یکى از بادیه نشینان به در خانه امام هادی (ع) آمد و پس از دیدن ایشان با صدایى ضعیف گفت: یابن رسول اللّه من مردى از اعراب کوفه و از موالیان و محبّان جدّت على بن ابى طالب(ع) هستم، سنگینى قرض مرا از پا درآورده است و جز تو گره گشایى نمى شناسم.
حضرت متاثر شدند و لیکن خود حضرت در آن هنگام در تنگنا بودند و کمکى از دستش ساخته نبود لذا به دست خودشان ورقه اى نوشتند مبنى بر آنکه : اعرابى از حضرت مبلغ معینى طلبکار است، سپس کاغذ را به او داده گفتند: این کاغذ را نزد خودت داشته باش و به سامرّا برو، هر وقت دیدى عده اى نزد من جمع شده اند برخیز و طلبى را که در این کاغذ است از من بخواه و بر من سخت بگیر که چرا بدهى ام را نپرداخته ام و تمامى دستورات مرا انجام بده. اعرابى ورقه را گرفت و هنگامى که حضرت به سامرّا بازگشت عده اى به دیدن او آمدند که در میان آنان ماموران حکومت عباسى هم حضور داشتند، چندى نگذشت که اعرابى از راه رسید و کاغذ را نشان داده خواستار پرداخت مبلغ مذکور در آن شد، امام (ع) به عذرخواهى پرداخت لیکن اعرابى با اصرار خواستار پول خود بود و همچنان تاکید مى کرد.
حاضرین در مجلس متفرق شدند و جاسوسان متوکل شتابان ماجرا را به گوش خلیفه رساندند او نیز دستور داد تا سى هزار درهم نزد حضرت ببرند، وقتى که اعرابى آمد حضرت پول ها را به او داده فرمودند: این پول ها را بگیر و بدهى خود را بپرداز و باقى مانده را خرج خانواده ات کن.
اعرابى گفت: یابن رسول اللّه بدهى من کمتر از یک سوم این مبلغ است لیکن خداوند بهتر مى داند که رسالت خود را میان چه کسانى قرار دهد و پول ها را برداشته با خشنودى تمام و با خیال راحت به سوى خانواده اش رفت و همچنان براى ناجى خود امام هادى که او را از فقر و سختى نجات داده بود دعا مى کرد.
برگرفته از کتاب زندگانی امام هادی (ع) تالیف باقر شریف قرشی.