در سالروز فتح خرمشهر گزیده از یادداشتها و دست نوشته های شهید بهروز مرادی از خاطرات فتح خرمشهر را مرور میکنیم:
6 اردیبهشت 61
خوشا به حال کسی که بعد از حمله خرمشهر زنده میماند و امام را زیارت میکند.
در این چند شب بچهها در منطقه دارخوین از آب عبور کردهاند و به شناسایی دشمن پرداختهاند؛ خبر آوردهاند که دشمن اطراف دارخوین نیرو ندارد؛ فقط تعدادی گشتی دارد و احتمال نفوذ تا پادگان دژ خیلی آسان است. همچنین گروهی که دیشب را تا صبح در منطقه دشمن به شناسائی مشغول بودند خبر آوردهاند که مانعی برای نفوذ به جاده خرمشهر ــ اهواز وجود ندارد. فقط عراقیها اطراف پادگان دژ را دارند مینگذاری میکنند.
8 اردیبهشت 1361
امشب شب حمله است.
9 اردیبهشت 1361
گویی در این انقلاب تنها ماندهایم. کسی نیست که بفهمد ما چه میگوییم؛ دوستانمان یکی یکی میروند ــ و دیگران هم در انتظار... میروند و میرویم، تا شاید آیندگان را راهگشا باشیم. به هر کجا که میرویم غریب هستیم. همه با ما بیگانه شدهاند. و ما خود نیز، از خود بیخودان را میمانیم. آنها از این که ما به راه جنگ کشیده شدهایم، برایمان دل میسوزانند. گویی ما به منجلاب فسادی افتادهایم که برای نجات، نیاز به منجیانی آنچنانی داریم !
راضیه؛ باید مرا ببخشی که برای تو دردنامه مینویسم. از ابراز همه آنچه که در سینهام انباشته است خود را ناتوان میبینم. اما خوشحال هستم که لااقل کسی هست که برای او حرفهایم را بگویم.
ما هر چه در زندگی داشتیم به امان خدا رها کردیم؛ دنیا را گذاشتیم برای اهلش؛ برای آنها که دوست دارند مثل حیوان باشند، بدون این که تعهدی در قبال دیگران احساس بکنند. همیشه در معرض مهاجمان مغرض واقع هستیم که، چرا رفتهاید آنجا آشیانه کردهاید. گویی مِلک خدا، ملک آنها است، و برای ورود به آن اجازه از حضرات باید داشت.... و حالا در زمانی واقع شدهایم که جوانهای از خود گذشتهاش هر لحظه در خون خود میغلتند تا از کیان اسلامی خویش دفاع کنند.
اکبر شهید شد، و او را توی کوچههای خلوت و خاموش آبادان تا قبرستان همراهی کردیم. امروز هم علی را منجمد و یخزده به قم آوردند و در ردیف دیگر شهدا کاشتند، و پریروز هم داخل خرابههای شهر، یک جمجمه انسان پیدا شد که گویا از قربانیان روزهای اول جنگ باشد؛ در حالی که هیچ استخوانی از اعضای دیگر او وجود نداشت. همه این سختیها را میشود تحمل کرد. اما درد اینجاست که چرا هنوز که هنوز است همه سرگرم مسائلی جزئی هستیم. هر کس دیگری را آماج تهمت و افترا قرار میدهد و خود را مبرّی و مطهّر میداند.
گویی قلبها همه قیراندود شده، و چشمها را پردهای سیاه فراگرفته، زبانها سرخ و زهرآگین است و قدمها همه سست و لرزان، چون ارادههایشان در تلاقی با سختیها حرص میزنند. چون موش، هر کس به سوراخ خودش خزیده، شکمها انباشته از مالی است که در حلالی آن شک باید کرد حرفها همه دو پهلوست. صداقت کلام و شیوایی بیان، گویی به گور سپرده شده، بازار قسمهای دروغ به اوج رسیده و انصاف و مروت و مردانگی به پایان...
انقلاب به مانعی بزرگ (هواهای درونی) رسیده و برای عبور از آن خیلیها در گل گیر کردهاند؛ و بلندپروازان و دوراندیشان، به سرعت نور عبور کردهاند. گویی مانعی در بین نبوده و اکنون در معراج، به صف سرخ جامگان پیوستهاند و حریصان و دنیاطلبان چنان درجا زدهاند که بوی تعفن، محیطشان را پوشانده. امروز همگی ما در معرض یک آزمایش الهی قرار گرفتهایم.
