عرفه آمد و من باز مصفا نشدم حاجی معتکف یوسف زهرا نشدم
همه گشتند سفید و دل من هست سیاه باز هم شکرکه پیش همه رسوا نشدم
الهی! عرفه ام، باحسین علیه السلام از عرفات کوچ کرد و رحل اقامت در کربلاگزید؛ اکنون تو رامی خوانم به زبانی که امامم حسین علیه السلام در روز عرفه و در ودایش با سرزمین عرفات خواند.
الهی تو را می خوانم، با اشکهایی که به ترنم آخرین نوای آسمانی مولایم حسین علیه السلام در روز عرفه، بر صورت شرمسارم روان شده است.
الهی! تو را می خوانم به پاکی و خلوص بندگی در صحرای عرفات، به تکاپوی حاجیان؛ آنگاه که جان مشتاق را برای لقای تو روانه آسمان زلال عرفه می کنند.
خدای من! دلم برای آشنایی و آشتی با تو، بی تابتر از همیشه است و تنها داراییام در پیشگاه تو، دعایی است که به آن وعده اجابت داده ای.
چگونه تو را دریابم و کدام باد موافق، این خس دورافتاده از آستانت را به کوی شناخت و دلدادگی به تو رهنمون می سازد؟
الهی! تو نوری؛ آشکارتر از آنی که به مدد آثار خلقتت، شناخته شوی.
تو نوری و روشنتر از آنی که در پناه سایه درآیی.
خدای من! چه وقت از دیده ام نهان شدی تا برای اثبات بودن تو، دست به دامن برهان و استدلال ببرم؟
تو آنقدر ظاهری که رسیدن به تو از راه مشاهده آثارت، راه دراز پیمودن و به بیراهه رفتن است. پس خدای من! چنان به عشق خود مرا بنواز و یاری ام کن تا دیده ام؛ به فراتر از نشانه هایت دل مشغول دارد و از درک نور تو که آفاق را روشن کرده، بازنماند.
بارالها! چنان خود را به من بنما که بی واسطه و با شهود قلب، شیفته جمال نورانی تو شوم.
اله من! حرفهایم هرچند تکراری است ، ولی مطمئن هستم که به آنها گوش می دهی، پس دست های خود را به سویت بالا می برم و پیوسته دعا می کنم:
"خدایا! غروب این روز را با غروب گناهانم یکی گردان . . ."