ خواروبار و ارزاق و سبد کالا از ناحیۀ بنی اسلم مردود است . چرا؟ برای اینکه اینها مامور بودند ؛ به خشونت ، به ضرب و جرح , از مردم بیعت بگیرند . چرا این اتفاق افتاد ؟ برای اینکه بیعت با ابوبکر در یک شرایط طبیعی و به قول امروزی ها در یک فرآیند ملی و دموکراتیک قابل تحقق نبود . چون اگر بود ضرورتی برای اعمال خشونت وجود نداشت . اصولا اعمال خشونت و اقدام به سخت گیری در جایی انجام می شود که در مقابل خواست انسان مخصوصا کسانی که دعوای زمامداری و مهتری جامعه، مقاومتی شکل بگیرد . لذا اگر مقاوت نبود ضرورت ضرب و جرح مردم هم از بین میرفت . پس اینها از قبل همۀ اینها را تمهید کرده بودند . هیچ عقل سلیمی نمی تواند با این کنار بیاید که عده ای به دنبال کودتا باشند بعد بدانند در مقابل این قضیه به اقرار خودشان مقاومت می شود , مخالفت می شود و در عین حال تمهید نکرده یک سری شرایط به طور خود به خودی برایشان فراهم شود مثل آمدن جنگاوران قبیلۀ بنی اسلم ؛ که بعد اینها وارد میدان شوند و برای آینها بیعت بگیرند . اصلا هیچ عقلی از این موضوع حمایت نمی کند . بله ممکن است بنی اسلم وارد شهر شده باشند و بعد از انجام ماموریت شان ، سبد کالا و خواروبار و مایحتاج زندگیشان را به آنها داده باشند و رفته باشند . اما اینکه به این قصد آمده باشند اساسا با آمادگی دفاعی نبوده . که بخواهند مثلا در حین اینکار امتیازی هم به دست بیاورند ضمن اینکه اگر این حرف را هم ما قبول کنیم یعنی بپذیریم که بنی اسلم خودبه­خودی آمدند ، خودبه­خودی رفتند سقیفه ؛ بعد خودبه­خودی بیعت شد ، بعد خودبه­خودی با هم تلاقی پیدا کردند ، و بعد هم وقتی کار به انجام رسید به اینها خواروبار و مایحتاجشان را دادند و فرستادند . در واقع یک نوع باج سبیل به یک عده آدم شرور برای گرفتن بیعت. آنها

اگر بخواهیم نوع این رفتار را تطبیق تاریخی بدهیم مثل همین 28 مرداد ما . البته آدمهای بنی اسلم خیلی بدتر از اشرار و اوباش شعبان جعفری بودند . آنها مردمان بسیار بد سابقه ای بودند.

واقدی در جلد 3 مغازی ص990 و مرحوم طبرسی در جلد 5 مجمع البیان ص100 در تفسیر آیات 101 و 120 سورۀ مبارکۀ توبه در شناسنامۀ بنی اسلم می گوید : اینها همان کسانی هستند که در ماجرای تبوک پیغمبراکرم اسلام (ص) را یاری نکردند و سرپیچی آنها باعث شد که کار سپاهیگری مسلمانها تا مرز شکست و ساقط شدن پیش برود . که وحی نازل شد  وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ ۖ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ ۖ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ ۖ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ۚ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِیمٍ

بادیه نشینان عربی که در اطراف پیغمبر بودند به نص الهی منافق بودند و کسانی هم از اهل مدینه را هم پیمان خودشان گرفتند ( این نص الهی است ) با اینها هم داستان بودند ، با اینها مانوس بودند. بعد می فرماید : به زودی اینها را دوبار عذاب می کنند . شما ببینید در روز سقیفۀ بنی ساعده این ائتلاف و انس بین اهالی حاضرین در مدینه و منافقین بادیه از بنی اسلم همان کاری را که در روز تبوک نتوانستند انجام دهند به بدترین شکل ممکن به جامعۀ مسلمانها تحمیل کردند .لذا در سال نهم از این فاجعه که اهل تاریخ به عنوان یک اتفاق معمولی از آن یاد می کنند پرده برداری شده است . ائتلاف درون مدینه با منافقین بیرونی باعث شد که این بیعت انجام بگیرد . و غیر از مردان بنی­ اسلم کسی نمی توانست این کار را برای دولت کودتای بعد از پیغمبر اکرم (ص) به سرانجام برساند .

