بعضی ها را وقتی کنارشان می نشینی بوی خوشی از اخلاق آنها به مشام شما نمی رسد . اصلاً کسل می شوی . روحت گرفته می شود و پژمرده می شوی. ولی بعضی ها هستند چه عطر و بویی دارند . حرف که می زنند انسان بوی خدا از آنها استشمام می کنی. بوی انصاف و مروت و جوانمردی . یوسف ا ز این دست نسیمها بود . بوی خوشی داشت و این بوی خوش از خودش نبود . کرامت و عنایت حق به او بود
از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
اگر یوسف مثل نسیم عطر آگین و معطر شد و قیمت پیدا کرد سرّش این بود که از کوی حق گذشته بود لذا خوی حقّ داشت .... وقتی برادرانش آمدند ( همان برادرانی که در دوران کوردکی و طفولیت او را به چاه انداختند ) و از او طلب آذوقه کردند، تا از در وارد شدند آنها یوسف را نشناختند ، ولی یوسف آنها را خیلی خوب می شناخت ولی انگار کرد که نمی شناسد . با انها مثل بقیه کریمانه رفتار کرد....