5. ازگذران روزگارش نمی ترسد
فـَإذااسْتـَیْقـَنَ العَبْدُ لایُبالی کـَیْفَ أصْبَحَ بـِعُسْرٍأمْ بـِیُسْرٍ حرف خیلی بزرگی است. وقتی بنده یقین کرد دیگر باکی ندارد صبح فردا که از خواب برخاست، نان دارد بخورد یا ندارد .
عثمان دویست دینار برای ابوذر فرستاد . ابوذر پرسید این پول چیست؟ برای چه این پول را آوردی؟ از بیت المال حقوق داشت و حقوقش را قطع کرده بودند. پرسید حقوق بیت المالم است که یکی دو سال است قطع کرده اید؟اگر اینطور است می گیرم. مامور گفت نه این یک هدیه و بخشش است. حضرت خلیفه از مال پاک و حلال خودش برای شما فرستاده. مثلا گفت برو آن سبد را بردار و آن سفره ای که درونش هست را باز کن ببین درونش چیست. دوتا نان است. یکی برای امروز ماست و یکی برای فردا. من به این پول احتیاجی ندارم . آن زمان دویست دینار خیلی بود. یک سال زندگی اش را اداره می کرد.
وَتورثُ المَعْرفـَة الیَقینَ فـَإذا اسْتـَیْقـَنَ العَبْدُ وقتی بنده به یقین رسید ، لا یُبالی دیگر باکی ندارد. آدم لا ابالی خوب است اما این لاابالی . در روایت لغت لاابالی را دارد که منظور این است. در زندان است. هیچ باکی ندارد. در سخت ترین شرایط است. باکی ندارد. ببینید باکی ندارد. نه اینکه این را بگویم که شما روزه بگیرید که کم بخورید، که کم حرف بزنید و در نتیجه حکمت پیدا کنید و در نتیجه معرفت پیدا کنید و در نتیجه یقین پیدا کنید و بعد هم تمام عمرتان را در بلا باشید . نه اینگونه نیست. این که باکی ندارد مهم است. قیمت انسان به این است. تمام عالم متعلق به من باشد یا هیچ چیز نداشته باشم ، مهم نیست. اینکه به اینجا برسد مهم است. این آدم انقدر بزرگ شده که ازهمه عالم بزرگتر است. بنا بر این فرقی ندارد که تمام عالم متعلق به او باشد یا نباشد.
ببینید اگر خدایی نکرده وضع ما انقدر سخت شده بود که امشب اصلا هیچ افطاری ای نداشتیم ، وقتی می خواهیم نماز بخوانیم اصلا در نماز نیستیم . همه اش درفکر افطاریم . دارم فکر میکنم خدایا من چکار کنم ؟ اگر زن و بچه داشته باشد که دیگر بدتر. آن بی باکی مهم است. بزرگی آن آدم به قدری است که برایش هیچ فرقی نمی کند که بـِعُسْرٍ أمْ بـِیُسْرٍ سختی است یا راحتی است. بر تخت سلطنت نشسته است یا مثل ابوذر فقط دو تا نان دارد و می خواهد هر کدام را در یک روز بخورد.
6. این مقام رضایت است.
بعد فرمود : فـَهذا مَقامُ الرّاضینَ در اثر این مقدمات واین حکمت و یقین به مقام کسانی رسیده اند که از خدای خود شان راضی هستند. حوادث اوقات آنها را تلخ نمی کند . حوادث تلخ است. اما تلخی حوادث اوقات آنها را تلخ نمی کند . فـَهذا مَقامُ الرّاضینَ
بعد فرمود: فـَمَن عَمِلَ بـِرضایَ ألزَمُهُ ثَلاثَ خِصال هر کس که به رضای من عمل کند، هر کس که بند رضای من باشد، من سه خصلت را از او جدا نمی کنم. او به سه تا چیز می رسد.
شُکـْراً تمام عمرش شادمان است. شکر چیست؟ من از یک چیزی شادمانم . از یک چیزی خوشم . این به یک شکر می رسد. یعنی به یک خوشی می رسد. لایُخالِطـُهُ الجَهلُ یک ذره به هیچ چیزی مخلوط نمی شود. همیشه شادمان است. ازچه چیزی شادمان است؟ از خدای خودش شادمان است. اگر در تمام عمر یک ذره از این شادمانی را می چشیدیم ، می دانستیم که چیست. وَ ذِکـْراً لایُخالِطـُهُ النـِّسْیانُ آن یقین یک یادی در خاطرش می آورد . یادی که هیچ وقت دست نمی خورد. آن چیست؟ آن هم یک لذت بی حساب است.
وَ مَحَبَّةً لا یُوْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ المَخْـلوقینَ. من در نتیجه این ، یک محبتی به او می دهم که محبت هیچ بنده ای از بندگان من و هیچ مخلوقی از مخلوقاتم را بر آن ترجیح نمی دهد. آن محبت نزدش بر همه چیز مقدم است. خب . وقتی که او به محبت من رسید، در اثر چه بود؟ حرف نزدن . حرف نزدن حکمت به بار می آورد . یکی از بزرگان علما گفت خدمت آقای طباطبایی رسیدیم. ایشان فرمود که من سرم را ضمانت می دهم. کسی که دهانش را ببندد به حکمت می رسد. خب به حکمت برسد، به چه چیزی می رسد؟ تا اینجا می رسد. به محبت خدا می رسد. مگر ما اصلا می توانیم تصور کنیم ؟ به یک ذره اش ، به یک سر سوزنش از دنیا و آخرت می گذری. اگر در بهشت را باز کنند و بگویند برو درون بهشت اصلا آن را نگاه هم نمی کنی.
ادامه دارد....
برگرفته از سخنان آیت الله جاودان