 یک نکتۀ دیگری هم که وجود دارد به شهادت تاریخ بنی اسلم بخش بزرگی از مردان نام آور خودشان را بعد از همین وقعۀ تبوک وارد شهر کردند به طوری که برای خودشان مسجد مستقلی درست کردند و مسجد بنی اسلم جزء مساجد نه­گانۀ معتبر مدینه پیغمبر به حساب می آمد . پس عده ای از آنها بعد از وقعۀ تبوک به مدینه آمدند استقرار پیدا کردند و عدۀ دیگری از آنها در بادیه مانده بودند؛همین کسانی که قرآن اینها را منافق می نامد؛ به علاوۀ افرادی که کودتای سقیفه را تولیت کردند و تدبیر کردند . ائتلافی به وجود آوردند که آن ائتلاف بیعت با ابی بکر بن ابی قحافه با سختگیری و شدت عمل تحقق پیدا کرد . لذا در خوش بینانه ترین حالت این است که دولت کودتایی بعد از پیغمبر اکرم اسلام(ص) به قدرت خشونت و قهر سیطرۀ خودش را بر مردم اعمال کرد ؛ نه یک اقبال عمومی . این حرفی است که معمولا در کتابها می گویند که جمهور بود , جماعت بودند که با اینها بیعت کردند .

این کار را هم خیلی دقیق انجام دادند . یعنی کار را بسیار کم نقص انجام دادند به طوری که غیر از قلیلی از اصحاب پیغمبر اکرم و یاران امیرالمومنین  , صدای بقیۀ امت اسلامی و اصحاب پیغمبر در نطفه خفه شد . حالا چرا ؟ به روشهای مختلف و چگونه .

شاید تطمیع کرده باشد همانطور که بنی اسلم را وادار کردند . می توانند با خشونت و تهدید اینکار را کرده باشند، همان کاری که بنی اسلم نسبت به بقیۀ مردم انجام دادند . فضای عمومی مسلمانها هم آماده و مستعد کنار آمدن با این قضیه به نوعی بود ! ضمن اینکه مبانی و اصول سران کودتا هم عوض شده بود ,( و ندیدن اینها خیلی شاید به اندازۀ اصل موضوع شگفت انگیز بوده ) مثلا متقی هندی در ص716 جلد 5 کنز العمال در زمرۀ فتاوای عمر نقل کرده است :عمر پیشتر می گفت مَن استعمل فاجراً و هو یعلمُ أنّهُ فاجرٌ فهو فاجرٌ مثلُهُ  " اگر کسی ، یک آدم گناهکاری , فاجری را با علم به اینکه فاجر هست به استخدام برنامه های خودش در بیاورد این شخص مثل همان فاجر است "

اما برای تاسیس دولت کودتا این قاعده در همانجا بهم خورد . وقتی به او اشکال کردند که چرا اینطور شد ؟ گفت : نستعینُ بقوة المنافق و إثمُهُ علیه " ما از قدرت منافق استفاده می کنیم ؛ گناه منافق هم برای خودش ." مسئولیت گناه آنها را نمی پذیریم .

البته موضوع به همین سادگی که مورخین اسلامی از کنارش عبور کردند نیست ؛ خودِ امیرالمومنین (ع) هم در دوران پیغمبر اکرم (ص) و خودِ پیغمبر اکرم در دوران رسالتشان و هم وحی الهی این خطرات را گوشزد کرده بودند و می دانستند کسانی که دعوای صحابۀ پیغمبربودن را دارند وخودشان را منتسب به خانۀ پیغمبر اکرم اسلام می دانند اینها تا زمانی که اقتضاء بکند در خیمۀ پیغمبر می مانند . اشکالش این بود که اینها فقط نگاه می کردند سوابقشان را می دیدند , ریششان را می دیدند, پیشانی هایشان را می دیدند ,  رفت و آمدهایشان با خانۀ پیغمبر را می دیدند و مقهور اینها می شدند . و إلا اینها در دورانهای متعددی از تاریخ اسلام افشا شدند . آشکارا و برهنه در پیش روی مردم قرار گرفتند ولی وقتی جامعه رنگ مآل اندیشی به خودش گرفت و نسبت به ارزشهای دینی و مبنایی دین خودش , استانداردها و معیارهای خودش را پایین آورد کارش به جایی رسید که لاجرم امتیاز می داد به کسی که می فهمید علیه پیغمبر کودتا کرده است . این خطر خطری است که شما بعد ها هم که جلو بروید حضرت سیدالشهداء همین را می فرماید . که فرمود : انّى لم اخرج اَشِراً و لابَطِراً ولامفسِداً ولا ظالماً   اینطور نباشید ؛ اینها بودند . شما اینها را ندیده گرفتید که کار به اینجا رسیده . حالا من به شما پشت می کنم . برای چه ؟ برای اینکه یک نقطۀ طلایی تاریخی و لو اینکه بزرگترین فاجعۀ هستی رقم بخورد که بدانید برای صیانت از راه خدا چه هزینه ای باید پرداخت و حرکت ناب الهی چه قیمتی دارد. وإلا همۀ اینها را می دانستند . ابن ابی الحدید درجلد 5 شرح نهج البلاغه ص95 از امیرالمومنین (ع) روایت کرده: ولَولا خاصَّةٌ ما کان بَینَهُ [أبی بَکرٍ ]وبَینَ عُمَرَ ، لَظَنَنتُ أنَّهُ لا یَدفَعُها عَنّی " این دو با هم ابی بکر و عمر ارتباط محکم داشتند ؛ الیاف اینها تبدیل به رسن شده بود . رسن ها را در هم بافته بودند ؛ یک میثاق بزرگی است که اگر نبود اینها نمی توانستند خلافت را از من دور کنند ." نه اینکه مرا از خلافت دور کنند ( عبارت حضرت امیرالمومنین عبارت خیلی دقیقی است ) نمی گوید مرا از خلافت دور کنند بلکه می فرماید : خلافت را از من دور کنند . خلافت را از من دور کردند یعنی تن به ننگ سپردن مردم . من را از خلافت دور کردند یعنی من به این خلافت  طمع داشتم , به عنوان یک سرمایه ای که در دوران زندگی با پیغمبر اکرم روی آن حساب کردم .