جنگ به پیش میرود و نقزنهای حرفهای درجا میزنند. جنگ به پیش میرود و راحتطلبان عافیتجو خودشان را به صندلی حب و جاه طناب پیچ کردهاند؛ و در عزای از دست رفتن آزادیهای دمکراتیک سینه میزنند. جنگ به پیش میرود و کاروان سلحشوران حماسهافرین، با گامهای محکم، کرم های ریشهخوار را زیر پا له میکنند و دلهای ضعیف را درون سینهها به لرزه وامیدارند. جنگ به پیش میرود و مدعیان دروغین خلق، در پس شعارهای رنگ و وارنگ، استفراغِ اربابانِ خود را نشخوار میکنند.
کرکس ها و لاشخورها در انتظارند تا روزی بر این انقلاب فرود آیند و هر کدام تکهای را به یغما ببرند و این ما هستیم که با مبارزه خود آرزوهای آنها را بگور خواهیم فرستاد؛ و انشاءالله همه این سختیها، سپری خواهد شد. و خدا کند که همه از این آزمایش بزرگِ الهی، سربلند و پیروز بدر آییم؛ و به جای پرداختن به منافع خود، به منافع انقلاب بپردازیم...
توچه میدانی که خرمشهر چیست
فاتح این شهر جز دادار کیست؟
تو چه میدانی چه ها بر شهر رفت
غصهها و رنجها ، با صبر رفت
هیچ میدانی که آن روباه پیر
چار بار این شهر را کرده اسیر
آن یکی مست و رجزخوان، یکسره
خواند نام شهر را محمّره
لیک با خون دل مردان پاک
ماند خرمشهر براین آب و خاک
آن که بر دیوار شهرم مینوشت
آمدم تا که بمانم در بهشت(جئنا لنبقا)
شد اسیر دست مردان دلیر
تا بداند فرق روبه یا که شیر
یاد آن پیر جمارانی بخیر
یاد آن تفسیر قرآنی بخیر
گشت شهرآزاد با دست خدا
گفت این فرموده را، آن رهنما
گوییا کرب وبلایی بوده است
یا که عاشورا در این شهرآمدهاست
آن زمانی که محمد با غرور
گفت یاران مرگ آمد با سرور
هرکه در این شهر مانَد، کشته است
ورنه ره باز و امید آغشته است
از جهان آرا چه گویم، کیست او
گرچه جسمش در میانه نیست او
یا بگویم از شریف آن مرد دین
آن بروجردی قنوتی نازنین
آن که سر را داد با عمامه اش
تا نگیرد دست دشمن خانهاش
یا بگویم موسوی صالح که بود
پیرهن کرد از تنش چون نور بود
آنکه میگفت ای خدا چون پر شدم
پیرهن سنگین تن، آذر شدم
یا بگویم من ز فهمیده سخن
آنکه شد رهبر به پیر انجمن
یا دگر رویین تنان شهر جان
همچو بهنام و رسول نوجوان
بس شهیده مادران شیرزن
شاهد مرگ عزیزان وطن
آن زمان که دید سردار جهان
نیست غیر خویش و بهروزش جوان
بر زمین چندین شهید بی کفن
جسمشان چون نقش گل شد در وطن
زائر قبر و جسدهاشان نسیم
ختران و ماه، خورشیدش سهیم
یاعلی گفتیم و شهر آزاد شد
وزنفسهای شهید آباد شد
نقطه عطف جنگ ،فتح شهر خون
دشمن از این فتح گشتی سرنگون
رشته دشمن ز دستش چون گسست
پشت او از این مصیبتها شکست
زد ندای صلح شیطان بزرگ
چون که دید این فتح و این نصر سترگ
فتح باشد وعده حق هر زمان
برمسلمانان و جمله مومنان
دِین من بود این دو خط شعر و سرود
بر شهیدان وطن با صد درود
گویم اما آخرین بیتم به سوز
و دعایی که بگویم شام و روز
شهر خرمشهر چون شهر خداست
آفریدش، کرد آزاد، او رهاست
جز خدا هرگز نداند چیست جانا، شهرخون
چون در او افتاد صدها نقش از شور و جنونqurantehran
حضرت فاطمه سلام الله علیها
فَرَضَ اللّهُ الإِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ... وَالزَّکاةَ زِیادَةً فِی الرِّزقِ.
خداوند ایمان را پاک کننده از شرک... و زکات را افزاینده روزى ساخت.
کتاب من لا یحضره الفقیه : ج ٣