روزى از روزها امام حسین در حال داخل شدن دست شویى - مستراح - تکّه نانى را مشاهده نمود، آن را برداشت و تحویل غلام خود داد و فرمود: هنگامى که خارج شدم آن را به من بازگردان. غلام لقمه نان را از حضرت گرفت؛ و پس از آن که آن را تمیز و نظیف کرد، خورد.
وقتى که حضرت از دست شوئى بیرون آمد، غلام را مخاطب قرار داد و فرمود: آن لقمه نان را چه کردى ؟ غلام عرضه داشت : یا ابن رسول اللّه ! آن را تمیز کردم و خوردم.
امام حسین فرمود: همانا تو در راه خداوند متعال و به جهت خوشنودى و رضایت او آزاد کردم. در این هنگام شخصى در آن حوالى حاضر بود و متوجّه این جریان گردید، به همین جهت جلو آمد و خطاب به حضرت کرد و عرضه داشت : اى سرورم ! - به همین سادگى - او را آزاد گرداندى؟!
امام حسین فرمود: بلى ، چون از جدّم رسول اللّه شنیدم که فرمود: هرکس لقمه نانى را که بر روى زمین یا در جائى افتاده است ، ببیند و آن را بردارد و تمیز کند؛ و تناول نماید، در درونش استقرار نمى یابد مگر آن که خداوند متعال او را از آتش دوزخ آزاد و رها گرداندو سپس امام حسین افزود: من نخواستم کسى را که خداوند مهربان از آتش آزاد نموده، عبد و غلام من باشد، به همین جهت او را آزاد کردم .
عیون الا خبار: ج 2، ص 43، ح 154، بحارالا نوار: ج 66 ص 433، و ج 80، ص 186، وسائل الشیعه : ج 1، ص 254. ضمنا همین داستان را به بعضى دیگر از معصومین علیهم السّلام نسبت داده اند؛ و در کتابهاى مختلفى وارد شده است .