این دوتا خوب تحلیل و تفسیر و شرح نمی شود . و به همین علت است که بعضی ها اشتباها قیام اولیای خدا را صرفا در حکومت خلاصه می کنند . در حالیکه حکومت با آنها معنا پیدا می کند . حکومت هیچ چیزی به ائمۀ حق اضافه نمی کند . اما آثار حکومت در سایۀ امام حق به مردم بر می گردد . لذا امام می فرماید : اینها خلافت را از من دور کردند . تعطیل کردند گذاشتند گوشه ای . و محصول آن، آن شد که امروز جامعۀ اسلامی با آن مواجه هستند . به هر حال تا پاسی از شب روزی که از سقیفه آمدند با تحکم و اجبار از مسلمانها بیعت گرفته شد .

ابن هشام درجلد 4 سیرۀ نبوی ص311 و طبری در جلد 3 تاریخ خودش ص210 و بلاذری در جلد 1 اعیان الاشراف ص 590 این گونه روایت کردند که : فردا روز بعد از سقیفه ابن ابی قحافه با یاران خودش وارد مسجد پیغمبر شد . قبل از ابوبکر ؛ عمر بر فراز منبر پیغمبر قرار گرفت و گفت: آنچه را که دیروز یعنی در هنگام در گذشت پیغمبر اکرم در رابطۀ با در گذشت پیغمبر گفتم  اشتباه بود , ( اینکه گفته بود پیغمبر نمُرده است و از دنیا نرفته و هرگز هم نخواهد مُرد . این اشتباه بود ) برادرم ابی ابکر مرا از اشتباه بیرون آورد و من از شما عذر خواهی می کنم . به همین سادگی که هست . بعد توجیه کرد , گفت : علت اینکه من آن خبر نادرست (به تعبیر من دروغ . او نادرست می گوید چون آنها معتقد به دروغ مصلحت آمیز هستند ) ( در دروغ هیچ مصلحتی نیست . دروغ اصلا اساسا با مصلحت، بی مصلحت ویرانگر حیات زندگی بشر و بنیان های اعتقادی مردم است . در دروغ هیچ مصلحتی نیست . که شما با این مصلحت دنبال سوراخ کردن اعتقاد باشید و بعد  بگردید تا چیزی درست کنید بعد اقناع وجدانی پیدا کنید. دروغ هیچ مصلحتی ندارد . حالا بعضی جوانب و اطرافش هست که می گویند مثلا آقا به همسرش دروغ بگوید !اینها را شما خیلی جدی نگیرید )

بعد عمر توجیه کرد و گفت : حرف نادرست دیروز ( من می گویم : دروغگویی دیروز) فقط برای این بود که ترسیدم مسلمانان  دچار اختلاف و تفرقه شوند . یعنی این دروغ دوم بعد از دروغ اول است .چه تفرقه ای ؟ همانطور که حیات پیغمبر محور وحدت بود درگذشت پیغمبر هم می توانست محور وحدت باشد . یعنی قضیه ای مهمتر از درگذشت پیغمبر وجود نداشت که مسلمانها بخواهند به آن بپردازند إلا چیزی که دولت کودتا با آدمهایشان دنبال آن می گشتند . یعنی فرعی ترین موضوع در جامعۀ اسلامی همان چیزی بود که بعدا اصلی ترین موضوع و گرفتاری برای امت اسلامی شد .اشکال اینجا بود .

بعد می گوید : اما الان که پیامبر از میان ما رفته ؛ شماها وظیفه دارید از جایتان بلند شوید ( بقول ما در یک صف منظم ) و با این مرد دانا و فاضل و یار پیامبر در غار ثور بیعت کنید . از منبر پایین آمد و ابوبکر بالای منبر رفت. برای مردم خطبه خواند .

اما بعد أیها الناس إنی و لیت علیکم و لست بخیرکم  فإن استقمت فاتّبعونی و إن اعوججت فقوّمونی،

این مردی است که دعوای حکومت دارد بعد از کامل ترین بندۀ خدا و جامع ترین سفیر آسمانی می خواهد رهبری جامعۀ اسلامی را به عهده بگیرد ." می گوید :من در حالی که بهترین شما نیستم ولّی شما شدم !! " همینها می گویند پیغمبر اکرم مردم را در روز غدیر خم اجماع کرد برای اینکه "علی" را و دوستی با علی بن ابیطالب را به مردم گوشزد کند . (آنجا " ولیّ" به معنای "دوست" می شود اما اینجا "ولی" به معنای " سرپرست و امام و زمامدار جامعۀ اسلامی " می شود .) اینها همان نقاط اختلاف و تفرقه ای است که در سخن باطل به وجود می آید . سخن حق میزان است , دوتا نمی شود . دروغ وقتی گفته شد حافظه هم ضعیف می شود , تحلیل ها غلط و غیر منطقی می شود . این که خودش می گوید : من خیر شما نیستم ؛ من بهترین شما نیستم . ( اگر نیستی بیخود رفتی . وقتی خودت می دانی . زمامداری چیزی نیست که شما لباسش را بر تنت بکنی در حالی که خودت می دانی فرد اصلح هم نیستی !!این با معیارهای قرآن , با معیارهای پیغمبراکرم اسلام سازگاری ندارد . انس ندارد . )

بعد هم می گوید : اگر کار خوب از من  دیدید مرا یاری برسانید و اگر کج شدم و به کجراهه رفتم مرا هدایت کنید . ( ببینید اینها در واقع باز نشر آن خبری است که به پیغمبر انتصاب می دهند که اِنّى تارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلینِ: کِتابَ اللّهِ وَسُنَتی  یعنی چه ؟ یعنی تبیین و بیان مفاهیم الهی را به مردم و به بدنۀ جامعه اهاله کردن . مردم هم که به این قله دسترسی پیدا نمی کنند اما خوششان  می آید . یک رهبری بیاید و بایستد و بگوید : هر وقت من راه راست رفتم شما تبعیت کنید و اگر چپ رفتم درستم کنید !!

بعد آثار این اندیشه سقیفۀ بنی ساعده وارد زندگی همه شده است الان ما هم در بخش های مهمی از زندگی سیاسی خودمان   تبعیت مان از منطق سقیفه است نه از منطق اهل بیت . خودما هم همینطور هستیم . این حرفهایی که می زنیم ؛ ما با مردم میثاق بستیم هر چه شما گفتید همان را انجام دهیم ( این منطق سقیفه است . این منطق اهل بیت نیست ) منطق اهل بیت و منطق پیغمبر این است که هر چه خدا گفته حکومت و مردم با هم انجام دهند و انجام دادن خدا گفته و خدا امر کرده همان چیزی است که سعادت جامعه هم در درون آن تحقق یافته خواهید دید .اما وقتی معیار و موازنه را پایین آورد ممکن است طرف خوشش بیاید . (دیدید ما هم می گوییم: ما به برنامه هایشان رای می دهیم !  وجدانا تا حالا برنامه های آنها را خوانده ایدکه به آنها رای داده اید؟ منطق و مکتب سقیفه اینجاست. شما که اینجا نشسته اید جزء کسانی هستید که ناموسی با مکتب اهل بیت هستید ؛ همه هم گفته اند مردم به برنامه های ما رای داده اند ! آیا برنامه های آنها را خوانده اید ؟ سقیفه هم همینطور بود ! سقیفه دقیقا همین جنس بود و و إلا مردم خوششان می آمد. حال می کردند که : آن کسی که ما رای دادیم رئیس شده !! شما بیخود رای دادید . اگر مردم بر پایۀ مکتب اهل بیت نایستند استانداردشان پایین می آید. تخفیف پیدا می کنند . با عبارتهای مختلف زندگی سقیفه یک جور دیگری می آید . می گویند : اگر این آقا بر سر کار آمد شش ماه دیگر نیست . اسلام از بین می رود . حزب اللهی ها نمی گذارند . یکی هم می گوید : خدا بنده ای مثل این را نیافریده است . این آخرین تیر ترکش اسلام است !! اگر او موفق نشود فاتحۀ جمهوری اسلامی را باید خواند ! این حرفها چیست ؟ و اینها چه کسانی هستند ؟ ) آنجا (در مسجد بعد از پیغمبر )هم کسی نبود که سوال کند که : این چیست ؟ شما که آمدید , خودت مُقِر هستی , معترف هستی و می گویی : من خیر شما و بهترین شما نیستم ! برای چه احساس وظیفۀ شرعی کردی؟ ضعفش را با رای و بیعت مردم پر می کند . مشکل اینجاست .می گوید :من کجراهه رفتم مرا برگردانید ! اصلا مگر مردم می توانند کجراهه رفته را به راه برگردانند ؟ خود مردم اگر بر میزان الهی اعتقاد نداشته باشند در کجراهه هستند . با قد و بالا و سواد و پول و سرمایه و آب و رنگ و رو که نیست ! این فقط با میزان است . خودش به کجراهه است به مردمی که در سایۀ هدایت این کجراهه رفته ، به بدترین نوع سقوط ها مبتلا می شوند ؛ هدایتشان را منتقل می کند . این یعنی انحراف در مسیر تاریخ دین و زندگی دینی مردم . اشکال کار اینجا بوجود آمد .

بعد گفت : ( وعده کرد) ناتوان شما نزد من تواناست تا انشاء الله حق ناتوانتان را بگیرم . نیرومند شما هم ناتوان است تا اینکه حق را از او بگیرم یعنی از قوی بگیرد به ضعیف بدهد ,در هر جا که حبس و حصر هست. اینها در واقع شعار های تبلیغاتی است یعنی بعد از پیغمبر اکرم اسلام (ص) تا زمانی که پیغمبر اکرم اسلام (ص) بود شعار اسلام و حکومت  اسلامی وحی بود . امیر (ع) همین روش را داشت . سید الشهداء هم درهمین مسیر بود وَصیّة جَدّی اما بعدا شعار تبلیغاتی به جای آن آمد . گفت : تا من حق تان را نگرفتم !!( این همان چیز هایی است که مردم به خودی خود خوششان می آید ولی یک نکته ای که وجود دارد اینست که این حرف را چه زمانی می زند ؟ خوب دقت کنید,چه  زمانی است که این حرف را می زند ؟ فردای بعد از پیغمبر است .) وقتی می گوید ناتوان شما پیش من ناتوان است نا انشاء الله حق را به او برسانم!!و نیرومند شما نزد من ناتوان است تا انشاء الله حق را از او بگیرم !! عملا گذشته را نقد می کند . یعنی نقد پریروز به قبل را . پریروز چه کسی رهبر جامعۀ اسلامی بود ؟

یعنی می خواهد بگوید : من یک ویرانه ای را تحویل گرفتم!!! شاگرد های این مکتب را باید بشناسید . مردم هنوز داغدار هستند , مجلس ختم پیغمبر هنوز برگزار نشده ؛ این می گوید : کار زمین مانده ای است که پیغمبر این کارها را نکرده است .    ( درست می گویم یا نه ؟ ) می گوید : همۀ اینها را من برایتان انجام می دهم ، کاری که پیغمبر نتوانست انجام دهد !!.

بعد می گوید : هیچ کس جهاد در راه خدا را فرو نگذارد ! چه هر قومی که جهاد را فرو نهد خدانها را خوار می گرداند . آ آنها را خوار می کند . مادامی که پیروی ( دوباره تکرار می کند ) از خدا و پیغمبر کنم شما هم از من اطاعت کنید , اگر از فرمان خدا و پیغمبر سر پیچی کردم حق اطاعت بر شما ندارم . ( چه کسی میزان است ؟ چه کسی می خواهد آن را متر کند؟ ) میزان از زندگی مردم بیرون رفته . شما اگر قرار بود احترام به رای و نظر مردم قائل باشید که دیروز بعد از ظهر مردم را با این وضعیت پای رای نمی بردید!!! وقتی که مردم به مسجد آمدند زیر چشمشان کبود بود ! بعد اینطوری می گوید !!!

بعد ادامه می دهد و می گوید : اگر شما انتظار داشته باشید که آنچه را که پیامبر توانایی بر انجام آن داشت را به انجام رسانم انتظار بی­جایی است .  ( جملۀ قبلی می گوید همه را بر می گردانم . ولی اینجا می گوید : بی­جایی است !) زیرا که خداوند او را از میان جهانیان برگزید و از آفات گناهان مصون و محفوظ داشت . من تابع او هستم نه مبدأ ( برای اینکه اول کار بدعت را گذاشته ام) شما مراقب باشید, اگر مرا در مسیر مستقیم و راست یافتید از من پیروی کنید ، هر وقت خطایی از من سر زد به راه راست برگردانید . ( باز هم تکرار است . من اگر اشتباه کردم ؛ این را من دوباره تکرار نکردم؛ بلکه در متن خطبۀ ابی بکر در مسجد همین قضیه است ) بعد اقدام به تطهیر پیغمبر می کند : بدانید که رسول خدا قبض روح شد , و هیچ کدام از این امت حتی به اندازۀ کمتر از یک ضربت تازیانه بر او مظلمه ای نداشته .

وقتی صحبتش تمام شد . بیعت گرفتن از مردم را به سرعت بیشتری پی گیری کردند . از همان ابتدا هم جبهۀ مقاومت و مخالفت با کودتای سقیفه بنی ساعده شکل گرفت . این نبود که علیرغم همۀ این تمهیدات و همۀ این سختگیری ها ؛ جامعه بطور یک دست در خدمت برنامه ریزان کودتا قرار بگیرند . اما مخالفتهایی که علیه سقیفۀ بنی ساعده شکل گرفت از نحله های فکری و اعتقادی مختلف و متناقض بودند . الان اگر وقتی سقیفه را بررسی می کنیم همین که حضرت امیر المومنین (ع) خانه نشین شد ، دیگر بقیه را نمی بینیم . قضیه را پاک می کنیم . می گوییم : فلانی لعنه الله . این طرف هم این بساط درست شد سلام الله !  

این خوب است اما کافی نیست .  سقیفۀ بنی ساعده دشمنان و مخالفان متنوعی داشت . بخشی از این مخالفان کسانی بودند که در باطن از پیدایی سقیفه استقبال کردند اما به چه علت ؟ به این علت که سقیفه را فرصت مناسبی برای بر اندازی نظام دینی به طور جامع و کاملش تحت محاسبه و بررسی قرار می دادند . امیر و سرکردۀ این فکر و این افکار ابو سفیان بود .  همین ابوسفیانی که در سایۀ سیاست سازشکاری و تنش زدایی و خود نمایی مسلمانها علیرغم اینکه بر کفر و شرک و نفاق خودش مانده بود لباس اسلام را هم تن پوش خودش کرده بود . که حضرت بانوی بانوان عالمین این عده را در مجسد افشا کرد ( سر وقتش من برایتان توضیح مفصل را خواهم داد . ) فرمودند : فَلَمَّا اخْتارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ [صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‌] دارَ انْبِیائِهِ وَ مَأْوى‌ اصْفِیائِهِ، ظَهَرَتْ فیکُمْ حَسِیکَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدِّینِ، وَ نَطَقَ کاظِمُ الْغاوِینَ، وَ نَبَغَ حامِلُ الْاقَلِّینَ، " وقتی خداوند متعال پیغمبرش را نزد خودش برد و آن مقامالت بالا را برایش انتخاب کرد ؛ نفاق عده ای از شما آشکار شد , جامۀ دین کهنه شد , گمراهان ساکت به سخن در آمدند و فرومایگان گمنام در صحنه ظاهر شدند " .

 یک بخشی از اینها همین مخالفانی بودند که انگیزه های غیر الهی و شیطانی داشتند.

 در یک جانب هم بزرگان و اصحاب پیغمبر بودند که تحقق مفاهیم عمیق قرآن و تداوم سنت نبوی را در گرو تحقق و عینیت پیدا کردن حکومت امیر المومنین (ع) و تبعیت از اهل بیت پیغمبر می دانستند .

شرایط هم شرایط بسیار خاصی شده بود ؛ یعنی فردا روز بعد از سقیفه ؛ در خانۀ پیغمبر غوغایی بود , امیر المومنین (ع) حالش قابل درک است یعنی به آن میزانی که ما ارادت و محبت نسبت به اهل بیت پیغمبر داریم ، ژرفای اندوه ایشان که معلوم نیست ، کار اصلی امیر المومنین (ع) تجهیز پیغمبر اکرم بود . بدون تردید هیچ لحظه ای تلخ تر , سهمناکتر و کشنده تر از آن لحظه ای که امیر المومنین(ع) همۀ هستی خودش را در آغوش کشیده بود ؛ او را تجهیز می کرد ؛ او را غسل می داد؛ او را کفن می کرد ، برای او وجود نداشته . اصلا فارغ از این عالم بود در کنار این ماجرای بزرگ . وقتی کار پیغمبر تمام شد.

بلاذری در جلد 1 انساب الاشراف ص588 و ابن ابی الحدید درجلد 6 ص17 شرح نهج البلاغه نوشته است : خبر منتشر شد , ابوسفیان بن حرب با یک حالت پرخاشگرانه ای خودش را به صحن و سرای خانۀ پیغمبر که امیر المومنین (ع) آنجا بود رساند, با غیظ تمام . و فریاد می زد پست ترین و زبون ترین خانوادۀ قریش را عهده دار امر خلافت کردند ! به خدا سوگند , مدینه را برای جنگ با ابوبکر از پیادگان و سوارگان پر می کنم . بعد روی خودش را به طرف امیر المومنین (ع) برگرداند ؛ نگاه کرد به افرادی که در اطراف امیر المومنین بودند و به آنها امر کرد : فرزندان هاشم ، سکوت را بشکنید , الان وقت سکوت نیست ، سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن !!! ( کار اینجوری می شود. جریانهای لطیف التقاطی می آید و تمام هویتهای اعتقادی را در خودش می گیرد . الان وقت سکوت نیست ) ابوسفیان می گوید : شما سکوت نکنید تا مردان کم خاصیت قبیله های تیم و عدی به حق مسلم شما چشم بدوزند . ولایت مال شماست , امامت مال شماست , و امر خلافت برای شما و از آنِ شماست و غیر "علی" هیچ کسی صلاحیت حکومت را ندارد !.

طبری در ص449 جلد دوم تاریخ خود می نویسد : اینقدر ابوسفیان دردناک صحبت می کرد ، معلوم می شود در عین عصبانیت, از این ظلمی که به علی بن ابیطالب می شود گریه هم می کرد. فریاد می زد : به خدا قسم ، گرد و غباری در فضا می بینم که به جز خون هیچ چیزی آن را فرو نمی نشاند .ای فرزندان عبد مناف ، ابوبکر را با امر شما چه کار ؟ من نباشم ببینم اینجا علی و عباس خوار شده اند ! (خوب دقت کنید؛علی وعباس ! خوارشدند. در همین کلمه در حال دادن کد است یعنی کنار امیر المومنین ، عباس را هم مطرح می کند . این خط ادامه پیدا می کند ) بعد به طرف امیر المومنین رفت و دستش را گرفت و گفت :  من آمدم با تو بیعت کنم !

امیر المومنین(ع) زیربنای فکر ابوسفیان را می شناسد . از ایمان او خبر دارد . به برنامه های او آشناست . امام (ع) دست خودشان را از دست ابوسفیان بیرون آوردند و به او گفتند : ابوسفیان، تو مدتهای طولانی است که به اسلام خیانت کردی اما هیچ وقت نتوانستی به اسلام آسیب برسانی ؛ الان هم من به سوارگان و پیادگان تو هیچ نیازی ندارم . از این خانه خارج شو . برخورد امیرالمومنین صولت ابوسفیان را شکست . به طوری که تبهکار فتنه انگیز بنی امیه ناامید و تحقیر شده از خانۀ         امیر المومنین(ع) بیرون رفت . اما چه گفت ؟ ( من لاجرم هستم ولو اینکه بی ادبانه هست از امام عصر(عج) و امیر المومنین و شما عذر خواهی کنم ؛ اما می گویم که بدانید چه سروده ای است برای خودش  !!)  

وقتی بیرون می رفت می گفت : فقط درازگوش اهلی تن به ذلت و خواری می دهد , نه مرد آزاده و نیرومند (عبارت را دقت کنید). بعد در حین خروج نگاه به امیر المومنین (ع) کرد و گفت : هیچ چیز در مقابل پستی و خواری تحمل و صبر و بردباری ندارد به جز دو چیز ؛ یکی , میخ خیمه که مرتب بر سرش می کوبند و صدایش در نمی آید و دیگری  شتر های قبیله که پیوسته تحت شکنجه هستند و کسی هم به حال آنها دلسوزی نمی کند . ( این حرفها را کودتاچیان سقیفه بنی ساعده نزدند . این حرفها را چه کسانی زدند ؟ کسانی زدند که در زمان بحران و وقوع فتنه خودشان را به خیمه رساندند. ) مردم می دیدند , ( اِ ، این در خیمۀ ولایت است ! می بینید ! جزء معدود افرادی است که وقتی افکار عمومی مردم , تلویزیون روشن می کنند ، روزنامه می خوانند؛ نگاهشان به در خانۀ پیغمبر است ، اصلا با آقاست !) چه کسی می داند ؟ آقا !!! می داند .لذا او وقتی این حرف را زد بعد ها در سینۀ تاریخ منتشر شد . فرق ائمۀ حق با ائمۀ باطل این است . اینها (ائمۀ باطل) هر کاری بخواهند می کنند ، هر چه بخواهند می گویند ؛ اما ائمۀ حق محدودیت دارند ، ائمۀ حق به میزان ها , به معیار ها , به میثاق ها , به مصالح عمومی نظام اسلامی اعتقاد دارند , نمی شود آنها را عصبانی کرد . با شعار دادن و با سوال کردن و گاهی وقتها با تخفیف دادن, نمی شود آنها (ائمۀ حق) را وارد یک موضع و موضوعی کرد که آنچه را که به مصلحت امت نیست را به درون جامعه بکشانند .     

 

فرق ائمۀ حق با ائمۀ باطل این است. لذا ائمۀ باطل فتنه به پا می کنند , شهر را به آشوب می کشانند , فساد به پا می کنند , تبهکاری می کنند , هر جا که علائم تبهکاری وجود داشت ولو اینکه در خیمۀ امیر المومنین (ع) و در خانۀ پیغمبر باشد او اهل پیغمبر و اهل ولایت علوی نیست . کما اینکه ابوسفیان هم نبود .

اینجا یک مطلبی که به وجود می آید کیاست امیر المومنین (ع) است . خدعه گری , پیچیدگی سیاستکاری ابوسفیان را به دقت تشخیص می دهد, در کجا؟ در جایی که همۀ عقل ها حیرت زده می شوند. همه گیر می کنند . وقتی ابوسفیان گفت : عباس و علی در میان شماست . "علی " این حرفها را زد از عباس یک کلمه حرف هم بیرون نیامد .عباس هم باید عکس العمل به خرج می داد . یک نفر نگفت دستش را در دست علی گذاشت , گذاشت ابوسفیان دستش را در دست او بگذارد اما خودش نگذاشت . علی هم نیاز نداشت . تاریخ هم می گوید : برنامه ریزیهایشان دقیق بود . اما کار ابوسفیان و عباس به هم نزدیک تر هست تا کار عباس و امیر المومنین(ع) . این هم یک مقداری مشکل درست می کند . اینجا امام تکلیف خودش را در برابر تاریخ , شناخت دوست از دشمن , حتی شخصیتی مانند ابو سفیان که تمام قدرت و امکان خودش را می آورد وارد میدان می کند , واقعا می توانست در تغییر موازنه موثر باشد . اما ما چون این اتفاق تحقق پیدا نکرد نمی توانیم تبعات حضور ابوسفیان در کنار امیر المومنین (ع) را اندازه گیری کنیم . اما اینها اینکار را کردند . امیر المومنین(ع) تشخیص داد که بنای ابوسفیان به این است که از این جریان و میدان فتنه بنای مقدس اسلام را برای همیشه ریشه کن کند , کما اینکه بعد ها هم در هر فرصتی که به وجود آمد اینکار را کرد . این ابو سفیان همان ابوسفیانی است که تا مجبور نشد به پیغمبر نزدیک نشد . در تمام دوران زندگیش هم یک  لحظه از مبارزۀ با اسلام دست بر نداشت . اما در این لحظات پر التهاب و نا آرامی که جامعۀ اسلامی را در خود گرفته و یک بحران سهمناک روحی و روانی بر جامعه حاکم شده؛ رسیدن به تصمیم درست خیلی کار سختی است . خیلی کار سختی است .

 یک وقتهایی مردم سه چهار سال طول می کشد که متوجه تبعات یک اقدام و عمل می شوند . و برای رسیدن به فهم درست اگر زیرک , کیّس , و دقیق نباشند ممکن است زمانی به نتیجه برسند که دیگر به نتیجه رسیدنشان کارایی نداشته باشد . لذا ورود او به خانۀ پیغمبر اکرم , ورودش به امیر المومنین(ع) یک برنامۀ هدفدار بود که جامعه را به هم می ریخت . اگر ابوسفیان صداقت داشت و نسبت به جریان کودتا موضع داشت , راه مناسب کودتا این بود که مهتران و بزرگان جامعۀ وقت و جوانان آل امیه را به مسجد ببرد نه به خانۀ "علی" . آن  هم به تنهایی!!! چون فتنه آنجا انجام می شد . اگر ابوسفیان به حجت رسیده بود باید چه می کرد؟ احتیاج با اقدام حضرت امیر نداشت . باید آنجا می رفت و در آنجا کار را اساسا در مسجد تولیت می کرد که به هیچ نتیجه ای نرسد . اما پس از اینکه اطمینان پیدا کرده  که دولت کودتایی پا گرفته است . برنامۀ بیعت گرفتن کودتاچیان  مستحکم شده . زمانی به خانۀ پیغمبر اکرم و حضرت امیر واردشد که امیر المومنین (ع) اصلی ترین وظیفه اش احترام پیغمبر اکرم بود . همۀ اینها را می داند . شرایط برای دست به شمشیر بردن "علی" فراهم نیست . بستر جامعۀ اسلامی هم دچار یک مآل اندیشی شده که معلوم نیست عکس العمل و رفتار و برخوردش چطور باشد , کما اینکه در شرایطی مثل شرایط مدینۀ پیغمبر اکرم . حادثه ها و تغییر رنگها دقیقه ای انجام می شود . شما دیگر نمی توانید مانند شرایط عادی  و معمولی سال به سال رصد کنید و بگویید : چرا ؟ نه , بلکه لحظه ای عوض می شود . گاهی وقتها در 24 ساعت دویست و چهل تصمیم لازم است متناسب و منطبق با شرایطی که به وجود می آید بگیری . این همان لنگی بود که جامعۀ اسلامی با آن مواجه شد . و نتوانست فهم درست پیدا کند . (در سال 88 هم زاویه ای از این گرفتاری ها را برایمان درست کردند البته مردم واقعا روی مبانی و مسلمات ناموسی کشور پایمردی داشتند . مردم اینجور نبودند . مردم در صیانت از دین , خیلی راحت ,خیلی از مردم روی رای خودشان , نظر خودشان , نسبت به کسانی که در انتخابات شرکت کرده بودن عوض نشدند , هرگز . تا آخر هم غیظ افراد دیگر را داشتند اما وقتی پای دین وسط آمد و دیدند آتشی به دامن این کشور می افتد بر خودشان پا گذاشتند , به نفع دین و اسلام و استقلال و عزت کشور. این همان چیزی بود که مردم مدینه نداشتند . اما ما هم اگر هشت ماه طول کشید یک بخشی از آن برای این بود که ما به همین وسع مهیا شده بودیم . اگر در اطراف اعتقاداتمان بر پایۀ مبانی اهل بیت عمیق تر از آنچه که هستیم بودیم این هشت روز هم نباید طول می کشید. اما هر چه سطح می آید بالا و بالاتر می آید دیگر دامنه و گسترۀ آن فراوان تر می شود .) این بلایی بود که در فتنۀ سقیفۀ بنی ساعده بر سر امت اسلامی آمد . حالا بعد چه اتفاقاتی افتاد که هر کدام از این به بعد اتفاقات هراسناکتر است , اتفاقات استخوان سوز تر است , هیچ رنگی از اصلاح و آرامش به زندگی مسلمانها ورود پیدا نمی کند مگر مصائب جانسوزی  . که انشاءالله سر وقتش با هم پی گیری می کنیم .

ادامه دارد....

برگرفته از سخنان دکتر قنبری – کلاس تاریخ اسلام

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۵۸ ق.ظ

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مختصر درباره ای از ما

مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)
مؤسسه قرآن و عترت علی بن موسی الرضا (ع)

دسته بندی ها

حدیث هفته

حدیث 135

حضرت فاطمه سلام الله علیها

فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.

خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.

کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣

بایگانی